ساحل و صخره

من مادري هستم كه فرزندان سركش را در آغوش خود آرامش مي بخشم تا از سركشي دوباره دست بردارند.

ساحل و صخره|سرزمین هنر|سید رضا اورنگ|ادبیات

موج های ز خود رفته و سرکش با شدت تمام خود را به سینه ساحل می کوبیدند. ساحل، چون مادری مهربان، سیلی آنها را به جان می خرید و در دامن خود پناه شان داده و آرام می کرد.

در چند قدمی ساحل، صخره ای بود سخت و ستبر که رحمی در وجودش جلوه گر نبود.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

امواجی که خود را برای آرامش به سینه آن می رساندند، با سیلی محکم صخره دوباره به دامان دریا باز می گشتند.

صخره همواره با چشم حقارت به ساحل نگریسته و آن را  زیر مشت و لگد طعنه می گرفت.  ساحل ، تنها لبخندی حواله آن می کرد. صخره، سیلی محکمی به چند موج سرکش زد و خنده ای سر مستانه سر داد. سپس رو به ساحل کرد و گفت: جواب چنین امواج گستاخی ،جز سیلی جانانه نیست. دلم به حال تو می سوزد که دست بزن نداری و از قدرت عاری هستی.

ساحل، موج لبخندی به سمت صخره فرستاد و گفت: من مادری هستم که فرزندان سرکش را در آغوش خود آرامش می بخشم تا از سرکشی دوباره دست بردارند، اما تو به پدری بی رحم و بی فکر می مانی که با سیلی خشونت آنها را سرکش تر می کنی!

 

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 13 = 17