این اشک دیدهی من و خون دل شماست | نقد تئاتر الیور توئست | قسمت د وم | مجید گیاهچی
در بخش نخست این نوشته، «دکتر گیاهچی» به بیان مقدمه ای در خصوص انواع تئاتر عامه پسند و تجارب میدانی خویش در کشورهای مختلف پرداخت و به دو رویکرد برای بقای ارتباط مخاطب با تئاتر اشاره کرد در این بخش به طور مستقیم به نقد تئاتر الیور توئیست پرداخته است.
این اشک دیدهی من و خون دل شماست (نقد تئاتر الیور توئست – قسمت د وم)
مجید گیاهچی
” الیور توئیست” در نگاه نخست و در نسبت، نمایشی بالاتر از توقع و انتظار است. نمایشی که در تولید آن کمفروشی نشده و تمام آنچه لازمهی رضایت مخاطبانش است فراهم نموده و از این جهت نمایشی موفق است.
▪️بزرگترین و پرحجمترین دکور، آکسسوار و لباس و گریم و … را فراهم نموده با دهها نوازنده و بازیگر که برخی از آنان از بهترین بازیگران تئاتر و سینما هستند. در نسبت با نمایشهای مشابه، پارسایی به بالاترین میزان هماهنگی و هارمونی احتمالاً ممکن در تئاتر ایران دست یافته (با توجه به عدموجود بسیاری از تخصصها در تئاتر ایران) و علاوه بر آن در حد قابلقبول و گاه حتی درخشانی به موفقیتهای هنری دست یافته است، از شروع مناسب و دکور و نورپردازی گرفته تا لباسها و گریم و موسیقی و حتی بازیگری و تصاویر صحنهای.
▪️گرچه صحنهها و اشیای صحنه و آکسسوار و گریم و آویزهای لباس و حتی حجم موسیقی بیش از اندازه شلوغ و گاه تقلیدی بهنظر میرسد، اما در پرداخت تمام آنها علاوه بر رضایت مخاطبان خاص نمایش، میزانی از پایبندی به اصول رعایت شده است (در زمانهای که بهنظر میرسد حرکت ناگزیر تئاتر به سمت حذف تمام هر آنچه حذفکردنی است (جز بازیگر) پیش میرود، از دکور و لباس گرفته تا گریم و آکسسوار و ...).
▪️گمان میکنم برای اولین بار بر صحنههای تئاتر ایران ۲۱ کودک و نوجوان که هماهنگ و کمخطا و پراستعداد جلوه میکنند و بار زیادی از نمایش را بر دوش میکشند، حضور دارند، که امیدبخش است و جای تبریک دارد (بهخصوص سه کودک ایفاگر نقشهای اصلی).
▪️هر چند رقصها و حرکات موزون، بسیار آشنا و حتی تقلیدی بهنظر میرسد و از تنوع فراوانی برخوردار نبوده و گاه حتی به طور مداوم و بهشکلی خستهکننده تکرار میشود، اما اگر کسی مشکلات موجود در تبدیل یک ایده به اجرا در تئاتر ما را بداند، بیشک اذعان خواهد نمود که همین میزان از هماهنگی در حرکت و اجرا (تغییر مستمر صحنهها با استفاده از حداکثر ظرفیتهای موجود و سالها استفادهنشدهی صحنه و نور تالار وحدت و مدیریت اشیا و آکسسوار و بازیگران فراوان در فضاهای بسیار اندک پشت صحنه و …) قابلقبول و بسیار پرزحمت بوده است، موفقیتی که بهنظر میرسد در آن تیم مشاور کارگردان هم بیتاثیر نبودهاند.
▪️در حوزهی کار بازیگران یک اتفاق جالب دیگر در نمایش، میزان حضور بازیگران نامآشناست، تا جایی که بخش عمدهی نمایش بیحضور موثر آنان پیش میرود و در نسبت با کلیت نمایش، جز فاگین (که نقش او را هوتن شکیبا ایفا میکند و اجرایی بسیار استادانه و موفق هم دارد و علاوه بر بهکارگیری قابلیتهای متعارف بازیگری از قابلیتهایی چون آواز و رقص و همزمان تا حدود ممکن اداره و کارگردانی گروه بازیگران خردسال نمایش هم بهره میگیرد)، دیگر نقشهای اصلی هر چند مناسب و قابلقبول عرضه میشوند، فرعی و حاشیهای بهنظر میرسند.
دیگر بازیگران شناختهشدهی نمایش چون داریوش موفق، آتیلا پسیانی، امیرکاوه آهنینجان و بهخصوص سعید چنگیزیان چون همیشه خوب و موفق هستند و مهناز افشار هم که حضورش از جمله موارد موردانتقاد برخی است، بازیای قابلقبول ارایه میدهد و حتی بیش از انتظار ظاهر میشود.
▪️محتوای بخش اپرت نمایش چون تمام تجربههای پیشین پر اشکال است، بهنحوی که جز برخی تکخوانیها، بخش عمدهای از همخوانیها قابل درک و دریافت نیست و هر چند تنظیم اشعار و موسیقایی کلام در جاهایی که شنیده میشود، بهنظر مناسب میرسد اما بخش عمدهای از آن نامفهوم است، شاید اگر یک صدای سولو بهعنوان سرآهنگ کمی شاخصتر میشد یا از بالانویس و یا انعکاس اشعار در بروشور استفاده میشد، این مشکل میتوانست به راحتی حل شود.
مشکل در تحلیل معاصر داستان
▪️ اما مشکل اصلی “الیور توئیست” در اصل داستان و تحلیل معاصر آن است. بهنظر میرسد پارسایی در شلوغی فراوان و مرارتهای ادارهی یک گروه بزرگ از بازیگران و عوامل فنی، هنری و اجرایی تمرکز لازم بر متن و تحلیل مناسب آنرا نداشته، بهنحوی که نمایش نشانیهای اشتباه میدهد و تحلیل آن دچار مشکلات جدی بهنظر میرسد.هر چند ممکن است چنین غفلتی در نسبت با توقعات مخاطبان عمدی بوده باشد که در چنین صورتی است که مهمترین مواجههی من با چنین آثاری است (و امیدورام اینچنین نباشد).
▪️بهنظر میرسد مخاطبان فعلی تئاتر تمایلی به درگیر شدن با موضوعات و پرسشهای جدی یا غم و اندوه زیاد یا قرار گرفتن در موقعیتی مسئولانه و انتخابی اگزیستانسیالیستی ندارند و ترجیح میدهند همهچیز پایانی هپیاِند و خوش داشته باشد و با خیالی آسوده و بیکمترین نگرانی یا احساس سنگینی مسئولیتی و البته با اشتهای کافی برای لذت بردن از شام پس از تئاتر، سالن را ترک کنند.
▪️تحلیل و اجرای نمایش کاملاً با چنین خواست و توقعی همراه و همساز است. اندکی و نه فراوان غصه، رقص و آواز و رنگ و شادمانی بسیار و تغییر فوری بینظمیای مختصر، به نظم و هماهنگی مورد توقع.
▪️داستان الیور توئیست از یتیمخانهی آقای بامبل شروع میشود، یتیمخانهای مملو از کودکانی که بیهیچ جرمی، قربانی خشونتی بیدلیل و حقارتی ناشایست هستند. الیور از یتیمخانه و شرایط دشوار کار اجباری نزد تابوتساز، میگریزد، به لندن میرود و از جمع کودکان بزهکار که زیر سلطهی پیرمردی بهنام فاگین زندگی میکنند (و قربانیان دیگر بیعدالتی هستند) سر در میآورد. او در برخوردی اتفاقی با آقای براونلا آشنا میشود و براونلا بهشکلی اتفاقی در مییابد که الیور از بستگان او و کودکی با اصل و نسب است، با از خودگذشتگی نانسی (که چون بیل ساکس شرور از کودکان پرورشیافته نزد فاگین و بهقول بیل، یک بغلخواب دست چندم است) و در ازای جان و قتل او، الیور به بستگانش میرسد و از محنت و رنج خلاصی مییابد و داستان با مرگ بیل ساکس قاتل و بیرحم و سنگدل و نجات الیور کوچولو بهخوبی و خوشی بهپایان میرسد.
▪️همه با خوشحالی و رضایت سالن را ترک میکنند بیآنکه از خود بپرسند تکلیف باقی آن دهها (صدها و هزاران) کودک یتیمخانهای و بزهکار چه میشود؟ آیا آنان محتوم به تحمل رنجی جاودانهاند؟ چه چیز باعث این بیعدالتی است و مسئولیت دیگر آحاد جامعه و بهخصوص دارایان در شکلگیری و استمرار وضعیت آنان چیست؟
▪️چرا چهرهی بیل ساکس اینچنین منفور ترسیم میشود و انگار اوست که مسبب تمام این بدبختیها و فجایع است.
بله بیل ساکس باید آنتاگونیست معرفی و کشته شود تا تماشاگران با این نشانی دادن غلط و با آسودگی، سالن را ترک کنند بیآنکه از خود بپرسند آیا بیل ساکس چیزی جز آیندهی الیور معصوم بوده؟ آیا فقر و ظلم و تحقیر و محنت جز انتقام و شرارت میزاید؟ آن شرایطی که چنین موقعیتهای ظالمانه و رقتانگیزی را دامن میزند چگونه شکل میگیرند، نان چه کسانی در اشک و خون یتیمان و مظلومان ترید میشود و دست چه سیستمها و ساختارها و افرادی در این لجنزار متعفن، آلوده و کثیف است؟ و چطور میتوان از این ظلمهای ازلی و دیرپا کاست یا به آن پایان داد؟
▪️پارسایی در جایی با نمایش خشونت خانوادهی بامبل یا خانوادهی تابوتساز چهرهی کریه و منفعتطلب طبقات متوسط را نشان میدهد، اما بهسرعت از قضاوت عجولانه و نگاه پرنخوت و متفرعن دوست و همبازی بورژوای آقای براونلا که از بنیان ارزشی برای طبقات فرودست قائل نیست و آنان را پست و حقیر میشمرد، میگذرد.
آقای براونلای عزیز و بیعیب هم که مظهر پاکی و شرافت اشرافی و نجیبزادگی است!
کارگردان از یک بزنگاه دیگر نمایش هم که صحنهی استهزای قضات و دادگستری است و امکانی فراهم میآورد تا اشارات و کنایاتی موثر و تفکربرانگیز انجام شود، بهسرعت میگذرد، بیآنکه پرداخت و پایانی مناسب برای این صحنهی مهم فکر کرده و اندیشده باشد.
پارسایی حتی در نمایش زندگی کودکان بزهکار نیز سهلانگارانه چنان طراحی کرده است که انگار خیلی هم به آنها خوش میگذرد و خطر و درد و رنج و محنتی تهدیدشان نمیکند و …