رهایی منوچهر شاهسواری از منجلاب

منوچهر شاهسواری سرانجام از منجلاب رست.باید بابت این رهایی سجده شکر بر زمین بساید و تا مدت ها سر از سجاده برندارد.

رهایی منوچهر شاهسواری از منجلاب|سیدرضا اورنگ|سرزمین هنر|سینما

وقتی آدم در متن چیزی قرار بگیرد،افق دیدش کم می شود،زیرا نمی تواند خارج از چارچوبی خاص را ببیند.به همین دلیل سعی دارد فشارهای روی خودش را نیز با توجیه و بهانه های مختلف کم کند.

مدیریت خانه سینما به منجلابی می ماند که هرکس را در خود فرو می برد، از قدرت کارایی اش می کاهد.افراد مختلفی بر مسند این خانه نشسته و رفته اند.آخرین آنها منوچهر شاهسواری است.

هرچند همیشه پیش پای مدیرانی که می خواستند کاری انجام دهند، سنگ انداخته و فراری شان داده اند،اما زمان هایی هم بوده که خودی ها دور هم نشسته و دور از چشم غیرخودی ها لذت آن را برده اند!وضعیت خانه سینما و سینماگران نیز برای آنها اصلا مهم نبود.

منوچهر شاهسواری،علی رغم مخالفت دشمنانش،از دوستان خود نیز خنجر خورد،آن هم از پشت!

او تلاش کرد به جای برخوردهای احساسی و دادن بیانیه های واهی،به مشکلات صنفی پرداخته و دردی از دردهای سینماگران گرفتار را بکاهد.همچنین سعی داشت با کدخدامنشی همه را دور یک میز بنشاند.

دستگیری از گرفتاران خانه سینما،ندادن بیانیه،تعامل با صنوف و… در نزد همه کارهای خوبی محسوب می شوند،اما مخالفان سرسخت او که عرقی به خانه سینما و عشقی به سینما نداشته و ندارند، این مهم را تاب نیاورده،مدام مقابل اش سنگ انداختند و چوب لای چرخش نهادند تا وی را از حرکت بیندازند،اما شاهسواری مقاومت و مداومت کرد تا آنجایی که توان دارد به امور اعضا بپردازد.

فوت ناگهانی همسر هنرمند و مادر عزیزش نیز،با تمام سختی و سنگینی،او را از پای نینداخت و کارها را زمین نگذارد.

وی برای انجام کارهای کوچک نیز مقابل خویش سنگ های ریز و درشت می دید،چه رسد به کارهای بزرگ.

متاسفانه یکی دو نفر که در هیات مدیره خانه سینما بودند،با تضریب بین دوستان و تشدید درگیری ها سعی کردند تا خود و دوستان شان از آب گل آلود ماهی درشت صید کنند،اما شکیبایی شاهسواری باعث شد،سنگ روی یخ شوند.

هرچند برخی با سلاح کینه یا ناآگاهی رگبار تهمت و اتهام های واهی به سمت او شلیک کردند،اما سینه ستبر کرد و ایستاد.زخم برداشت، اما از پا نیفتاد.

اساسنامه بی اساس خانه سینما که تقریبا تمام اختیارات را به هیات مدیره می دهد،عملا مدیریت را با چالش روبرو کرده و می کند.برای همین دست و پای منوچهر شاهسواری برای انجام کارهای درست و بزرگ که دوست داشت آنها را به فرجام برساند،بسته بود و سرانجام خوشی نیز پیدا نکردند.

واقعا کار کردن با دست و پای بسته و زیر رگبار سنگ اندازی ها بسیار سخت است.مطمئنا با وجود تمام کاستی ها و چوب لای چرخ گذاشتن ها،شاهسواری به خاطر تلاشش پیش وجدانش شرمنده نیست.

استقامت و مداومت او مخالفان اش را کلافه کرده بود،غیر از سنگ اندازی و دشمن تراشی کاری هم از دست آنان برنمی آمد تا وی را با خویش همسو کرده یا از نفس بیندازند،به همین خاطر دوستان را علیه اش شوراندند و رفاقت را به فراقت تبدیل کردند.

وقتی تعداد ضربه خنجر دشمنان دوست نما از حد گذشت،به خصوص یک ضربه خاص از سوی کسی که انتظارش را نداشت،جسم و جانش را آزرد و خسته کرد.هرچند تا لحظه آخر به وظیفه خویش عمل کرد،اما دیگر آن منوچهری که می شناختیم نبود.

سرانجام دوره اش به پایان رسید و مراسم تودیع او برگزار و مدیرعامل جدید نیز معارفه شد.منوچهر شاهسواری در این مراسم، ضمن حفظ صبوری و متانت،زخمی که بر دلش نشانده بودند را نشان داد و بخشی از دردی که کشیده بود را بر زبان آورد و آرزو کرد تا این درد را بر دل مدیر جدید ننشانند!

منوچهر شاهسواری سرانجام از منجلاب رست.باید بابت این رهایی سجده شکر بر زمین بساید و تا مدت ها سر از سجاده برندارد.

حالا می تواند به زندگی و کار خود پرداخته ، برای نوه خویش بیشتر وقت بگذارد ، از شمیم رهایی لذت برده و نفس های عمیق بکشد.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 3 = 2