درسهایی بر روی پله های تالار فردوسی

روح الله ناصری

انتشار تصویر خندان « دکتر شفیعی کدکنی » برروی پله های تالار فردوسی دانشگاه تهران در مراسم گرامیداشت استاد محمدعلی موحد موجی از احساس افتخار و تشکر در جامعه ی فرهنگی ادبی وهنری کشورمان برانگیخت که نمونه ای از آن را می خوانید

استاد شفیعی کدکنی، با نشستن در پله های تالار فردوسی، یکبار دیگر برایمان درسی داد غیرمترقبه، درسی داد به یادماندنی، درسی داد پر از عشق، سرشار از ادبیات عرفانی، آکنده از شعر نو، این کلاسش بدون کتاب و بدون وایت بورد بود ولی بسیار پربارتر از هر کتابی و روشنتر از هر وایت بوردی بود….
سالها در کلاس های تئوری دانشگاه و در کلاس های عملی جامعه، خواندیم و دیدیم که به قول حافظ:

“تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف                      مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی”

و یا اینکه از سعدی شکر سخن شنیدیم که فرمودند:

“خردمندان گفته‌اند توانگری به هنرست نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال”

و در جای دیگر همو نوشتند که:

“شور بختان به آرزو خواهند      مقبلان را زوال نعمت و جاه”

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

می خواهم دگر اندیشی کرده باشم و بگویم که علی رغم مسابقت و مسارعت برخی بزرگ‌نمایان، در ربودن گوی صندلی های ردیف اول گردهمایی ها، اندیشمندی فاضل و جهانی، چون دکتر شفیعی کدکنی، آستانه تالار و پله هایش را همراه با خنده صمیمانه اش انتخاب کرده تا بگوید که بزرگی و رفعت، لزوما در صدر نشستن نیست که می توان چون شفیعی کدکنی بزرگ بودن و در آستانه نشستن، رئیس بودن و در رأس نبودن. بنابراین استاد کدکنی، با این کارش، یک قدم از حافظ و سعدی بالاتر رفت.

با دستان خودمان تابوهایی ساختیم که تبدیل به بلای جانمان شده‌اند…..

گرچه در جامعه من، طبق آموزه های قرآنی، عرفی و اجتماعی، احترام به پیران و پیشکسوتان، مکررا توصیه شده است و کمتر جایی است که این مهم را مهم نگیرند ولی این همه فروتنی، خضوع و افتادگی از خداوند ادبیات معاصر، استاد کدکنی، “جور دیگر باید دیدن ” سهراب را کسوت عملی پوشاندن است.

دکتر شفیعی کدکنی ، تابو شکنی کرد، از پله نشینی، نه تنها سقوط نکرد که صعود کرد، صعودی به بلندای قامت فکری حضار… همه را حیران کرد و با خنده های راحتش براین حیرانی افزود. بارها شنیدیم که شهردار فلان شهر خارجی با دوچرخه به نانوایی می رود، یا فلان رئیس‌جمهور در بیمارستان مردمی برای مداوای خود رفته، ساعت ها مثل مردم عادی در نوبت نشسته….

و امروز در دانشگاه تهران دیدیم که استاد ادبیات بر آستانه در، مثل یک سپور نشست و با بیان بی کلامش گفت که این همه عصا قورت دادن ها، کلیشه ای برخورد کردن ها، تابو سازی ها، تفاخرها و تبخترها، جز رنج و تکلّف مالایلزم چه گلی به سر ما زده است؟! آیا نمی شود به سادگی در پله نشینی، عرض ارادت کرد؟! به قول مولوی:

“هیچ آدابی و ترتیبی مجو     هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو”

کلام پایانی آنکه، گاهی پرداختن به حواشی و در گیر جزئیات شدن، متن اصلی را به فراموشی می سپارد و شاید وقتی برای جبران مافات نمانده باشد.


روح الله ناصری (دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه)

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

3 + 1 =