آیدین ! آیدین! چه می دانستم اینگونه می شود

نادر برهانی مرند

آیدین ! آیدین! چه می دانستم اینگونه می شود | نادر برهانی مرند| سرزمین هنر | بخش موسیقی |مرثیه ای برای آیدین الفت

آیدین ! آیدین! چه می دانستم اینگونه می شود!

این دو ماه مدام قرار گذاشتی و نشد. یعنی من نیامدم. هر بار هم بهانه ای تراشیدم و تو نجیبانه بخشیدی و به رویت نیاوردی و دوباره با مهری سرشارتر و ادبی مثال زدنی که ذاتی تو بود باز دعوتم کردی. دروغ چرا؟!

آیدین عزیزم

می ترسیدم، از دیو سبز زردی که همچنان تنوره می کشد و مردمان بی گناه این مرز و بوم را به کام مرگ می فرستد. ازهمان ویروس منحوسی که در اوج بهت و ناباوری تو را هم از ما گرفت.

در آخرین گفتگویمان شاید برای اینکه مرا به شوق بیاوری، از رویایت پرده برداشتی. از علاقه دیوانه وار مشترکمان گفتی، از صدا و زیبایی های پنهان و آشکارش، گفتی می خواهی دانشکده صدا راه بیاندازی و روی من حساب باز کرده ای و من درجا گفتم با تمام وجود هستم.

گفتی فعلن بین خودمان بماند و من به شوخی گفتم حق السکوت می گیرم، یادت هست؟

و تو با همان صدای دل انگیز زنگ دار تو دل برو و خنده ی ملیحت گفتی:

هرچه شما امر بفرمایی قربان.

اگر خناسان همیشه لغزخوان کم مایه دست نمی گرفتند، پیام ماندگار تبریک زادروزم را ضمیمه ی این سوگ نوشت می کردم تا آنهایی که نمی شناسندت، بدانند چه گوهری از دست رفته که همه ماتم گرفته اند.

تا بدانند که تو چه اندازه متشخص بودی و حساس در گزینش واژه هایت. آخرین بار همین چند روز پیش پیام صوتی برایم فرستادی و تمام بهانه ها را از من گرفتی و گفتی شنبه منتظرم بی هیچ بهانه ای ومن تسلیم شدم. فردا شنبه است. چه کنم آیدین عزیز؟ فردا شنبه است من کجا باید بیایم؟

حالا من مانده ام و یک دنیا حسرت و آخرین پیامت.

لعنت به کرونا. لعنت به بی تدبیری، لعنت به کسانی که این داغ ها را برای ما روا داشته اند. خدای مهربانی که اکنون تو را تنگ در آغوش گرفته نبخشایدشان. آیدین جان به فکر دانشکده ات آنجا باش. آنجا دیگر کسی از سر بخل و حسادت و تنگ نظری چوب لای چرخت نخواهد گذاشت. راستی پیش مهربان بزرگ برای ماها هم دعا کن. تمام کنم آیدین جان من دیگر شنبه ها را دوست نخواهم داشت. سلام رفیق متشخص و اصیل و نجیب من. سلام تیر ماهی نادر. می بوسمت و اشک

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

66 + = 73