بانو هما روستا سال هاست که کوچ کرده،آیا بانویی توانست جای خالی او را پر کند؟!|سیدرضا اورنگ|سرزمین هنر|تئاتر
این رسم روزگار است که آدمیان بیایند و بروند. این رسم تا جهان باقی است، بی تغییر باقی میماند.
هنرمندان نیز به این تقدیر گردن نهاده و مینهند، زیرا چارهای نیست. فرق هنرمندان با دیگران این است که آثاری از خود باقی میگذراند تا نام و هنرشان از یادها نرود.
هر هنرمند واقعی که قدم به عرصه هنر گذاشته، فکرش همیشه آن بوده تا کاری برای هنر انجام داده و تاثیری روی آن داشته باشد، زیرا هنر با تغییر است که در روزگاران مختلف توانسته ارزش و محبوبیت خود را حفظ کند. هنر تئاتر، هنری است ارزنده و زنده که همتایی ندارد.
هنرمندان اصیل این عرصه، به عشق مردم و هنر تئاتر، خون دلهای فراوان خورده و میخورند تا هنر نمایش همواره پویایی خود را حفظ کند.
روی سخن ما با آنانی نیست که نان همه چیز، حتی هنر را به نرخ روز میخورند، منظور هنرمندان واقعی و دلسوز عرصه تئاتر است، آنانی که تمام زندگی خود را وقف این هنر کرده و میکنند. آنانی که خاک صحنه خورده و به طعم آن عادت دارند. برخی برای ارضای نفس خود و کسب پول به صحنه میآیند، بعضی دیگر به عشق مردم و تئاتر. هرگز نمیتوان این دو گروه را یکسان دانست.
در کشور خودمان، هنرمندان بسیاری در عرصه تئاتر دندان به جگر گذاشته و تمام ناملایمات را به جان خریده و می خرند تا هنر نمایش همچنان روی پا باشد. برای این گروه کسب شهرت و ثروت هدف نهایی نبوده و نیست، هر چند که توانایی آنان در این عرصه برایشان شهرت بسیار آورده باشد. اعتلای هنر تئاتر هدف نهایی آنان است و غیر از این چیزی در دل و فکرشان نیست.
هر نسلی هنرمندان خود را داشته، دارد و امیدواریم داشته باشد. بزرگان عرصه تئاتر، سالها زانوی ادب به زمین زده و از استادان خود کسب فیض کردهاند، هم آموزش هنر، هم اخلاق، زیرا بدون اخلاق هنر واقعی شکل نگرفته و نخواهد گرفت.
آموزش هنر تئاتر باید بیشتر روی صحنه باشد تا کلاسهای درس، آن هم توسط استادان موی سپید شده و استخوان خرد کرده، نه هر مدعی بی هنری. اگر تئاتر ما هنوز زنده است، به یمن نفس گرم چنین استادانی است، هنرمندانی که صحنه تئاتر را به بزرگترین دانشگاه جهان تبدیل کردهاند.
متاسفانه چند سالی است که این اتفاق نمیافتد. شاگردان، آن گونه که باید بیاموزند، نمیآموزند. صحنههای تئاتر نیز خالی شده از استادان دلسوز و شاگردان طالب هنر.
با رفتن استادان این فن، جای آنان به هیچ وجه پر نشده و گویا پر نخواهد شد.این یعنی مرگ تدریجی تئاتر، مرگی که خوشایند هیچ هنرمند اصیلی نبوده و نیست. استادان موی سفید کرده همه عمر و خوشیهای خود را دادند تا چنین اتفاقی برای هنر ارزشمند نمایش نیفتد.
بانو هما روستا، همای عرصه هنر چندین سال است که پرواز کرده و صحنه نمایش را ترک گفته،هر چند روحش به عشق تئاتر می تپد و گرد آن میپرد،اما آیا بانویی یا هنرمندی توانست پرچم او را به دست بگیرد؟!
هما روستا یکی از هنرمندان اصیل عرصه تئاتر بود و شاید به جرات بتوان گفت آخرین بازمانده عصر طلایی تئاتر در جمع بانوان هنرمند. امروز جای خالی او به شدت حس میشود، زیرا بانویی وجود ندارد تا پرچم تئاتر را که از دست او افتاده بر دارد و به اهتزاز در آورد. این چه بلایی است که بر سر تئاتر آمده است؟ چرا جای بزرگان پر نمیشود؟! فعالان نسل جدید به چه کار مشغول هستند که نمیتوانند پرچم تئاتر را در دست بگیرند و بچرخانند. استادان که همه تلاش خود را برای آموزش به کار گرفتهاند، پس چه اتفاقی افتاده است؟
امروز، نه در عرصه نمایشنامه نویسی، نه کارگردانی و نه بازیگری پهلوانی دیده نمیشود که در گود صحنه بچرخد و نام آوری کند. این زنگ خطری است که مدتهاست به صدا در آمده، اما گوش شنوایی وجود ندارد.
این موضوع خیلی حساس و مهم است. نمایشهای روی صحنه، هر روز دارند از تئاتر واقعی و علاقهمندان دلسوز فاصله میگیرند. تو را به شرافت تئاتر و روح بزرگان این عرصه کسی کاری بکند تا پرچم تئاتر ایران همواره در اهتزاز باشد.