«من» کیست، کجاست و در چه کاری است | تأملی بر کلمه من در زبان فارسی و آلمانی

جواد کراچی

این من کیست، کجاست و در چه کاریست | جواد کراچی | سرزمین هنر | ادبیات |

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وانکه جانها به سحر نعره زنانند از او
وانکه ما را غمش از جای ببرده ست کجاست؟
جان جان است، و گر جای ندارد چه عجب ؟
این که جا می طلبد، در تن ما هست، کجاست؟
پرده روشن دل بست و خیالات نمود
وانکه در پرده چنین پرده دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد، چون و چرا پست نشد
وانکه او مست نشد، از چون و چرا رست، کجاست؟

کلمه ” من ” که به غلط ، با منیت وخود خواهی مترادف گشته، در فرهنگ و زبان پارسی جایگاه ویژه ای داشته. این کلمه به زبان های انگلیسی و یا آلمانی نیز راه پیدا کرده و می توان به راحتی ریشه های مشترک زبان های معروف به هند و اروپایی ( یا هند و پارسی) را یافت.
کلماتی نظیر
در زبان انگلیسی به معنی مرد man در زبان آلمانی و یا Mann،در زبان انگلیسی me و my در زبان آلمانی mich و mir و mein نشانه هایی از این تاثیر گذاری دیرینه و بر جای مانده، است.
کلمه ” من ” عامل و بانی و باعث هر تغییر و تحولی در جامعه است و قوام جامعه از این کلمه است.

چنانچه در ایران باستان و هندوستان قدیم و در آثار بجا مانده در زبان سانسکریت، نخستین انسان را «منو» یا «مانو» می گفتند که به معنای اندیشنده است. بنا بر قانون مانو در سانسکریت، براهما، خدای هند خود را به دو بخش زن و مرد تقسیم می کند و از آن دو مانو یا منو و یا من یا جفت اندیشنده زن و مرد بوجود میاید. در ایران باستان هم، انسان روئیده از بهمن یا مانمن یا منه است. انسان (زن یا مرد) از بهمن یا هومان، هومن(Human در انگلیسی و آلمانی) که خرد بنیادی کیهان است، پیدایش می یابد.

حال با این پیش گفتار، باید بگوییم، بر ما چه رفته است که به هنگام دیدار یکدیگر، می پرسیم ” چه خبر؟ ”
این من کجا بوده که بی خبر است؟
این من کیست که از همه چیز بی خبر است و مشتاق شنیدن خبری است.

درهر جامعه ای، مردم بر اساس نیاز خود، اولین دیالوگ گفتگو را ابداع میکنند و درمکالما ت روز مره از آن استفاده می کنند.

آلمانی ها به هنگام دیدار یکدیگر از وضعیت آب وهوا سخن می گویند. زیرا هوا در کشورشان همیشه متغیر است . هندی ها از خوردن و یا نخوردن غذا سخن می گویند. زیرا تهیه غذا در هندوستان از نیاز های بزرگ جامعه است.

حال چه شده است که ما ایرانیان معاصر، جمله “چه خبر” را برای آغاز گفتگو ها، رواج داده ایم.
پیش از هر چیز باید گفت که بی اعتمادی به رسانه ها در بوجود آمدن اینگونه عادات، نقش موثری داشته اند.
الف، افراد یک جامعه بدنبال اطلاعات تازه بوده اند که، رسانه ها در اختیارشان نگذاشته اند.
ب، سرعت عمل و انتقال واقعیت را هم باور ندارند. لذا اینگونه جملات تبدیل به عاداتی شده که شخیصت افراد را در خود نهان دارد.
پ، حکومت های استبدادی در پی قرون متمادی، شخصیت و هویت افراد را متزلزل کرده و آنان با گفتن چنین جملاتی دخالت خود در وقوع هرحادثه ای را پیشاپیش نفی می کنند.

اما مسئله مهمتر در پس چنین سئوالی، نا دیده گرفتن نقش خود در بوجود آمدن هر تغییر و تحولی است که رخ داده.

بی جهت نیست که از عادات روز مره ما هست که دیگران را محکوم می کنیم. این محکوم کردن دیگران برای آن است که خودمان محاکمه نشویم.
غیبت من در جامعه، فرار رو به جلوی است که مسئولیت پذیر نیست.
چرا “من ” غایب است و بی خبر است؟
این بی مسئولیتی در تمامی ابعاد زندگی ما جریان داشته و دارد.
آری، چون نبوده ایم و حضور خود را هم انکار می کنیم. پس این اجازه را هم به خودمان می دهیم که طلب کار باشیم. حال، یا از دولت ها طلب کار می شویم یا در زندگی روزمره، از اطرافیان.
و با این پارادوکس، غیبت خود و بی مسئولیتی خود را درمان می کنیم.
به وضعیت زباله یا محیط زیست و یا رانندگی که به عهده من و شماست، نگاه کنید. روزانه میلیون ها تن زباله تولید می کنیم و از عواقب آنهم هیچ نگران نیستیم . محیط زیست هم که کم آبی و از بین رفتن جنگلها و رودخانه ها و دریاچه ها، گواه نابود شدن آن است.
و اما موضوع دیگر که انگار گره ای نا گشودنی است، پدید آمدن شهرهای بزرگ و از بین رفتن روستاها، ما را مجبور می کند که نگاهی به وضعیت رانندگی داشته باشیم که عنان و فرمانش به دست من و شماست.
رانندگی… بله رانندگی.
یک طرفه می رویم. توقف ممنوع پارک می کنیم. دور زدن ممنوع
را نادیده می گیریم. و…و تمامی قوانین رانندگی را بر اساس میل و نیاز کوتاه مدت خود تعریف می کنیم.
اگر دلایل روانشناسانه آنرا بررسی کنیم، خواهیم دید که زمانی که تمامی اختیارات در دستان ماست و هیچ قدرتی نیز حضور ندارد، کسی بالای سر ما نایستاده . پلیسی هم نیست و ترسی هم از جریمه سنگین و حمل با جرثقیل نیست.
چگونه رفتار میکنیم ؟
حال، بیایید فرمان ماشین را با فرمان وکالت و یا وزارت و یا هر مسئولیت دیگری تعویض کنید. باز هم این “من ” همان کاری را که در خیابان میکند با همان وزارت و یا وکالت و سمتی که بر عهده دارد، انجام می دهد.
اگر به تاریخ گذشته ایران نظری بیافکنیم، خواهیم دید که سیر تحولات این تعریف به میل و نیاز کوتاه مدت و این بی نظمی روحی، از زمانی که جوامع اروپایی صنعتی شده اند و ما را بدنبال صنایع خودشان کشانده اند. روز به روز به شکل تصاعدی افزایش یافته و مشکلات ما را دو چندان کرده است.
در شعر و ادبیات ما نظمی و آهنگی بوده است، که از قرون متمادی زبان زد تمامی ادیبان جهان بوده است. آهنگ درونی شعر، منعکس کننده، هارمونی جریان داشته در زندگی ما بوده است.
هنرهای دستی ما که منعکس کننده شعور فرهنگی ماست را با دقت نگاه کنید. رنگ آمیزی فرشهای مناطق مختلف ایران، دارای هارمونی و توازنی مثال زدنی است.
اگر سی و سه لحن موسیقی باربد را با دقت بررسی کنیم باز هم به همان اوجی می رسیم که نظم و هارمونی و هماهنگی را به قله های هوش و توانایی انسانی، می رساند. ورزش باستانی ما منظم است و همراه با آهنگ اجرا می شود و مراسم عزاداری ، سینه زنی و زنجیر زنی، نشانه اوج نظم ماست…
حال چه شده است که ریشه های این نظم و توازن و اندازه و ترتیب جای خود را به بی نظمی و پریشان رفتاری داده است.
این من کیست و کجاست و چه نقشی در این هرج و مرج دارد.
” موج دریای حقایق که زند بر که قاف
زان ز ما موج بر آورد که ما کاریزیم”
پس این” منم ” که کاریزم و این “من ” است که سرچشمه جوشان فرهنگ است. واژه کاریز نیز به زبان های آلمانی و انگلیسی راه یافته و با همین تلفظ بکار می روند(Carisma یا Charismatisch).
فردوسی بزرگ گفته است.
“چو شادی بکاهد، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان، ناتوان”
پایه و اساس شادی، انسان اندیشنده و خرد است.
نظم و هارمونی است که آنهم در جای جای فرهنگ ما و ادیان الهی هم چنان باقی مانده است.
اذان و عزادارای با موسیقی همراه است، در کلیساها عبادت با موسیقی همراه است. در کنیسه ها و تمپل های هندوها هنوز نیایش با موسیقی همراه است. پس نتیجه می گیریم که پایه و اساس اندیشه بر اساس نظم است که در موسیقی جریان داشته و این موسیقی به ادبیات ما نیز راه پیدا کرده. تمامی آثار بزرگان پارسی زبان، نظیر فردوسی، حافظ، مولانا، سعدی و…و دارای موسیقی خاص خود هستند و برای روان خواندن آن، باید که اول ریتم موسیقی آنرا بیابیم.
حال اگر هر کسی ساز خودش را بنوازد، مسلما، هر چقدر هم که استادانه بنوازد در کشاکش هم صدایی با ساز های دیگر، اصلا به گوش نمی رسد و یا گوشخراش خواهد شد. تنها در هم آهنگی با دیگر سازهاست که دلنشین و دلنواز خواهد شد. هر چند که سازهای بادی یا زهی یا کوبه ای با هم متفاوت باشند، اما با هماهنگی و هم آوایی آنهاست که دلنشین می شوند.
پس این” من ” تولید کننده هر صدایی که باشد، خواه زیر یا بم، خواه طبل یا تار، خواه سپید یا سیاه. تنها در هماهنگی و همنوازی با دیگران است که معنی و مفهوم خود را بدست می آورد.
برای آنکه بتوانیم “من ” را دگرگون کنیم تا چون و چراها پست و هموار گردند، باید از کوچکترین تغییرات در درون این “من ” آغاز کنیم تا تغییرات بزرگتر در سطح سیاست، اقتصاد، هنر وجامعه و جهان آرایی(سیاست) امکان پذیر گردد.
اینگونه است که نقش” فرد و شادی ” در آفریدن نظام اجتماعی، شکل می گیرد.

انبان بو هریره، وجود تو هست و بس
هر چه مراد توست، در انبان خویش جوی
و مولانا در بیتی دیگر به صراحت جایگاه و نقش ” من ” را در جنگ و صلح ترسیم می کند.
به موافقت بیابد، تن و جان سماع جانی
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان در آموز
به میان بیست مطرب، چو یکی زند مخالف
همه گم کنند ره را، چو ستیزه شد، قلاوز (پیشرو و یا رهبر ارکستر)
تو مگو، همه بجنگند و، ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای، هزاری، تو چراغ خود بیافروز

انبان بو هریره : آلت موسیقی، نی انبان
قلاوز : پیشرو و یا رهبر ارکستر.

جواد کراچی
زمستان ۹۱

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

29 − 22 =