خانم بلندگو | مصاحبه با فریده کثیری | قسمت آخر
دو قسمت گفتگو با خانم فریده کثیری را با هم خواندیم. در قسمت آخر گفتگو، خانم کثیری در مورد ماجرای راه یافتن کتاب ” خانم بلندگو” به نمایشگاه فرانکفورت برایمان می گوید.
ماجرای خانم بلندگو چیست؟
تا جایی که می دانم مجموعه داستان “خانم بلندگو” را از تجربه های خودتان در مدارس استثنایی نوشته اید. در مورد نگارش این کتاب برایمان بگویید.
کتاب خانم بلندگو اولین کار من است که امیدوارم آخری نباشد ،آن را در طی یکماه نوشتم ،البته بیست و دو سال بود که می نوشتمش ،یعنی از زمانی که به استخدام آموزش و پرورش در آمدم ،نکات و اتفاقات مهم دوران کار و تدریس را در دفترچه ای می نوشتم ،برای دل خودم ،قصد چاپ کتاب نداشتم .
اواخر دهه هشتاد بود که با یک گروه دوستان شاعر و نویسنده آشنا شدم.سه شنبه ها در خانه های همدیگر جمع می شدیم ،نوشته هایمان را برای هم می خواندیم و نقد و بررسی می کردیم و می گفتیم و می خندیدیم اسم گروهمان هم سه شنبه ها بود و سر کرده و رهبر گروه هم نویسنده ی عزیز کودک و نوجوان آقای جمال الدین اکرمی که جلسه را مثل یک کارگاه داستان نویسی اداره می کرد از گروه سه شنبه ها تا کنون یک شاعر و چندین نویسنده و مترجم بیرون آمده است.
بچهها ی گروه مرا تشویق به چاپ داستانهایی کردند که گاه گدار برایشان در جلسه می خواندم . تابستان سال نود بود که تصمیم گرفتم به داستانها سر و سامان بدهم و خیز بردارم برای چاپ کتابصبح های زود بیدار می شدم، اصولاً صبح زود ساعت پنج بهترین ساعت نوشتن است برایم …و نوشتم ،روزی یکساعت ،در عرض یکماه حدود بیست و پنج داستان نوشتم ،داستانهایی که در طی بیست و دو سال موادشان را آماده کرده بودم فقط باید روی کاغذ می آمد و آخرین خان , ناشر بود که« پیدایش» را پیدایش کردم و قرار داد بستم و چاپ که سه سال طول کشید.به غلط کردن افتادم ،از خیرش گذشته بودم که از طریق ویراستارم یک شب متوجه شدم چاپ شده .ناشر حتی زحمت خبر دادن را هم به خودش نداد. خودم که زنگ زدم و سراغ گرفتم ،پنج جلد کتاب برایم فرستادند .به دل نگرفتم ،هدفم چاپ کتاب بود و شناساندن این کودکان به جامعه ،بقیه ی مسائل برایم در حاشیه قرار داشت. خدا را شکر چاپ شد .
کتاب خانم بلندگو به جشنواره کتاب فرانکفورت راه یافته ،نمی دانم چگونه همانطور که سال۹۳هم در جشنواره ی کتابهای برتر به عنوان رمان نوجوان برگزیده شد و من روح ام تا سال بعد خبردار نشد ،هر دو این خبرها را از طریق دوستانم فهمیدم ،ناشر هرگز به من خبر نداد .و من از روند برگزیده شدن و انتخاب هیچ اطلاعی ندارم.
اکنون بیشتر در فضای مجازی می نویسم ،کانالی دارم که سفرنامه می نویسم و دلم به همان صد و خورده ای خواننده خوش است ،کتاب دومم توسط دو ناشر رد شد و آن را هم بازنویسی می کنم .
مراحل چاپ و نشر خیلی خسته و دلزده ام می کند و ترجیح می دهم انرژی ام را صرف نوشتن در فضای مجازی کنم ،دیگر حال دنبال ناشر دویدن را ندارم .
اگر شد چاپ می کنم ،نشد هم باز همچنان می نویسم تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشم ،چگونه نوشتن دیگر برایم مهم نیست ،چه چیز نوشتن مهم است.
زندگی چنان پر فراز و نشیبی نداشتم ،خیلی از انتخابهایم بالاجبار بود و خیلی هایش الابختکی و بعضی هایش هم از روی عشق و علاقه ،اشتباه زیاد کرده ام که الان با نگاه به گذشته و یاد آوری آنها دلم می گیرد . اگر مجال زندگی دوباره پیدا کنم ،بله همین راه را خواهم رفت ،فقط اشتباهات را پاک می کنم.