بررسی داستان شاهزاده نابینا از جانی رداری

داستان اهمیت آموزش به کودکان کم توان

شاهزاده نابینا, داستان کوتاه کودکانه ای از جانی روداری – نویسنده ایتالیایی و برنده جایزه هانس کریستین آندرسن در سال ۱۹۷۰- است.جانی روداری آموزگار مدارس ابتدایی بود که تمام داستانها و قصه هایش را بر اساس تحقیقات جامعه درباره مسائل آموزشی و پرورشی کودکان نوشته است.

شاهزاده نابینا داستانی است که درباره اهمیت آموزش کودکان معلول نوشته شده است. کودکانی با توانایی محدود که نیاز به آموزشی متفاوت با سایر کودکان دارند و لازمه این آموزش دو مولفه مهم صبر و خرمندی آموزگار است.

در تمامی آثار روداری همیشه ردپایی از روابط میان بزرگسال و کودک وجود دارد. او با نوشتن افسانه‏ های مدرن، مجدداً این گونه داستانی را در قرن بیستم برای نوجوانان ارائه کرد و به اقتضای زمان خود لحنی نو به آنها بخشید.

در این داستان جانی روداری, شاهزاده مدورو که تازه متولد شده است نابیناست, پادشاه و ملکه که از درمان او توسط پزشکان حاذق ناامید شده اند, مردی به نام زربینو را به قصر راه می دهند که ادعا می کند می تواند به شاهزاده کمک کند.

چیزی که در همان ابتدای داستان متوجه می شویم ناامیدی کامل پدر و مادر از بهبود فرزندشان است که باعث می شود دست به کارهای عقلانی و غیرعقلانی برای نجات فرزندشان بزنند.

تمرکز پدر و مادر تنها بر همان یک معلولیت کودک, نابینایی است. همین باعث می شود تا هوش سرشار فرزند خفته در گهوارشان را نبینند تا آنگه قصه گویی به نام زربینو دلسوزانه و صبورانه اقدام به تربیت شاهزاده میکند.

شاهزاده به لطف تعهد آموزش و همراهی بی وقفه زربینو به سن هجده سالگی می رسد, اما در پی واقعه ای شاهزاده مدورو تصمیم میگیرد به شیوه خودش از پذیرش واقعیت سرباز زند. شاهزاده تصمیم میگیرد فقط زیبایی های دنیا را ببیند نه آنچه واقعا رخ می دهد.نه واقعیت را.

” شاهزاده دچار بیماری دیگری به مراتب خطرناکتر از نابینایی شده است. نابینای واقعی کسی است که نمیخواهد چیزها را آنطور که در واقعیت وجود دارند ببیند.”

همین عدم پذیرش واقعیت باعث می شود شاهزاده جوان, همه چیز و از جمله مقام پادشاهی اش را از دست بدهد.

بنابراین, زربینو تصمیم میگیرد در این راستا از پادشاه یاری بطلبد تا شاهزاده جوان را به مسیر درست بازگردانند ولی پادشاه از مداخله موثر در این مساله سرباز می زند , زیرا اعتقاد دارد رد کردن واقعیت هدیه ای است از طرف زندگی که آرامش را به فرزندش عطا می کند. هدیه ای که نوعی جبران برای نعمتی است که سرنوشت از فرزندش گرفته است: بینایی.

در این داستان رفتارهای ناصحیح والدینی که فرزند کم توان دارند هم زیر ذره بین جانی رداری قرار میگیرد. روشهای نا درست محافظت از کودک, رضایتمندی درون والدین از وابستگی مادام العمر کودک کم توان, ارائه راه حل های غیر واقعی و غلط  برای فرار از واقعیت تلخی که پیش روی فرزندانشان است. .

هدف افراد پس از فرزند آوری اغلب شاد نگه داشتن کودکشان است و اگر این کودک از نعمتی خدادادی محروم باشد پدر و مادر خود را مسئول آن می دانند واین امر موجب می شود دست به رفتارهای غیر منطقی بزنند که اگرچه شادی کوتاه مدتی برای فرزندشان مهیا کرده اند, ولی به آینده او آسیب جدی زده اند زیرا گاهی لازم والدین فرزندان را با تلخی های موجود در زندگی آشنا سازند و آنها مهیای مبارزات آینده کنند.

همانطور که شاهزاده مدورو علیرغم خالی بودن خزانه می خواهد تصور کند که همچنان گنجهای فراوانی دارد و مهمانی های بزرگی برگزار می کند که باعث بر باد رفتن تتمه ثروت کشور و در نهایت سقوط کشورش می شود.

توقعاتی که بر پایه توانایی واقعی والدین و جامعه نیست و در جامعه ما نمونه عینی آن بارها دیده شده است. 

با سقوط پادشاهی مدورو همچنان زربینو وفادار به عنوان معلم – یا دو چشم شاهزاده نابینا- کنار او می ماند و دست از آموزش دادن به شاهزاده نمیکشد. او آخرین فرصت برای رشد و بالندگی را برای شاهزاده فراهم میکند و موجب می شود شاهزاده دو یتیم را به عنوان فرزند به سرپرستی بگیرد.

شاهزاده با پذیرش واقعیت تلخ جامعه, دست به اصلاح خود  می زند و می کوشد در حد توانش برای جامعه فردی مفید واقع شود.

در اصل احساس توانمندی هنگامی در انسان متجلی می شود که بتواند به دیگران کمک کند. احساس مسئولیت نسبت به جامعه چه برای فرزندان عادی و چه برای فرزندان کم توان همان چیزی است باعث رشد و بالندگی فرزندان است. آن طور که بتوانند خودشان و کشوری که در آینده متعلق به آنهاست را به خوبی اداره کنند.

شاهزاده نابینا یکی از داستانهای مجموعه داستانقصه ها و داستانهای جانی رداری ” است که توسط مهناز صدری ترجمه شده است و۱۳۹۵ در نشر ثالث به چاپ رسیده است.
غزل قربانپور
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

72 − 62 =