درس سوم: هنر ِ شهادت

دکتر حسین فهیمی به معنای واقعی کلمه شهید زنده بود. سالهای نوجوانی و جوانی در مجالس مختلف مجمع الذاکرین حضرت  سیدالشهدا(ع) شیراز او را می دیدم در گوشه ای از مجلس نشسته بر صندلی چرخدار ، در حال دعا و نیایش. آن زمان تازه جنگ تحمیلی به پایان رسیده بود و  مجمغ الذاکرین میعادگاه هفتگی  رزمندگان و ایثارگران  شهر شیراز بود برای دور هم بودن و و تزکیه و صفا.محفلی که هنوز هم پابرجاست بدون ارتزاق از بودجه ای فرهنگی از خزانه بیت المال. آن سالها تازه کار در صداوسیما را آغاز کرده بودم . برنامه ای  را به سفارش گروه کودک و نوجوان شبکه دو سیما تهیه  می کردم با نام “چراغ هدایت” . برنامه ای ۱۳ قسمتی با موضوع عاشورا . در این برنامه  آیتمی گزارشی داشتیم با نام “خدام کوچک” . روزی با اکیپ فیلمبرداری برای ضبط این ایتم به جلسه مجمع الذاکرین رفته بودم. سوژه از قبل انتخاب شده بود کودکی با اخلاص که در کنار بزرگترهایش از مهمانان  پذیرائی می کرد. دوربین چیده شد و کار شروع شد . مصاحبه با کودک و بعد اینسرتهائی از فعالیتهای مختلفی که انجام می داد. گرفتن قند در کنار سینی چائی که در مجلس می چرخاندند، جمع کردن استکانهای خالی و مرتب کردن کفشهای سوگواران. در لحظه ای متوجه نگاه مهربانی شدم که ما را زیر نظر داشت. حاج حسین بود که داشت به دقت کارهای ما را مشاهده می کرد. با او رابطه ای نداشتم . راستش آن زمانها می ترسیدم با جانبازان ویلچری روبرو شوم. به اشتباه فکر می کردم ارتباط با کسانی که باید سالها زخم جنگ را در بدترین شکل خود تا پایان عمر باخود همراه داشته باشند خیلی سخت است . در تصور خام خویش او را انسانی منفعل و غمگین فرض می کردم که زندگی برایش به پایان رسیده و محکومی است که باید تا آخرین روز زندگی در حصار آهنی ویلچر محبوس بماند. کار را ادامه می دادم بی توجه به نگاهی که من را به دقت می نگریست. مجلس تمام شده بود و افراد یکی یکی می رفتند ماهم داشتیم وسایل را جمع می کردیم  که حاج حسین چرخهای ویلچر را به چرخش در آورد و نزد من آمد .  دستان محکم و پر صلابتش را به سویم دراز کرد و گفت :خسته نباشید. دستم را دردستانش گداشتم و سلام کردم. در چشمانش برق امید می تابید و در دستانش گرمای محبت حس می شد.

با لهجه شیرین و صدای دلنشین از من درباره برنامه ای که ضبط می کردم پرسید . در حد یکی دوجمله کوتاه برایش درباره برنامه توضیحی ارائه کردم اما او بیش از اینها می خواست. او می خواست بداند چرا این سوژه انتخاب شده بود ، ساختار برنامه چه بود، زمان و محل پخش آن کجاست و وقتی همه را توضیح دادم تازه اول صحبت او بود. او درباره همه چیز از سوژه تا نوع زاویه های انتخابی با من صحبت کرد آن قدر ایده های هنری داشت که من از خودم خجالت کشیدم که چطور در حضور او با این جسارت کارکردانی صحنه را انجام می دادم . گفتگوی دوستانه ما تمام شد و خواست برود درست یادم نیست خودش گفت یا خودم رفتم جلو تا برای رفتن کمکش کنم ولی یادم هست که او اولین کسی بود که به من یاد داد چطور یک فرد نشسته بر ویلچر را از پله ها بالا ببرم یا پائین بیاورم. اولین بار بود که شهامت پیداکردم به صندلی چرخدار یک جانباز دست بزنم آن هم جانبازی که یک دست و یک پا نداشت. او معلم خوبی بود و من شاگردی در کنارش. از آن به بعد هروقت در مجمع همدیگر را می دیدیم با هم همکلام میشدیم و من روز به روز بیشتر به دائقه هنریش پی می بردم و در خیال خام خود از این که او باید در چارچوب آن صندلی چرخدار متوقف شود افسرده می شدم.دو سال بعد من از شیراز هجرت کردم ، دو سال یزد و بعد از آن تهران تا امروز… سالها گذشت روزی در جام جم برادر کوچکش را دیدم.به تهران آمده بود و در سازمان صداوسیما مشغول فعالیت شده بود.دو همشهری بعد ازسالها یکدیگر را یافته بودیم. احوال حاج حسین را پرسیدم گفت مشغول تحصیل در مقطع دکترای پژوهش هنر است. درس دوم را گرفتم : هیچ مشکلی نمی تواند مانع انسان با اراده ای شود که هدفش را انتخاب کرده است . حصار تفکرات غلط و پیشداوری های من از حصار ویلچر آهنی حاج حسین تنگ تر بود و رهائی از آن دست نیافتنی تر.

آخرین بار که حاج حسین را دیدم در مجلس ختم همین برادر کوچکش بود مه با درگذشت غم انگیزش در خلال یک دوره آموزش فیلمبرداری زیر اب در خلیج فارس همه ما را ماتمزده کرد. حاج حسین روی ویلچر در آستانه درب مسجد نشسته بود زیر تابلویی که روی آن عکس برادرانش نقش بسته بود دو شهید دفاع مقدس  واین آحرن بازمانده …..

تا امروز که خبر شهادت حاج حسین به گوشم رسید. این دومین بار است که این قدر احساس غبن می کنم. سالهاست که میخواستم او را در این شهر غبار گرفته تهران پیدا کنم و با او به گفتگو بنشینم همانطور که هر روز می گفتم امروز با دکتر سیدحسن حسینی به گفتگو می نشینم اما آنقدر امروز و فردا شد تا آنکه خبر رفتنشان به من رسید و این سومین درس حاج حسین فهیمی بود به من و آن رفتنی است حسین گونه . درسی که شاید هیچ گاه به آن دست نیابم چرا که شهادت مرد راه می طلبد و شایستگی بزرگی که هرکسی را به آن راهی نیست. 

عاش سعیدا و مات شهیدا


جانباز ۷۰ درصد و عضو هیات علمی دانشگاه سوره که سال ها در عرصه فیلمسازی و پژوهش هنر فعالیت داشت به مقام شهادت نایل شد. حسین فهیمی شامگاه پنجشنبه ۲۵ آذرماه در منزل خود درگذشت.

زین العابدینی (از دوستان شهید فهیمی) با اشاره به اینکه این شهید جانباز در چند روز اخیر با درد شدید در ناحیه دست مواجه بود، تشریح کرد: آقای فهیمی از دوران جنگ یک دست و یک پای خود را از دست داده بود و رباط آن دستی که با آن ویلچیر خود را حرکت می داد دچار آسیب شده بود که به دلیل درد شدید در این ناحیه از دست به بیمارستان مراجعه کردیم که گفتند پس از تعطیلات امکان رسیدگی دقیق وجود دارد ولی دوست عزیزم، جانباز حسین فهیمی در این فاصله به لقای الله نایل شد.حسین فهیمی، عضو هیات‌علمی دانشگاه سوره، نویسنده و کارگردان بود.

حسین فهیمی  در سال ۱۳۴۳ در شیراز متولد شده و دارای مدرک کارشناسی سینما از دانشگاه هنر، کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دانشگاه تربیت مدرس و دکترای پژوهش هنر دانشگاه هنر بود.

از جمله فعالیت های وی می‌توان به مستند «محیط زیست کهکلویه و بویر احمد ۱۳۷۳»، «ده مستند مساجد و فعالیت های فرهنگی استان فارس۱۳۷۳»، «فیلم های کوتاه مستند گزارشی سیمای صبحگاهی ۱۳۷۳»، مستند «تشییع شهدای شیراز  ۱۳۷۴»، مستند رحلت امام خمینی «سوگ در سوگ ۱۳۷۴»، فیلم داستانی «آغاز یک پایان  ۱۳۷۸»، فیلم داستانی «آواز جنگل ۱۳۸۱»، سینمایی «ساحت ۱۳۸۱»، فیلم مستند «گمست ۱۳۸۳» و فیلم مستند «انتظار۱۳۸۵ » اشاره کرد.

2 نظرات
  1. صفورا نادریان می گوید

    با سلام روز بخیر خدمت جناب آقای علیرضا دباغ
    بنده صفورا نادریان از دانشجویان استاد حسین فهیمی و ارادتمند همیشگی ایشون هستم. تصمیم اپ ویژه نامه ای برای استاد رو داریم. من از مطلبی که برای ایشون نوشته بودید خوشم اومد و یک کپی از آن برداشتم. اما برای اپ آن در ویژه نامه نیاز به کسب اجازه دارم. اگر موافق اپ متنتون هستید لطفا بهم اطلاع بدید آقای دباغ.

    1. هنرلند می گوید

      پاسخ به ایمیلتان ارسال شده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 + 1 =