نقد فیلم لباس شخصی | فیلمی بدون هویت سینمایی
خلاصه فیلم لباس شخصی
لباس شخصی داستان کشف یک معما توسط یک افسر اطلاعاتی است. اما در این بین مافوقهایش ترجیح میدهند که نظریهی سادهی سیاسی را جایگزین داستان پیچیدهی امنیتی او کنند. همین موضوع کار او را دشوارتر کرده است.
عوامل فیلم
نویسنده و کارگردان : امیر عباس ربیعی | بازیگران : توماژ دانشبهزادی، مهدی نصرتی، مجید پتکی، مهیار شاپوری، ماه منیر بیطاری، روزبه رئوفی
نقد فیلم
لباس شخصی به طور مشخص یک فیلم جاسوسی با تمام المانهای موجود در این دسته از فیلمهاست. فیلمی که یک افسر اطلاعاتی پراگماتیست دارد که طبیعتا از هوش ویژهای برخوردار است و سعی میکند پروندهاش را به نتیجه برساند. افسر اطلاعاتیای که برای دریافت اطلاعات به یک ساواکی مراجعه میکند، با رئیس و همکاران خودش درمیافتد، در دشمن، نفوذی میفرستد، با یک زن در آن تشکیلات رابطهی نامعمول برقرار میکند و هر تکنیک دیگری که اقتضای حل این معما باشد را به کار میبرد.
اگر همهی این تعاریف و ویژگیهای شخصیتی از یاسر را در کنار این کپشن “اطلاعات سپاه” در ابتدای فیلم قرار دهید، به مفهومی تحت عنوان بیهویتی خواهید رسید. و همین موضوع اولین مشکل جدی فیلم است. لباس شخصی فیلم به شدت بیهویتی است. فیلمی که در کشاکش یک جامعهی ملتهب و حوادث اوایل انقلاب اسلامی رخ میدهد و مهمترین عنصر هویتی همهی افراد حاضر در فیلم تحت تاثیر همین واقعه است.
المانهایی همچون سپاه پاسداران، اطلاعات سپاه، فعالیتهای حزب توده، امام و بسیاری از مفاهیم دیگر درون فیلم ناشی از واقعهی انقلاب و انقلابیگری است. و عاملیت تمام این عناصر وابسته به ترسیم یک فضای دقیق است که طبعا از انقلاب ناشی شده است. اما متاسفانه لباس شخصی هیچگاه در هیچ مقطعی از فیلم این حس را به مخاطب منتقل نمیکند.
لباس شخصی اداره اطلاعاتی را ترسیم میکند که شاید مخاطب ایرانی، تفاوت آن را با اداره اطلاعات کشور رومانی یا ایتالیا یا هر کشور دیگری درک نکند. البته که اداره اطلاعات هر کشوری نیز برخواسته از یک بستر خاص است که مخاطب همان کشور به خوبی واقعیت یا عدم واقعیت آن را درک میکند. اما اداره اطلاعا فیلم لباس شخصی یک ادارهی بیوطن است که هیچ هویتی ندارد.
مهمترین عنصر هویت بخش کل فضای کشور حتی در وضعیت امروزِ ایران بدون شک پایبندی به آرمانهای ایدئولوژیک است. حتی امروز که تقریبا هیچ چیزی جز یک سری شعار ورد زبان شدهی کهنه از انقلاب اسلامی در این کشور باقی نمانده است، مسئولین عمومی کشور نیز سعی در اتصال خود به یک آرمان ایدئولوژیک دارند، حال چطور امکانپذیر است که اطلاعاتی انقلابی شاغل در اطلاعات سپاه ذرهای حتی به یک جوجه انقلابیِ معمولیِ کفِ خیابان نداشته باشد!!!!؟
این وضعیت وقتی وخیمتر میشود که حنیف به عنوان یک رئیسِ اطلاعاتیِ انقلابیِ سپاهی به یاسر یادآور میشود که ایدئولوژی را کنار بگذارد و صرفا یک کارمند بی حاشیه در اداره اطلاعات بیهویت فیلم لباس شخصی شود.
به نظر میرسد متاسفانه کارگردان محترم این فیلم برای فرار از انگ و برچسب سفارشیسازی، فیلم خود را به ورطهی نابودی کشانده است.
فیلمی که به عمد و متاسفانه به عمد، فضاسازی را به کلی نادیده گرفته است که در جامعهی به نسبت فاصله گرفته از فضاهای انقلابی و حکومتی، خدایی ناکرده برچسب سفارشیسازی آنهم توسط سپاه به ایشان زده نشود و بتواند با خیال راحت بیاید و بگوید که فیلم خودش و دغدغهی خودش را ساخته است. اما دقیقا مشکل این فیلم سفارشی بودن و سفارشیسازی کارگردان آن است.
روزگاری یک سری کارگردان از یک سری نهاد انقلابی بودجههای میگرفتند و فیلمهای سراسر شعار و بد و نازیبا و پلشت میساختند که هیچگاه از محفل حزبی خودشان بیرون نمیآمد و همانجا نیز برای همیشه دفن هم میشد و به زبالهدان تاریخ سینمای نحیف ایران میپیوست تا مفهوم سفارشیسازی در ذهن مخاطب سینمای ایران مترادف با شامورتی بازی و رانت و هزار لقب بد دیگر شود.
اما فیلمی مانند لباس شخصی برای فرار از این اتهام، از آن سوی بام افتاده است و به جای یک فیلم انقلابی خوب که قرار است ترسیمکنندهی فضای واقعی اوایل انقلاب باشد، تبدیل به یک فیلم صرفا جاسوسی شده که در مقایسهی با فیلمهای جاسوسی جهان، هیچ محلی از اعراب ندارد.
اساسا سینمای ایران هیچگونه توان فنی و محتوایی برای رقابت با جریان فیلمسازی جهانی ندارد مگر آنکه بتواند با تکیه بر فرهنگ و ویژگیهای منحصر به فرد جامعهی خود، دست به فیلمسازی بزند. تمام نمونههای موفق سینمای ایران نیز در همین ساختار معنا پیدا میکند، یعنی دقیقا در نقطهای که فیلمی با المانهای خاص فرهنگی-اجتماعیِ ایرانی با همهی مختصاتش پا در عرصهی سینما میگذارد، میتواند فارغ از ذهنیت مخاطب از سینمای استاندارد تا حدی جذابیت را برای او ایجاد کند.
در این بین لازم است جسارت این فیلم در شکستن بعضی کلیشهها را تحسین کرد. فیلم با انتقاد از فضای افراطی آن زمان و گروهی از افراد جامعه که معمولا منتسب به انقلاب هستند و یا حتی انتقاد از روحیهی پراگماتیستی آخوندها که در وقت مقتضی کوتاه آمدن از همهی اصول دینی و ایدئولوژیک را جایز میداند به واقع تحسین برانگیز است.
و باید همینجا به سانسورچیهای ارشاد تاخت که حتی در جشنواره نیز سکانسهایی از فیلم که ظاهرا در راستای همین نمایش و انتقادات بود را حذف کردند تا یک گپ مشخص در لباس شخصی از بعد از برکناری یاسر از مسئولیت پروندهاش به طور واضح وجود داشته باشد.
اما متاسفانه این نکته را نیز باید یادآور شد که همین جسارت کارگردان نیز به نوعی یک ارجاع برون متنی است که در داخل داستان جایی ندارد و فقط مخاطب ایرانیِ سیاسی از آن بهرهمند میشود چرا که اساسا فضایی ساخته نشده است که انتقاد یاسر به طور مثال از بازجو حسام در این فضا معنادار شود.
این توجهات ریز در پرتوی فرهنگ انقلابی و مذهبی است معنای خاص خود را دارد. نماز نخواندن یاسر به امامت حسام به عنوان یک روحانی، یک توجه بسیار ریز فرهنگی مذهبی است که لازمهی آن حداقل شخصیتسازی مذهبی و دینی برای یاسر و حسام است. درصورتیکه تمام افراد این فیلم از انقلابیگری و مذهبیبودن تنها ریش و یقهی بسته و سپاهی بودن را دارا هستند.
حتی به واقع اگر کارگردان محترم این فیلم همین چهار شوید ریش و دو رکعت نماز را هم در فیلم قرار نمیداد تا این فیلم یک فیلم جاسوسی کاملا عاری از فرهنگ و اجتماع ایرانی میشد، تکلیف مخاطب با فیلم روشنتر از وضعیت فعلی بود.
همین عدم پرداخت شخصیتهاست که مخاطب را با یک نمایش مصنوعی روبرو میکند. با آنکه بازیها در این فیلم، بیش و کم بازیهای خوب و قابل قبولی است اما چون شخصیتها هیچ پشتوانهی هویتی در فیلمنامه ندارند و صرفا به واسطهی جایگاه اطلاعاتیشان تعریف شدند، همه چیز به شدت مصنوعی و شبیه یک بالماسکهی انقلابی است.
فقط به عنوان کافیست به مصنوعی بودن سکانس حضور یاسر در خانه توجه کنید که چه مقدار این سکانس از منظر سینمایی آزاردهنده است وقتی یک یک مامور اطلاعاتی وارد خانه میشود و زن و فرزند او در یک میزانسن تئاتری یک نمایش مضحک را ایفا میکنند.
اساسا فیلم از عدم وجود میزانسن سینمایی رنج میبرد و گهگاه حس تلهتئاترهای مصنوعی سالهای دور تلوزیون را یادآور میشود. سکانس گفتگوی یاسر با نفر دوم تشکیلات مخفی حزب توده یعنی عاطفی در زندان، نمونهی بسیار گل درشت آن است که عدم تسلط به زاویه نگاه دوربین توسط کارگردان در خلق یک میزانسن تئاتری کامل را نیز به طور واضح به رخ میکشاند.
همین موضوع یعنی اتمسفر و فضاهای فیزیکی فیلم نیز به شدت به بیهویتی فیلم اضافه میکند. تمام لوکیشنها به فیلم دیستوپیایی شبیه است و یک سن خالی با یک اکسسوار محدود، تمام صحنه را فرا گرفته است. نمونهی خندهدار و مضحکترین مثال از این موضوع در فیلم، سکانس جلسهی یاسر و حنیف و رئیس بخش اطلاعات سپاه است که در یک گاراژ متروکه یا چیزی شبیه به آن اتفاق میفتد و یک کمد پرونده وجود دارد که یاسر پروندهها را از آن بیرون میکشد و یک فضای محدود که کارگردان تجهیزات نوری خود را به آن سمت چیده برای بازیگران وجود دارد که یک مهتابی سوخته و آویزان نیز در این سالن بزرگ وجود دارد و کاملا اتفاقی!!!! سر حنیف بعد از عزل یاسر به آن میخورد تا آش بینمک کارگردان در خلق فضا کامل شود.
لباس شخصی به واقع فیلم خوبی نیست و به عنوان یک مخاطب سینما قطعا از دیدن آن نمیتوان راضی بود و حتی گهگاه ممکن است از تماشای آن رنج نیز حاصل شود. اما به عنوان یک کار اول برای یک کارگردان میتواند نمرهی قبولی را بگیرد هرچند که به واسطهی خلق یک تیم اطلاعاتی و شباهتهای ریز و درشت دیگر ممکن است تا مدتها با ماجرای نیمروز مقایسه شود اما به واقع ماجرای نیمروز کجا و لباس شخصی کجا!!!