اندر احوالات جشنواره سی و هفتم سینماتوغراف

محسن فاضلی

جشنواره سینماتوغراف “ملی” هم دارد به روز های آخرش می رسد و با جماعت اسفار کاتبان و اهالی سینماتوغراف و اکتوریست ها هر شب در عمارت چهارسوق در کنار همدیگر با صلح وصفایی باور نکردنی زیست می نماییم. شاد و خندان فیلم هارا به تماشا می نشینیم. و بعد از اتمام هر فقره از این آثار مشعشع از سالون سینما هجوم می بریم به سوی سرویس های بهداشتی و بعد به میز های سفید که مأکولات شیرینجات را همراه با چای و نسکاف نوش جان کنیم. گرچه امسال تمامی اغیار اهالی سینما توگراف باعث نشاط وبزم ما اسفار کاتبان گشته اند. و گروه های کَمرامن و خانم های زیبا رو میکرفون بدست از هر کسی که نظرشان راجلب می نماید .مصاحبه وگپ می زنند. ما هم از این منظر فقط یک فقره لبخند نسیب مان می گردد.

می گویند :: وصف العیش ؛نصف العیش

دوستان بنده که از اسفار بوده باشندی همیشه درکنارم جلوس می فرمایند

یزدان سلحشور از کاتبان وشاعران ومنقدین قدیمی ست و یوزارسیف ایضا” علی آقا منصوری هنرلند هم که اهل بخیه ست مثل خودمان” فکر ناجور نکنید این بخیه با آن بخیه تومان صنار شاهی با هم توفیر دارند . بعد از تماشای فیلم برحسب عادت ما زیرآب فیلم هارا می زنیم و این دوستان هم با ما کل کل می نمایند. گرچه گاها هم نظر وعقید می نمایند و البت یزدان نظرات متفاوت و خدایی جالب ارایه می نماید.

در جریده خودمان چهارفصل هنر مکتوباتشان را درج نموده ایم. یوزارسیف هم از قافله عقب نمانده ست. به هرترتیب وجهت ما امسال هم روی قول وقرار های مدیر روابط عمومی جشنواره حساب باز نموده بودیم. قرار بود” برایمان یک ترتیبی اتخاذ نمایند  گویا باز نسیان گرفت .  اما باز از آن همه هیاهوی که راه انداخته بودند که امسال دیگر خبری از افراد متفرقه نمی باشد.

عمارت سینماتوغراف چارسو
عمارت سینماتوغراف چارسو

در این عمارت سینماتوغراف خبر زیاد هستش صف های طویل وعریض برای ورود به سالون ها خیرسرشان از ایستادن در این صفوف ما را مبتلا به کمر درد گرفتار نمودند؛ اما ما هم بلد هستیم چگونه صف شکنی نماییم.

فیلم ها دربخش سی مرغ و نگاه نو الحق والا انصاف  معرکه ست

سوژه گان بسیار زیبا وقشنگی دارند این افلام ما را متحیر نموده اند. یکی از دیگر ی خوشگل تر….

خدا پدر شان را قرین رحمت نمایندحالا ما دیگر کم آورده ایم…

دستمان به قلم نمی رود…

زیر آب زنی هم نمی کنیم. مسطوره نویسی را کنار نهاده ایم. خجالت می کشیم.  قول داده ایم ،از اهالی اکتوریست های بلاد وطنی حمایت کنیم. تا باز از این افلام بسازند.

امسال سال “خیانت ،جنایت، قتل ،خودکشی، دختربازی، “ایضا ازداوج به سبک “سپید” در جشنواره ملی سینماتوغراف غوغا می نماید. ما هم خیرسرمان گویا از این آثار مشعشع چیزی سر در نمی آوریم. این اهل هوایی ها هم امسال کیفشان کوک بود و ما را تحویل نگرفتند.

سی خودشان میان اهالی سینماتوغراف اغیار یاری گیری نموده اند و عکس های سلفی می گرفتند . سمیرامیس بانو هم پایش را دریک کفش نمود قصد دارد کلیه این آثار را به جشنواره فیلم مصر دعوت نماید.

اهل هوایی ها هم ایضاً یک فکر های درسرشان می باشندی ما تنها ماندیم خیرسرمان کسی هم پیدا نشده با ما گفتگو و یا گپی بنماید .تا عقده گشایی کنیم. عصبی و دلخور هستیم. داریم منفجر می شویم.

برنامه پنج به علاوه دو هم باز این بابا ریش قرمز را علم کرده اند. گویی از اهل نظر کردگان و مستجاب الدعوه است.گرچه خداییش آرام گرفته ست تبسم می نماید و دوست و رفیق شفیق مان استاد تقی آقا فهیم هم هرشب به رویت ما ظاهر می گردد.چقدر هم حرف های قشنگ /قشنگ می زند .مثل خودمان با ادب وآدم حسابی ست .زیر آب زنی ایشان روی استدال ومنطق است .خدا حفظش کند .

سبزه قبا بانو از دیدن فیلم “سرخ پوست” خیلی خوششان آمده است.

خیر سرشان ما را هم اجبار نموه است که بلی بگوییم. دل و قتی گیر باشندی چاره ای نمی باشندی .آهان آهان دارد .به قول ممد صالح علا.. این سرخوست را ما رویت ننمودیم. البت. یک جوان برازنده که جامگان نظامی برتن نموده است دارد با اغیارش از محبسی که قرارست تخلیه گردد. و به جایش باند فرودگاه بزنند و اعلیصرت بانو مشرف شوند.یک آدم بی گناه در این فرصت با همدستی بانو زیبا رو ایضا مددکار محبس دریک مکانی پنهان می گردد. و کار دست این جوان ارشد محبس می نماید آخر داستان هم دلبری های این بانو به خیر وخوشی ومیمنت و متحول شدن ….

به سرانجام می گردد. نه خوشمان آمد.قابل توجه بانوان زیبا رویان “ببینید قدرت “عشق” چه ها که نمی نماید

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد                        عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت             عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد              برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز                    دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند                 دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت                 دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت                    که قلم بر سر اسباب دل خرم زد 

در این ایام خجسته ومیمون که ما مشغول نگارش شفاهی بر فستیوال ملی سینماتوغراف فجر هستیم. دلمان به دست وچشم شما نظاره گر .است .مارا را دعای عاجل نماید. وبه این سبزه قبا نصحیت فرمایید. دست از دلبر هایش بر ندارد .که ما سخت به ایشان ارادت قلب داشته ایم .از سودای دل .ای کاش ما هم یک *”سبزه قبا بودیم

ادامه دارد …..

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

59 − = 49