نقد فیلم خانه دختر | نقد وارده | مرضیه زمانی فروشانی
نقد فیلم خانه دختر
مرضیه زمانی فروشانی
نقدی که خواهید خواند از مجموعه نقدهای ارسالی خوانندگان هنرلند است که توسط کاربر ارجمند سرکار خانم مرضیه زمانی فروشانی برای ما ارسال شده است. ضمن تشکر ار ایشان این نقد را تقدیم می نماییم.
شناسنامه فیلم:
نویسنده:پرویز شهبازی،کارگردان:شهرام شاه حسینی، تهیه کنندگی محمد شایسته و با بازی حامد بهداد، باران کوثری، پگاه آهنگرانی و رعنا آزادی ور محصول سال ۱۳۹۳ است.سال تولید:۱۳۹۳
خلاصه داستان:
زوجی جوان که خودشان را برای مراسم عروسیشان آمده میکنند اما، حادثهای ناگهانی همه را سیاه پوش می کند…
نقد فیلم خانه دختر
شاید اولین اشکالی که در نوشتن این نقد وارد باشد این است که مجبور هستم با استفاده از نسخه اصلاح شده برایتان فیلم را تحلیل کنم. و این یعنی طنزی تلخ به حال منِ منتقد، شمای مخاطب، سینما وکارگردان !
اما، این تحلیل را می نویسم برای آن عده از دوستانی که به سینما رفتند و همچون خود من بهت زده، متعجب و ناراضی از سینما بیرون آمدند که، یعنی چی؟ این فیلم دیگر از پایان باز گذشته بود…، به یک کارآگاه نیاز است تا از نشانهها گرهگشایی کند و به معنای قصه پی ببرد.
قصه با روایتی خطی پی گرفته می شود، داستان در زندگی روزمره مردم اطرافِ خودمان می گذرد و روایتی است رئالیست از وضع اجتماع این روزها، دغدغه دوشیزه بودن یا نبودن که خود جای بحثهای عمیق اجتماعی و فرهنگی را فراهم می کند که از حوصله این نقد خارج است، و از طرفی دیگر کاری دور از عقل از سوی خانواده بسیار مذهبی و با آبروی داماد، که تنها یک روز مانده به عقد به دنبال سند و مدرکی برای اثبات دوشیزه بودن عروسشان هستند!
کارگردان با استفاده از نماهای بسیار نزدیک(close up) بین پدر عروس و آقای داماد، رفتارِ غیر عادی ستاره -خواهر عروس بعد از فوت عروس و پیامهایی که در آنها از دوستانِ متوفی درخواست یاری دارد و نیز برادر کوچکتر که دستش را به سختی از دست داماد رها می کند، در تلاش است به ما سرنخهایی بدهد، از مجرم، از محلی که در حقیقت جرم در آنجا واقع شدهاست و آن جایی نیست جز خانه دختر، اتاقش، نمایی که دوربین را در اتاق قرار دادهاند و دوستانِ سمیرا و پدر که از جلوی آن رد می شوند، گویی از جلوی نگاهِ سیمرا می گذرند…
چیزی در سکوت و تاریکی منتظر است تا همچون آژیر خطرِ ماشین پدر ِ سمیرا، همچون صدای پرطنین بوغِ بی تماسِ تلفن به ما خبری بدهد، خبر از فاجعهای دهشتناک، آن قدر سیاه که روایتگر شرم دارد از گفتنِ حتی یک کلام و تنها سکوت می کند و سعی دارد تا به کمک اشاره و زبانِ تصاویر و نه زبانِ گفتار به ما اشاراتی کند تا خود کشف کنیم این حقیقتِ زمخت را. این حقیقتِ تلخ را، که پدرِ(بابک کریمی) خانوادهای با سوء استفاده از حجاب دینداری-که دیندار واقعی چنین نمی تواند باشد- به فرزندانِ خود ستم می کند، ستمکاری که با چشمهای بُراق و تشر فرزندان را در پستو ساکت کردهاست و حالا فرزندان، داماد را تنها نقطه رهایی از این رنج می بینند. پدری که در اولین برخورد و معرفی، دائم در میانه صحبتهایش صدای آژیر ماشین می شنویم و می فهمیم که “چیزی نیست، فقط حساسیتش را بالا بردهای.”، که این مردم نیستند که مزاحمت شدهاند، خودت حریم شخصیات را به خطر انداختهای.
دختری که می رود تا زندگیش ختم به شادی شود، اما مگر چنین نقصی چنین لکه سیاهی می شود که پاک شود؟ که فراموش شود؟ که نادیده گرفته شود؟ اما مسئله اینجاست که بالاخره نمی فهمیم که واقعا چه بلایی به سر عروس آمدهاست؟ این مرگ مشکوک تا پایان داستان، مشکوک باقی می ماند. عروسِ قصه، با پیراهنی سفید و روسری قرمز نشانگرِ دختری است که در ظاهر نقصی در جسم و در باطن زخمی بر جانش است.
المان ِپنجره و تکرار ِنمایِ انعکاسِ تصاویر در آن، از نکات قابل تامل در این فیلم است، پنجره نمادی است از اطلاق یا اتصال دو فضای بیرونی و درونی، که در اینجا کارگردان با استفاده از تکنیک انعکاس تصاویر بر سوژههایی که در پشت پنجره ها دیده می شوند تاکیدی بر درهم تنیدگی و اتصال دو دنیای قصه و حقیقت دارد، شخصیتهای داستان در فضایی دیگر نیستند، آنها گوشهای از همین اجتماع هستند، از ما دور نیستند که از خودِ ما هستند، گویی که ما در آنها و آنها در ما زندگی می کنند همچون ترادف و تقارنی که در تصاویر به چشم می خورند،قصه از دلِ همین مردم بیرون آمده است و گویی تکرر این قاب بر دچار بودن خیل عظیمی از مردمانِ ما به این وضعیت تاکید می کند.
خواهر کوچکتر به دوستِ سمیرا پیام می دهد بهشت زهرا قطعه ۱۱۳، چرا ۱۱۳؟ می دانیم که اگر شمارهای در فیلم با این تاکید عنوان می شود باید که در تلاش برای القای معنایی ثانویه باشد، شاید این فاجعه در ۱۳سالگی او رخ دادهاست، یا اشارهای به خواهر کوچکتر سمیرا یعنی ستاره ۱۳ ساله دارد؟ ستاره می داند که داماد قرار است آن روز آنجا باشد، پس با این ایمیل دو دوستِ سمیرا را هم به بهشت زهرا می کشاند تا با مواجهه با داماد، در تلاش برای پی بردن به واقعیتی ناگفته باشند؟! ولی از طرفی، می بینیم که سمیرا هم پنهان کاری داشته است، چرا نباید به داماد می گفته که روزی شعر می سرودهاست؟