سیری در ادبیات پلیسی ایران با مهرداد مراد

مهرداد مراد یکی از معدود نویسندگان و مترجمانی است که به ژانر پلیسی، جنایی علاقه مند است و در راه شناساندن، احیا ونوشتن و ترجمه در این ژانر تلاش کرده. ژانری که در ایران مهجور مانده است. البته این عدم اقبال دلایل متعددی دارد که تا حدودی در گفتگو با این نویسنده و مترجم خوش اخلاق و مبادی آداب و سر زنده بررسی می شود.متن زیر حاصل این گفتگو است.ضمن تشکر از جناب آقای مهرداد مراد و با آرزوی موفقییت روز افزون برای او ماحصل این گفت و گوی صمیمانه را تقدیمتان می کنم به همرا ه یکی از داستانهایشان

minilogo با تشکر از اینکه برای هنرلند وقت گذاشتید مثل هر گفت و گویی اول خودتان را معرفی بفرمایید.

متولد ۱۳۴۸، متاهل و متولد تهران. نویسنده، مترجم و پژوهشگر فرهنگی هستم. دو کتاب ترجمه کرده و دو رمان هم نوشته ام. در حوزه رسانه هم چندین مقاله علمی در فصلنامه های پژوهشی کار کرده ام. در آخرین روزهای سال ۱۳۹۱، اولین رمانم به نام «مرا به فردا برسان» در ژانر پلیسی منتشر شد که در شش ماهه اول سال بعد به اتمام رسید و تا پایان سال، چاپ دوم نیز تمام شد و من به دلایلی قراردادم را با ناشر قطع کردم و فعلا قرار است تا چاپ سوم اثر با ویرایش جدید توسط نشر داستان ادامه یابد. در حال حاضر نیز رمان پلیسی الفبای مرگ آماده انتشار است که در صورت دریافت مجوز، اقدام خواهد شد.

minilogo  چرا میان ژانرهای ادبی، به نوع پلیسی علاقمند شدید؟

اکثر جوانان هم سن من در دهه پنجاه و شصت عاشق رمان های پلیسی بودند. اصلا در جامعه آن زمان، اگر نگویم همه، اما یک طیف خاصی با همین کتاب ها به مطالعه علاقمند می شدند. شما الان اگر به جامعه علاقمند به کتاب یک نگاهی بیاندازید، خیلی راحت متوجه می شوید که در کشور ما، تعداد کتابخوان های خانم خیلی بیشتر از آقایان است. من این آمار را کلی در نظر گرفتم؛ علتش هم این است که علاقمندی و ویژگی های زنانه در رمان های ایرانی خیلی بیشتر از مردانه و به خصوص در سنین بین ۱۶ تا مثلا ۲۲ سال است. من هم از وقتی کتاب خواندن را آموختم، به این ژانر علاقمند شدم و تا به امروز شوق به رمان های جنایی در من کم نشده است. البته این را هم به عرض کنم که تاکنون نزدیک بیست سال است که کتاب های روز دنیا را به زبان اصلی می خوانم چون ترجمه رمان های پلیسی خیلی محدود است و اکثراً هم بی کیفیت. شاید به جرأت بتوان گفت یکی از دلایل جدی گرفته نشدن این ژانر ادبی در کشور، همین ترجمه های ضعیف باشد.

minilogo چه دلایل دیگری وجود دارد که این ژانر در کشور جدی گرفته نمی شود؟ یا اینکه چرا نویسندگان رغبتی به پلیسی نویسی نشان نمی دهند؟

به نظر من سه دلیل و مانع بزرگ در این راه وجود دارد. اول اینکه ژانر پلیسی در ایران ناشناخته است. این گونه ادبی تقریبا ۱۵۰ سال در تاریخ اروپا و آمریکا قدمت دارد که نویسندگان و خوانندگان ایرانی اطلاعات خیلی ناقصی از آن دارند. مثلا بسیاری از نویسندگان هنوز فکر می کنند که داستان پلیسی همانی است که در داستان های اگاتا کریستی و کارآگاه معروفش خوانده ایم. ژانر جنایی از سال ۱۸۵۰ که کار خود را شروع کرد تا به حال ده ها بار تغییر چهره داده تا بتواند مخاطب خود را راضی نگه دارد و برای همین است که ما می بینیم این نوع ادبی هنوز جزو پرفروش ترین داستان های دنیاست و مخاطب های فراوانی دارد. من تلاشم بر این است تا بتوانم در مقاله ها و یادداشت های خود در خبرگزاری ها و نشریات دیگر کشور، این ژانر را به طور کامل معرفی کنم. البته مطمئناً کوشش های من در این زمینه کافی نیست و همکاران دیگری نیز باید یاری برسانند.

دلیل دوم عدم ترجمه های مناسب و قابل انتشار است. بر فرض اینکه ساب ژانرهای پلیسی شناسایی و معرفی شوند، در هر شاخه باید ده ها کتاب ترجمه شده و به عنوان الگو معرفی شوند. نویسنده ما از رمان های پلیسی روز دنیا بی خبر است و این عدم آگاهی به او اجازه نمی دهد تا بتواند یک رمان استاندارد خلق کند.

دلیل سوم که عدم آشنایی نویسندگان با ساز و کارهای پلیسی و اجرایی در کشور است. قاعدتاً یک نویسنده پلیسی برای ایجاد پیرنگ های داستانی خود و خلق یک قصه ایرانی و بومی (و نه کپی برداری از داستان های خارجی) باید بتواند با افسران پلیس و نیروی انتظامی ارتباط برقرار کرده و از تجربیات آنها استفاده کند. البته من گمان کنم این بخش از دلایل سه گانه هم برای نویسندگان مشکل ساز باشد اما خوب هر کاری مشکلات خاص خودش را دارد.

minilogo آیا می توانم از شما بخواهم تا در چند سطر این ۱۵۰ سال تاریخچه را خلاصه کنید؟

البته. یه جورایی خودش یه داستان پلیسیه. در سال ۱۸۴۱ که ادگار آلن پو باعث شد تا نظرها به سمت داستان های کارآگاهی جلب شود، چند سال بعد از او آرتورکانن دویل با کاراگاه مشهور خود شرلوک هولمز این ژانر را دنبال کرد و توانست خوانندگان خیلی زیادی را علاقمند کند. در سال ۱۹۲۰ ، آگاتا کریستی و نویسندگان انگلیسی تبار پیرو او، موفق شدند تا با خلق داستان های معمایی و جنایی، علاقه مخاطبان را شدت ببخشند و تا سی سال دیگر هم ادامه بدهند. از سال ۱۹۵۰، نویسندگان آمریکایی با خلق ژانر هاربویلد و نوآر چهره داستان های پلیسی مرسوم را تغییر داده و ترکیبی از سکس و خشونت را با این ژانر درآمیختند. کارآگاه های خصوصی کنار رفته و جای خود را به افسران پلیس دولتی دادند. داستان ها کم کم از حالت معمایی خارج شدند و ژانر تریلر به وجود آمد. به طوری که امروز دیگر در داستان های پلیسی روز دنیا تقریبا قاتل مخفی وجود ندارد و لازم نیست تا پلیس دنبال هویت او بگردد بلکه مهم این است که چگونه او را دستگیر کند. در حال حاضر ژانر تریلر محبوب ترین و پرفروش ترین ساب ژانر پلیسی دنیاست.

minilogo  در یادداشتی از شما در باره ژانر نوآر خواندم، آیا می توان توضیحات بیشتری در این باره خواست؟

توضیحات کامل در یادداشت آمده و همه المان های شکل دهنده این ساب ژانر جنایی توضیح داده شده فقط چیزی را که می توانم اضافه کنم این است که با پایان جنگ جهانی دوم، سردمداران ایالات متحده کوشیدند تا این کشور را از حالت روستایی خارج کرده و به سوی دنیای مدرن سوق بدهند. ادبیات سیاه از میانِ گذر جامعه سنتی به سوی مدرنیته سر برآورد و رشد کرد. رمان های سیاه تابشی بودند از توسعه جامعه شهری، خیزش اقلیت ها، اختلاف طبقاتی شدید و از همه مهم تر، باندهای جنایتکاری که در بحبوحه بحران اقتصادی، فعالیت های زیرزمینی و روزمینی داشتند و بر آتش تنش های اجتماعی دامن می زدند.

minilogo  چرا تفاوتی می توان بین ساب ژانرهای هاربویلد، نوآر و تریلر قائل شد، با توجه به اینکه خاستگاه همه از یک کشور هستند؟

گونه هاربویلد معمولا از کارآگاه های خصوصی استفاده می کند ولی هنوز یک روال معماگونه دارد، درحالیکه تریلر از پلیس های دولتی می نویسد و اغلب هم معمایی نیست. در ژانر نوآر هم پلیس (چه خصوصی و چه دولتی) نقش کمی دارند و غالبا ضدقهرمان رل اصلی را به عهده دارد. البته من سعی می کنم به سوالات شما خیلی خلاصه پاسخ بدهم چون هر کدام از سوالات شما به اندازه یک کتاب یا مقاله مفصل جواب می طلبد.

minilogo  چه عامل یا عواملی باعث شده تا ژانر تریلر آنقدر در دنیا طرفدار داشته باشد؟

المان های تشکیل دهنده این ژانر بسیار متنوع است و ابدا نمی توانید آن را تعریف کنید. مثلا در مورد رمان های کارآگاهی کلاسیک می گفتند که یک نفر به قتل می رسد، چند نفر مظنون هستند و کارآگاه بر اساس مدارک و شواهد موجود قاتل را از میان این چند مظنون شناسایی کرده و تحویل قانون می دهد. شاید به جرات بتوان گفت که صدها رمان معمایی کلاسیک و حتی هاربولد به همین شکل نگاشته شده اند. اما در مورد تریلر اصلا چنین چیزی نیست.

minilogo  شما آینده این ژانر را چگونه می بینید؟ آیا اگر نویسندگان دیگری هم به جرگه شما اضافه شوند، امیدی هست که جامعه ادبی این ژانر را جدی بگیرد؟

آینده این ژانر در کشور کاملا مبهم است. اما در باره جدی گرفتن این ژانر باید بگویم در آمریکا هم این ژانر را عامه پسند یا مبتذل می دانستند و نویسندگان جنایی را جزو ادیبان حساب نکرده و حق نداشتند در نشریات معتبر کتابشان را معرفی یا نقد کنند تا اینکه در سال ۱۹۷۰ چند خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز تصمیم گرفتند بدون هماهنگی با سردبیر یکی از نویسندگان ژانر هاردبویلد را معرفی کنند که از شانس خوش آنها با استقبال خوانندگان روبرو شد و مسئول روزنامه هم از خطای آنها گذشت. یعنی حتی جامعه آمریکا هم برای اینکه این ژانر جدی گرفته شود نزدیک به پنجاه سال انتظار کشید.

minilogo  امیدوارم ما چنین منتظر نباشیم. تشکر می کنم از اینکه وقتتون رو در اختیار ما قرار دادید.


آدمکش

اتومبیل را گوشه ای از خیابان متوقف کرد و قدم زنان، خیلی آرام وارد پارک شد. دانه های مروارید اشک روی گونه های نرمش می لغزیدند. هم بخت از او برگشته بود هم اقبال. در میان راه اصلی، به یک فرعی پیچید و از روی چند پرچین گذشت تا رسید به جایی که اولین بار اقبال را ملاقات کرده بود. روی نیمکت پارک نشست. در کیفش را گشود و بسته کوچکی از دستمال کاغذی را بیرون کشید و با یکی از برگ های داخل آن، چشمان خیسش را خشک کرد. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید. با شاهین فقط تلفنی ارتباط داشت. همه مشخصه های ظاهری اش را برای او معرفی کرده بود. شاهین هم خود را میان سال و خوش قامت تعریف کرده بود. چقدر دلش برای خودش می سوخت. آیا هیچ مردی از این به بعد، با همه وجود، عاشق او می شد؟ نگاهی به ساعتش انداخت. هنوز هم وقت بود تا از تنگنای اندیشه بگریزد.

اقبال از همان اول پولدار نبود. بخت از وقتی به او رو کرد که یک روز در همین پارک و روی همین صندلی با زنی آشنا شد که توانست با ثروت پدرش، آرزوهایش را به زیر بکشد. نگاهی به ساعت گران قیمت دور مچش انداخت. شاهین کمی دیر کرده بود.
چند ساعت قبل از اینکه وارد پارک شود، چند خیابان آن سوتر، گردن ظریف و سفید زنی، میان چنگال پرتوان مردی میان سال و خوش قامت خرد می شد. هنگام سقوط جسد، مرد فقط یک کلام از میان لب های خوش فرم قربانی شنید: «شاهین»
اقبال بعد از چند سال دیگر اقبال نبود. طعنه بود و سرزنش. آنها بچه دار نمی شدند. آزمایش پشت آزمایش می گفت تقصیر از اوست. اما تقصیر از او نبود؛ تقدیر این بود که نازا باشد. اقبال دیگر بوی عطر همیشگی را نمی داد. هرشب بوی جدیدی به دماغش می خورد.

عطر خوش گلهای بهاری پارک، مشامش را می نواخت. مردی میان سال و خوش قامت کنارش نشست. سلامی تلخ بین شان رد و بدل شد. زن طولانی ترین نگاه عمرش را بر او نشاند. همان تیپی را داشت که در ذهنش تصور کرده بود. زمان زیادی از آشنایی مجازی آنها نمی گذشت. با او در تلگرام آشنا شده بود.

چگونه باید به خیانت شوهرش پاسخ می داد؟ آیا منبعد، عذاب وجدان او را آرام می گذاشت؟

شاهین سرش را پایین گرفت و با لحنی شمرده پرسید: «از تصمیمت مطمئنی؟ پشیمون نمیشی؟»
خیال زن دوباره به گذشته ها پرواز کرد، به ناکامی، به عقب ماندگی، به ناباروری، به تحقیر، به خیانت!
از زمانی که پدرش مرد، خیانت های اقبال هم صریح تر شد. دیگر از فقر و تنگدستی واهمه نداشت. اقبال سالها قبل به او رو کرده بود. دیگر کار از سرزنش هم گذشته بود. حرف های زن و شوهری فقط بوی تهدید می داد.

اقبال از او برگشته بود و بخت هم.

دستش درون کیف قرمزش را کاوید و پاکت سفید نیمه پهنی، بیرون کشید و مقابل مرد نهاد.
«شاهین اسم واقعیته؟»
«نه، فقط موقع کار ازش استفاده می کنم.»
زن از جا برخاست و مقابلش ایستاد، بعد با لحنی شمرده در مقام پاسخ گفت: «من از خودم مطمئنم، فقط تو قول بده که موقع کشتن شوهرم، زجر نمی کشه.»
شاهین پاکت سفید را میان جیب پنهان کتش نهاد و دور شدن زن را نظاره کرد.

آیا اقبال دیگری هم انتظارش را می کشید؟

پایان

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 6 = 1