نقد فیلم تومان | استعدادی که مرد
خلاصه فیلم تومان
تومان داستان یک قمارباز حرفهای با استعداد است که هیچ چیز در زندگی جز قمار برایش معنایی پیدا نمیکند. آرام آرام آنقدر زندگی برایش بیمعنا میشود که با زندگی خود نیز قماربازانه رفتار میکند.
عوامل فیلم
نویسنده و کارگردان : مرتضی فرشباف
بازیگران : میرسعید مولویان، مجتبی پیرزاده، پردیس احمدیه، ایمان صیاد برهانی، حامد نجابت
نقد فیلم
تومان بدون شک یکی از متفاوتترین فیلمهای سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر است. فیلمی که شاید یکی از بهترین فضاسازیهای سینمای ایران در این دسته از فیلمها را داراست. تومان در لوکیشنی با مختصات خاص فیلمبرداری شده است که شاید به نوعی بتوان گفت که همین فضا، بیننده را در دل یک داستان اجتماعی با ویژگیهای کامل آن میافکند.
موقعیت زندگی داوود (میرسعید مولویان) و رفیقش عزیز (با بازی مجتبی پیرزاده) در گنبد یا جایی حوالی آن موقعیت اصلی فیلم بوده که دو المان مهم یعنی شرطبندی روی فوتبال و اسبسواری از ویژگیهای منحصر به فرد آن مناطق است. همین موضوع این فیلم را تبدیل به یک فیلم اجتماعی میکند اما برخلاف تصور معمول تماشاگر ایرانی، این فیلم اجتماعی دارای یک روایت رئال نیست بلکه اساسا یک فیلم فانتزی در روایت است.
روایت سینمایی حاصل دو عنصر روایت داستانی و فرم ساختاری فیلم است. هرکدام از این عوامل دارای المانهای خاصی هستند که علی القاعده یک فیلم خوب از تمام یا قسمت اعظمی از آنها برخوردار است و تفاوت در ترکیب این المانها است که ژانرها، سابژانرها و اساسا نوع روایت را میسازد.
روایت فانتزی
روایت فانتزی از پدیدههای اجتماعی یا بیوگرافی افراد یا ترکیب آنها، به خودی خود یک فیلم به شدت جذاب را میسازد که شاید در ذهن بیننده نمونههای بسیار از فارست گامپ و ادوارد دست قیچی گرفته تا Orlando و Wonderful World of the Brothers Grimm داشته باشد که با یک داستان مشخص گهگاه فانتزی و دقیق و روایت خوب و نقطهگذاری شدهی آن در ترکیب با یک ساختار فرمی فانتزی به دست میآید. چیزی که متاسفانه تومانِ مرتضی فرشباف از آن بیبهره است و فقط بارقههایی گسسته را از آن برای بیننده به نمایش میگذارد.
به طور کلی نقطهی قوت تومان فضاسازیهای خوبی است که متاسفانه منقطع میشود و به علت عدم وجود داستان منسجم به کلی هدر میرود اما به صورت مستقل هرکدام دارای ارزشهای ویژهای است. داستان چندپارهی فیلم اما در مقاطع مختلف بیننده را تحت تاثیر قرار میدهد تا جاییکه گاهی برخی سکانسها میتواند یک فیلم کوتاه بینظیر و کاملا الهامبخش باشد. اوج این اتفاق در دو قسمت از فیلم یعنی شرطبندی داوود روی اسب شماره ۹ و برنده شدن ۶۰۰ میلیون و البته خودکشی یونس به خوبی نمایان میشود.
دو فیلم کوتاه خوب
یک قمارباز حرفهای که در جریان تمام پشتپردههای مسابقات است و حتی خودش آنها را طراحی یا کشف میکند، سادهاندیشی رفیقش را که از دیدن مسابقه لذت میبرد به سخره میگیرد و به مانند یک شعبدهباز زبردستو به همراه کاتهای متوالی کارگردان در حال بیرون آوردن کبوتر شرط خود از کلاه مسابقهی شرطبندی است و اینکار را با جذابترین شکل انجام میدهد و پس از برنده شدن نیز همچون Thomas Crown Affair پولها را به شکل خاصی از مهلکه خارج میکنند که خود یک فیلم کوتاه زیباست.
یک پسر جوان معلول که به علت معلولیتش عملا به گوشهای رانده و رها شده است درحالیکه سعی دارد با یک پارچه و میلبارفیکس به نوعی بر معلولیتش غلبه کند، برادرش دختری را به خانه آورده و با تصور خواب بودن او، از موهبت عشق یا هوس بهرهمند میشود و سهم این جوان معلول رها شده تنها شنیدن یا دیدن این اتفاق است که درنهایت نیز منجر به خودکشی دراماتیک او در یک سکانس تاثیرگذار میشود.
هرچند که شاید یونس تنها کاراکتر درست و پرداخت شدهی فیلم است. او در این فیلم یک چابکسوار قهرمان است که برندهی بیرقیب مسابقات اسبدوانی و یک جوان پرشور و سرزنده است که فقط پول ندارد و به واسطهی همین موضوع، قهرمانی خودش را به بهای اندکی به خلیفه میفروشد و در همین مسابقه پس از یک حادثه معلول میشود.
به جرئت میتوان گفت که یونس قویترین کاراکتر فیلم است و آنقدر قوی است که ظاهرا کارگردان فیلم قسمت اعظمی از فیلم را تحت تاثیر او قرار میدهد اما چون تومان فیلمنامهی ضعیف و بیهدفی دارد همین کاراکتر قوی هم برای کلیت فیلم یک نقطه ضعف محسوب میشود چرا که عملا یک عنصر حاشیهای به یکی از اصلیترین داستانهای فیلم تبدیل میشود.
تو گویی کارگردان چند داستان و فیلم کوتاه از قضا خوب را تجمیع کرده و قصد دارد یک فیلم بلند بسازد بدون آنکه به یک داستان منسجم با سر و ته رسیده باشد و دلش نمیآید که هیچ کدام از آنها را نیز حذف کند.
ضعف داستان
با آنکه به نظر میرسد هستهی اصلی داستانی تومان، قصهی داوود و شخصیت او و درگیری و تحول کاراکتر او باشد اما دو اتفاق بنیادی در فیلمنامه، این هستهی داستانی را خدشهدار میکند. روایت داستانکهای فرعی که بیش از حد پرداخت میشوند و بی سرانجامی مداوم تحول شخصیت داوود است که بیننده را به کل گیج میکند و به واقع مشخص نمیشود که بالاخره هدف فیلم از این داستان چیست!!!
البته گاهی خود بیهدفی میتواند نقطهی مد نظر مولف برای اثر باشد. یعنی هدف کارگردان یک فیلم میتواند روایت بیهدفی یک کاراکتر باشد اما نقطهی فاجعهبار دربارهی این فیلم تومان این است که در تحقق چنین هدفی نیز عاجز است. تماشاگر فیلم هیچگاه متوجه این موضوع نمیشود که داوود چگونه است!!! یک فرد بیهدف یا معتقد به فلسفه اپیکوری است یا دچار یک ابزوردیتهی سادیستیک شده است یا یک مازوخیست بریده از دنیاست؟!؟! احتمالا کارگردان محترم خود نیز به این مسئله واقف نیست.
همین بیهدفی و بیحاصلی فیلمنامه در پرداخت کاراکترها برای رسیدن به مرز برانگیختن همذاتپنداری تماشاگر و تکمیل شدن پازل شخصیتهایی با چنین تم جذابی در ذهن او نقطهی ضعف دیگر فیلم است که حتی با بازیهای خوب و روان بازیگران اصلی فیلم نیز جبران نمیشود و تشعتش عمق هرکدام در حد یک موتیف کوتاه باقی میماند و دیگر حتی تصمیمهای آنها را نیز در درک نمیکنیم.
نمیدانیم چرا داوود از آیلین جدا میشود و او را میزند. نمیدانیم چرا عزیز به یکباره داوود را رها میکند و به سمت ازدواج میرود. نمیدانیم عزیز عاشق آیلین بوده که لباسی مثل لباس او برای همسرش میخرد یا نه؟! نمیدانیم اصلا آیلین چه شد!!! نمیدانیم چرا داوود از قصد میبازد!! نمیدانیم چرا عزیز را به کام مرگ میکشاند و هزار نمیدانیم دیگر…
گاهی در دنیای هنر این اتفاق رخ میدهد که مولف با یک هدف یا انگیزه دست به خلق یک اثری میزند که مخاطب در رویارویی با آن و در امتزاج افق خود با اثر، مفاهیم دیگری را در آینهی آن اثر میبیند اما کارگردانان زیادی در ایران هستند که بدون هدف و بدون الهام از یک انگیزه هنری دست به خلق اثری میزنند تا اساسا افراد مختلف در محفلهای حقیر هنری ایران بیایند و تفسیرهای گوناگون از هیچ ارائه دهند و توگویی این مسئله به یک رویهی غلط روشنفکرنما سازی برای نمایش اداهای هنری تبدیل شده است که جز نابودی سیاهیلشگرهای هنری در تبختر ایجاد شده توسط این فضا، هیچ نتیجهی دیگری ندارد.
در پایان باید گفت که تومان فیلم دلپذیر و خوب در ایدهی ساخت کاراکترهایی جذاب و همچنین در خلق بعضی از فضاسازیها و خوش ریتم تا مقدار خوبی از فیلم است اما نمیتواند از هیچکدام از این پتانسیلها به خوبی استفاده کند و مثال کارگردان محترم این فیلم مثال کاراکتر عزیز در فیلم است که ظاهرا از جایی در فیلم به بعد با یک چراغ قوهی کم سو در یک بیابان برهوت به دنبال قبر برادر تازه درگذشتهاش میگردد درحالیکه فیلم او همچون فرزندی ناگهانی روی دستش مانده است و او ترجیح میدهد دوربین را بالا ببرد و متروپولیسوار یک نقطهی روشن در تاریکی را به نمایش بگذارد و خیلی آرام راز فرزند ناگهانیاش را برای تماشاگر فاش کند.