نقدی بر تندیس نمایشگاه کتاب تهران

نقدی بر تندیس نمایشگاه کتاب تهران

رضا چهره نگار

دبیرستان ما دو طبقه بود. بعضی از کلاس های ما در طبقه ی دوم تشکیل می شد. در طول دبیرستان بارها و بارها از پله ها بالا و پایین رفتیم، گاهی پله ها را دو تا یکی جهیدیم، و گاهی تک تک و دبیرستان در همان روال بالا و پایین تمام شد. روزهای آخر بیشتر از قبل به پله ها فکر می کردم. در این روال دلایلی بود که شوق من و هم قطاران را برای صعود نشان میداد. ایامی که ورزش داشتیم و توی زمین ورزش دبیرستان آزاد بودیم، پله ها را جفت جفت میرفتیم و ایامی دیگر، گویی برای صعود باید قله ای را فتح میکردیم. اما بعدها یاد گرفتیم که هیچ صعودی با جفت پریدن از روی پله ها میسر نمیشود. بعدها متوجه شدیم ، پله ای که پا نخورده باشد ما را ملزم می کند که باز گردیم از نو بخوانیم. این را تاریخ از بیش از دوازده یا چهارده قرن دوران تاریک بیزانس در غرب به بشریت نشان داد. بشر هر گاه جفت جفت پرید، مجبور شد باز گردد و از نو بخواند. اما این جفت جفت پریدن ها شاید ماترک اجداد ماست که آرزوی پرواز داشتند و معنای ارتقا و صعود، مسیری بود که آنها را به سمت آسمان میبرد. آنها میخواندند که روحی بلند داشته باشند. آنها میخواندند و گاهی ترس از کوتاهی عمر آنها را وسوسه میکرد که پله ها را چند تا یکی بجهند و بالا بروند.

سال هاست در نقدها و تفاسیر هنر میخوانیم: آنچه هنر را ناب می کند، نگاه بدیع است. آنچه هنر را ماهیتی ناب و دور از انتظار می بخشد، و آنرا از دم دستی بودن میرهاند و ماهیتی رمزآمیز می بخشد. آری.. هنر ناب و ماندگار، با مفاهیم درگیر میشود و در آن اثری از جفت جفت پریدن پله ها وجود ندارد. هنر ناب، هنری است که قضیه ی حمار را نمیشناسد ( ارجاع به جستار: اندر حکایت قضیه ی حمار و حلقه، رضاچهره نگار، گروه هنرلند) سال هاست ( از دهه های ابتدایی قرن بیستم و ظهور فرمالیست ها) هنر ناب را آشنازدا میدانیم و از او انتظار داریم خلق کند و کشف کند و دریچه ای تازه بگشاید. دریچه ای فارغ از سمبل های از پیش ساخته شده و کهن الگوهای تعبیه شده در نهاد بشر. هنر ناب گزافه گویی نمی کند و از هر نشانه ای بیشترین سخن را در نهاد مخاطب خود میسازد. هنر ناب وحدت فرم و محتواست.. هنر ناب وحدت اضداد است.. هنر ناب، خلوص دارد و فارغ از غرض هاست. هنر ناب کودکی است که هنوز زبان به ناسره آلوده نساخته است. هنر ناب، هنر ناب است.
خسته تان نمی کنم. مستقیم میروم سر اصل مطلب. چون اصل مطلب هم مستقیم رفته است. اصل مطلب هم کوتاه ترین مسیر را برای نیل به هدف غایی خود انتخاب کرده است. اصل مطلب، تندیس نمایشگاه کتاب امسال است. ( اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و نود و پنج هجری خورشیدی) این عنوان را دوباره مرور می کنیم: تندیسِ… ( تندیس که تعبیر خود را دارد و عزیزان ما در تعریف آن سخن ها گفته اند و بحث مفصل دارد) نمایشگاهِ… کتابِ… امسال.
دلم میخواهد از ته خط شروع کنم. از امسال. در نقد پوستر جشنواره ی فیلم فجر اخیر هم نشانه ای از زمان یافت نشد، جز اینکه تصویر خسرو شکیبایی نشان میداد که او امسال عزیز است. آیا این مهم بدان معنی بود که خسرو در سال های پیش عزیز نبود؟ آیا بدان معنی بود که خسرو همین اواخر رفت؟ خیر. دریافتی از زمان و شرایط مربوط به موضوع در آن پوستر یافت نشد. اما در این تندیس ( که البته نقد یک تندیس جوانب و قالب خود را دارد) هم نشانه ای از بعد زمان و حتی بعد مکان یافت نشد. با تحلیل آثار هنری مطرح کشورمان به این نتیجه میرسم که نشانه شناسی در هنر این مرز و بوم مقوله ای است که در دیدگاه اهل هنر وجود ندارد. مع الاسف و فارغ از این تندیس باید بگویم درک و دریافت در میان اهالی هنر این مرز و بوم جایگاه اندکی دارد. هنر از یک ادراک و شعور دارد جای خود را به تکنیک ها و موارد فنی و صنعتی میدهد. مسیری به شاخک های حسی و شعور و درک زیبایی شناختی ( بهتر است به جای همه ی اینها بگویم شناخت) مسدود شده است یا بارقه ای کم مایه از گوشه های این سد بزرگ عبور می کند.
آنچه به هنر درجه میدهد و گاهی هنر ناب را درجه دوم می کند، پرداختن به حقیقتی درجه دوم است. حقیقتی که یا کپی یک سوبژکتیو قدیمی و تاریخ گذشته است، یا کنار هم چیدن کهن الگوها و سمبل های گذشته است، یا حقیقتی است که یک لایه دارد و تاویل های چندانی از آن ایجاد نمیشود.
تندیس امسال نمایشگاه کتاب، از کهن الگویی که صعود را به سوی آسمان ها تعریف می کند آغاز میشود. شمایی که ما را به یاد مجسمه ی آزادی می اندازد. اما این یاد ما را به کجا میرساند؟ آیا بعد زمان و مکان یا رخدادهای روز جهان بین این اقلیم و ایالت نیویورک مشابهتی وجود دارد؟ من دلیلی نیافتم. آیا این مشابهت به مفهوم آزادی اشاره دارد؟ یعنی خواندن کتاب ما را آزاد می کند؟ تعبیر بنده و بسیاری ( قابل مصداق آوری از کتب بزرگان است) از مطالعه بیشتر حرکتی است که ما را در بند اندیشه های مولفین دیگر اسیر می کند. بیشترین تاثیر مطالعه در طول تاریخ، بشر را محدودتر ساخته است. ( رجوع به تالیف های کریستوفر الکساندر در باب راز جاودانگی و مفهوم راه بی زمان) نگاه علمی تر همواره محدودتر بوده. اصلا پایه ی علم، آزمون و خطاست. آزمون و خطا جنبه ی سلبی دارد و بر مبنای آزمودن و حذف راه های رفته ای که خطا هستند استوار است. لذا حقیر از مطالعه تعبیری از آزادی مشاهده نمی کنم. شاید پاسخی در این باب وجود داشته باشد: این تندیس غایت مطالعه را بر حسب گذشته، مطالعه ای ایده آل می داند؛ مطالعه غایتی آزاد اندیش دارد و باید انسان را رها کند. بسیار خوب. اما این تعبیر، بسیار دور از واقع است و با توجه به وجود تناسبات نزدیک به واقع در تندیس، ایجاب می کند که معنی نهفته نیز، به واقع نزدیک باشد که این بی تناسبی در فرم و محتوا وجود خواهد داشت. لذا این تداعی از مجسمه ی معروف آزادی بسیار بی مورد به نظر میرسد.
در این تندیس، انسان روی انباشتی از کتاب، حالتی دینامیک و در حال پرواز دارد. انسانی که ماهیتی واقعی و فیزیکی دارد. توجه به تناسبات بدن در این تندیس به انسان ماهیتی فیزیکی میدهد. پس او هنوز ماده است و این تعلیق، میتواند در برگیرنده ی سقوط نیز باشد. تعبیری که سیاه نما ست و با نمایشگاه کتاب و انرژی مثبت هر ساله ی آن همخو نیست.
با توجه به آنچه تا کنون شرح دادیم، به آنجا میرسیم که “انسان مادی” بر بلندایی از کتب قصد پرواز دارد. کهن الگوی عروج و پرواز، سال ها و قرن هاست در میان بشر تکرار شده است و این روایت، سخنی تازه برای گفتن ندارد. به قولی: اگر میخواهی برای مادرت شعری بنویسی، چیزی بیشتر از ایرج میرزا بگو. اگر سخنی تازه نداری، همان شعر ایرج را به مادرت هدیه کن تا آن شعر را با روایتی از دستان تو بخواند. امیدوارم مخاطب ارزشمندم با این مثال خرده گیرانه برخورد نکند و اصل کلام، رها نشود.
هنر امروز وقت گزافه گویی یا زیاده گویی و حشویات را به هنرمند نمیدهد. این را مخاطب بی حوصله ی امروزی اقتضای زندگی نوین خود میداند. اما در اصل مینی مالیسم، نسخه ای برای دوره ای خاص در تاریخ نمیپیچد. مینی مالیسم، متر خود را بر همیشه ی ادوار میگذارد. این تلاش و این تندیس نیز با استفاده از یک مصالح ( یا بهتر است بگوییم عرضه ی یک مصالح) و یک رنگ، از این قابلیت و سادگی سود برده است. اما واقعا این مقوله در این تندیس همه جانبه رعایت شده است؟ آیا تعداد کتب چیده شده دلیل خاصی دارد؟ اگر به جای اینهمه کتاب یک کتاب بزرگ زیر پای انسان بود، ارزش کتاب محفوظ تر نبود؟ حتی اگر تعداد کتب دلیل مند باشد، باز هم این قابلیت برای استفاده از اعداد در مخاطب ایجاد نمیشود. نه، این کتب سرنخی برای شمارش به مخاطب نمیدهند که مخاطب شمارش کند. پس من این تعدد کتاب ها را حشو میدانم.
این دینامیک و معلق بودن انسان مادی بر بالای این کتب میتواند از شک کدهایی برساند. او در میان اندیشه های متکثر امروزی دچار تعلیق است. او نمیداند به کدام کتاب و کدام مشربه ی فکری تکیه کند. اما آیا این تعلیق با برگزاری نمایشگاه کتاب و چشم اندازی که اهل کتاب و ناشرین برای آن متصورند جور در می آید؟! من میگویم :خیر. این روزها که بحران کتاب خوانی و بحران نشر در کشور بیداد می کند، و رجوع به کتاب حتی در میان اهالی دانشگاه و مدرسین هم در کمینه ی خود نشسته است، قطعا این روایت و اشاره به معلق بودن انسان در میان اندیشه ها ( در صورت تعمد طراح برای تعبیه ی این مفهوم در تندیس، که البته بعید میدانم اینگونه باشد) بسیار بیهوده است.
نقد آثار معمولا از قابلیت های موجود آغاز میشود. اما حقیر با این جنبه از نقد سخنم را تمام می کنم. این روزها تنهایی کتاب ها، عدم پذیرش آنها، بحران فضاهای مجازی، فقدان گوش شنوا، فقدان بودجه ی نشر کتب، بی توجهی به نخبگان، حرف های نزده و بغض های بسیاری که در بنیاد کتاب و کتاب خوانی وجود دارند، مفاهیمی هستند که نپرداختن بدان ها و گذر از ایشان بی انصافی است. این است که من فکر می کنم تندیس این نمایشگاه بدون دغدغه ی کتابخوانی و کتابخوان طراحی شده است. ما در این اثر با پله هایی که جفت جفت پشت سر گذاشته شده اند و عوم تعمق بر مفهوم کتاب و کتابخوانی روبرو هستیم. آنچه طی سال های اخیر در اکثر سمبل ها، یادمان ها، پوستر ها و آثار هنری کشورمان به وفور دیده میشود و این خود مفهومی بزرگ در پس خود دارد. مفهومی که هیچ دوره ای از تاریخ نمی تواند آنرا کتمان کند. مفهومی که بر خلاف مفاهیم مورد نظر طراح، به خوبی خود را نشان میدهد. آنچه نتیجه ای بزرگ را در پس خود از این برهه ی تاریخی در این اقلیم بر جای خواهد نهاد :
این دوره از تاریخ فرهنگی هنری این مرز و بوم، عرصه ای است که سواد و ادراک هنرمند جایگاهی برای خود نیافته است، و ملاک های ارزیابی و نقد در اوج بی بضاعتی خود هستند. این روزها یک مهارت فنی میتواند اهل هنر بسازد، و تحریف ایده های ناب موجود در تاریخ، بزرگترین غایت این دوره از تاریخ هنر کشور به حساب می آید. فقدان سواد هنری لازم در میان اهالی تصمیم و ارزیابی، غیرقابل انکار است و با افزودن نورپردازی و زرق و برق به این گونه آثار نمی تواند جاهای خالی را پر کند.
سال هاست در پایان سخن میگوییم: به امید بهبود دیدگاه ها.. به امید پر شدن خالی ها، به امید حرکتی رو به جلو،… و خستگی تنها عایدات نقد در سال های اخیر بوده است.
شاید بی ربط نباشد که در پایان بگویم: ناگهان در حال دویدن مردم… نامحسوس… و دویدن ادامه داشت
رضا چهره نگار.. اردیبهشت نود و پنج

ممکن است شما دوست داشته باشید
3 نظرات
  1. سعید می گوید

    نقد جالبی بود واسه اهالی هنر . اما از نظر من عامه ی مردم دقیقا به همون مفهوم آزادی و پرواز پس از مطالعه ی کتاب فکر میکنن. هرچند این روزها کتاب خریدن یا جنبه ی چشم و هم چشمی پیدا کرده یا دقیقا مثل همین تندیس کتاب تبدیل به ۴ پایه شده واسه رسیدن به اهداف خاص. ممنون

    1. رضا چهره نگار می گوید

      ممنون از نظرت. باهات موافقم و امیدوارم در ادامه ی راه، من و دوستانم رو از نظراتت بی بهره نگذاری.

  2. رضا چهره نگار می گوید

    انچه در واقع اتفاق میفته همینه. اما همین هم میتونه بیانش به لحاظ سوبژکتیو مسیر تازه ای رو باز کنه. جامعه ی امروز ما جامعه ی متکثریه. هم به لحاظ اندیشه, هم رویاها و اهداف و… اما این مهم قابلیت های زیادی داره که میطلبه مسیری تازه رو با این طراحی نوید بده. بازم ممنون از توجهت سعید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

85 − = 75