استاد نجیب و غریب!
استادی که هم ادب و هم هنر مملکت به او مدیون بود، این گونه در غربت، غریبانه جان سپرد. مردم میگفتند چند سالی میشد مقیم این محله بود.
استاد نجیب و غریب!|سیدرضا اورنگ|سرزمین هنر|ادبیات
برای انجام کاری گذرم به محلهای غریبه افتاد. آدرس به دست دنبال مکان مقصود میگشتم. کوچه به کوچه و پلاک به پلاک را ورانداز میکردم.
سر کوچه پیرزنی آرام و موقر که گوشهای کز کرده بود نظرم را به خود جلب کرد. چند لحظهای به او خیره شدم، چهرهاش آشنا میآمد، اما نمیدانستم کجا و کی او را دیدهام.
پیرزن از شرم سرش را پایین انداخت. خواستم نزدیکتر رفته و دست به جیب شوم، اما شکوه و وقار پیرزن مانع شد.
ذهنم بدجوری درگیر شده بود، نمیتوانستم از فکر پیرزن بیرون بیایم. آن قدر درگیر این مسئله بودم که برای اولین بار در طول عمرم، دیر سر قرار حاضر شدم.
وقتی به خانه رسیدم، همچنان در ویترین ذهنم به دنبال تصویر پیرزن می گشتم. نزدیکهای صبح او را به یاد آوردم. باورکردنی نبود، اما این پیرزن با شکوه استاد من در دانشگاه بود، استادی بینظیر با دانشی قابل ستایش.
به محض تابیدن آفتاب از خانه بیرون زدم تا به دست بوسی استادم نائل شوم. حدود ۳۰ سال از زمان دانشجوییام گذشته بود و استاد پیرم، پیرتر شده بود و من نادان و بی معرفت نتوانسته بودم به علت کهولت سن او را بشناسم.
در مسیر دائم به خود نهیب میزدم و بد و بیراه می گفتم که چرا استاد یگانهام را نشناختهام؟! آن هم استادی شکیبا، فریبا، اهل علم، فارغ از دنیا و مافیها، مودب، ادیب، هنرمند، موقر، پاکدل و…
وقتی به میعاد رسیدم، جمعیتی جمع شده بودند. آمبولانس پزشک قانونی گوشهای پارک کرده بود. پلیس مردم را متفرق کرد.
صحنهای را دیدم که نباید میدیدم، استاد فرزانه گوشه همان دیوار، در نداری و تنهایی جان سپرده بود، دور از چشم خانواده، استادان، دانشجویان، مسوولان، شاعران، هنرمندان و… فقط مردم گردش را گرفته و برایش فاتحه میخواندند.
استادی که هم ادب و هم هنر مملکت به او مدیون بود، این گونه در غربت، غریبانه جان سپرد. مردم میگفتند چند سالی میشد مقیم این محله بود.
در این مدت هیچ کس سراغش را نگرفت، نه روشنفکران تاریک فکر، نه مدعیان ادب و هنر و نه مسوولان. تنها مردم کوچه و بازار قوت لایموت او را میدادند و مراقبش بودند.
خدایت بیامرزد که حتما آمرزیده است، ای آشنای غریب، ای مدال فرهنگ و ادب و هنر این مملکت. تو در گمنامی مردی و در تنهایی دفن شدی، اما روز قیامت با افتخار سر از خاک بیرون خواهی آورد و در محضر عدالت الهی حاضر خواهی شد،اما آنان که تو را فراموش کردند،به خصوص مسوولان بی مسوولیت و شبه روشنفکران بی هویت، چگونه و با چه رویی سر از خاک بیرون آورده و در صحرای محشر حاضر خواهند شد؟!