روح مادر روح من را رام کرد

برای پانزدهمین سالگرد مادر عزیزم که لحظه ای او را فراموش نکرده و نخواهم کرد تا روزی که دوباره با او هم آغوش شوم.

مادرم آمد به خوابم مثل ماه
چادرش مانند شب نرم و سیاه
آسمانی بود با چشمان خیس
می چکید اشکش به روی ماه چاه
روی چشم خیس خود دستی کشید
عطر مهرش در دل و جانم دوید
روبرویم مثل سروی ایستاد
آفتاب از مشرق رویش دمید
پیش رویش زود من زانو زدم
بوسه ای بر پای آن دلجو زدم
اشک سردم روی پایش چکه کرد
صورتم بر خاک پای او زدم
گفت برخیز ای گل گریان من
کودک تنها و بی سامان من
پیش مادر گریه و زاری مکن
مادران بی طاقتند ای جان من
شکوه کردم پیش او از روزگار
روزگار مردم بی کردگار
گفت بس کن ای گل بی رنگ و بو
بی قرارم می کند این گفت و گو
دیده ام من گریه هایت در سکوت
گم شده فریاد تو در های و هو
گفت قلبم می فشارد درد تو
می زند دل،آتش آه سرد تو
زود برخیز ای دلاور مرد من
تا بگیرم من به چادر گرد تو
شربت لبخند خود در جام کرد
دست پر مهرش مرا آرام کرد
من زدم در آسمان با او قدم
روح مادر روح من را رام کرد
سر نهادم زیر پای مادرم
گریه کردم من برای مادرم
پیش مادر من شدم بی آبرو
دل گرفت از گریه های مادرم
گفت فرزندم مرو سوی گناه
توشه خود را مکن هرگز تباه
زندگی ارزش ندارد جان من
تا شوی روز قیامت روسیاه
اشک هایش روی چشمانم چکید
جان من یکباره بر لب ها رسید
مادرم چون دید حالم شد خراب
چادرش را گوشه چشمش کشید
گفت بنشین پیش من این واپسین
تا دهم پندی تو را ای نازنین
عاقبت خیری اگر خواهی پسر
از درخت زندگی ایمان بچین
دست و پایش بوسه دادم بی حساب
منفجر شد بغض تنگم چون حباب
وقت رفتن شد پسر جان،می روم
گفتمش مادر مکن امشب شتاب
می روی مادر،مرا با خود ببر
جان من از صاحب دنیا بخر
بی تو دیگر طاقت من طاق شد
می شوم من در رکابت این سفر
اشک او جاری شد از چشمان مست
روی دیده می کشیدی پشت دست
تا بدیدم گریه های مادرم
نعره ای زد آه من از سینه رست
گفت هستم شاهد تنهایی ات
می شناسم دیده دریایی ات
بی تو آرامش ندارم یک زمان
با تو هستم تا شب فردایی ات
چون ستاره چشمکی زد،دور شد
خانه من چون شب بی نور شد
مادرم در آسمان شد ناپدید
دیده از نادیدن او کور شد
سیدرضااورنگ

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 1 = 2