دارد ادای مرده ها را در می آورد…عزت زنده است | محمد آقازاده

دلنوشته ای در سوگ عزت الله انتظامی

تا صبح چند بار از خواب می پراند ، دلشوره دارم ، باید اتفاقی افتاده باشد… می دوم حیاط ، زیر زمین ، دنبال رد پای فاجعه می گردم ، باز خوابم می برد ..

خوابهای پریشان می بینم ، از خوب بر می خیزم .. بر خلاف هر روز سراغ جهان مجازی نمی روم ، می ترسم ، شاید خبر بدی در کمین ام باشد ، دل به دریا می زنم و خبرها را می بینم ، ناگهان منفجر می شوم ، بغض می کنم ، از پا می افتم …

عزت الله انتظامی رفت …

ایران و نه تنها سینما، بزرگی را از دست داد ، بازیگری به تمامی ایرانی ،

رفیقی واقعی ..

نه عزت تو حق نداری بخشی از خاطره از دست رفته باشی ، بمان ، لطفاً بمان ، بودن ات آرامم می کند ، چند بار پرسیدی چرا نباید بچه هایت سهیل و سینا را دیده باشم ، چطور بگویم هیچوقت آنها این فرصت را نخواهند داشت ترا ببینند ، از شیرینی حرف هایت به وجد بیایند از پس در رفت و آمد تنبلم ، لعنت بر این تنبلی

سالها خیلی دور بود در مراسمی «ناصر زراعتی» دوست خوب و داستان نویس صاحب نام گفت:

کسی می خواهد با تو آشنا بشود ، نامش را شنیدم ، تند بلند شدم به دیدن اش رفتم ، کاش دست اش را می بوسیدم ..

گفت: «خوب می نویسی» ،عزت انتظامی این حرف را بزند باید غرق افتخار بشوی ، نشدم ، بیشتر پر از شرم شدم …

از آن روز یاد گرفتم غرور چه کار ابلهانه است ، درس فروتنی به من داد ، آموختم می شود مشوّق بود ، بعد از آن رفیق شدیم ، شبی در هتل شاه عباسی اصفهان او ، نوذری و عرفانی تا نیمه شب در اتاقم بودند ، از خنده مردم از جوکهایی که از آنها شنیدم ، پیش عزت همه کم آوردند ، تا مدتی دل درد داشتم .. معدود ساعت خوش زندگی ..

یک بار هم در هواپیما با هم بودیم ، خمسه هم کنارمان نشسته بود ، میهمانداری که همکار خانم ام بود آمد و گفت برویم بخش وی آی پی ، عزت گفت: نامردی بروی !

نرفتم ، بعد خلبان از او و خمسه خواست به کابین هواپیما بروند ، در حال رفتن انتظامی گفت: نامردم و می روم.

واقعاً نامردی و رفتی …

تو که به تمامی مرد بودی چرا باید بروی …

حق نداری بروی ، بمان .چه خاطراتی تعریف کردی ، از دلخوری هایت از …

از سمندریان و تعریف هایش…

نمی دانم چطور شد دو و سه روز پیش سهیل پسرم از داستان گاو خونی تعریف کرد و از بازی ات بعنوان یک پرسه زن در تهران در فیلمی که روی دست آن ساخته شد.. از شنا کردن ات در گاو خونی ، از ترانه کوچه و باغی که می خوانی ، از عشق ناگفته ات ، از معدود فیلم های متفاوت سینمای ایران ، عزت خبر داشتی زاینده رود خشک شد ، خبر داری دیگر هیچکس در گاو خونی غرق نمی شود..

تهران دیگر جای پرس زدن نیست ..

لاله زار دیگر نیست…

خبر داری با رفتن تو همان معدود ساعات خوبی که در آن اتاق داشتم تبدیل به بغض و حسرت می شود..

یک روز در مورد شیوه بازیگری ات در اتاق فکر دنیای تصویر نوشتم ، پرسیدی چرا بیشتر نمی نویسی ؟

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

چرا ننوشتم ؟! چون …

بگذریم..

ما مرده هایمان را خیلی دوست داریم و تو تنها زنده یی بودی که نمی توانستیم دوست ات نداشته باشیم ، اجاره نشین ها حکایت این روزهای ماست و تو در آن فیلم شاهکار بازی کردی ، از هوای تهران گلایه مند بودی و ما بدون تو از کل زندگی دلخوریم و اگر گاو خونی بود می زدیم به آب …

عزت بمان ،

لطفاً نرو ….

زندگی بدون تو چیزی کم دارد

هنر ، مرام و رفاقت

یادت می آید در یزد به من گفتی در خانه خدا شفای پسرت را گرفتی ؟!

چرا از خدا نخواستی تو را برای ما حفظ کند…

چه روزگاریست که جز خبرهای بد نمی شنویم و کارمان شده بغض ، حسرت و گریه ، در آن فیلم می خواندی:

دلم می خواد تریاکو ترکش کنم ، صبح ها برم رودخونه ورزش کنم …

دلم می خواد قلهک و شمرون برم ، دلم می خواهد قربون تهرون برم …

دلم می خواد تو لاله زار راه برم..

و…

فیلم این ترانه را  می گذارم تا بشنوید و ببینید انتظامی در عین مرگ از زنده بودن اش حرف می زند…(اینجا کلیک کنید)

هنوز زنده ای…

تونمی توانی مرده باشی…

فیلم این آواز را بشنوید و ببینید چطور رد می کنی مرده باشی..

هنوز هم زنده است…

دارد ادای مرده ها را در می آورد..

بلند شو و ما را غافلگیر کن..

این حق ماست

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

52 − = 48