“کورش اسدی ” به روایت خواهر، برادر و فرزند

کورش اسدی به روایت بستگان و دوستان روایتی دیگر دارد. تالار فردوسی” خانه ی اندیشمندان علوم انسانی به همت کانون نویسندگان مکانی شد برای بیان این روایت. مراسم بانمایش عکسهایی اززنده یاد شروع شد وسپس با بیان خاطراتی از خواهر وبرادرش ادامه یافت…

خواهرش با بغض ازاو اینچنین یادکرد:

ازبدو ورودش به این دنیا انگار می خواست نباشد .
باتنفس مصنوعی چشمانش را باز کرد .آرام آرام بزرگ شد.شیطنتهای بچگی اش شروع شد .موهای بلند وطلایی رنگی داشت .رفتیم بروجرد یکهو دیدیم نیست توی کوچه وخیابان دنبالش گشتیم بعداز کلی گشتن دست تودست یک زن کولی پیدایش کردیم .می گفت پسر من است باکلی دعوا توانستیم از آن زن بگیریمش. بلدنبود شناکند .گوشه ی استخر می ایستاد وسرش را زیر آب می برد یک بار دیدم سرش را از آب بیرون نمی آورد، همه رفتیم به سمتش و کشیدیمش بیرون. نفس زنان گفت داشتم خفه می شدم .
از بچگی انگار می خواست برود .

کورش اسدی

عاشقانه هنر رادوست داشت وهمه را عاشق خودش کرد .عاشق بزرگی اش ،عقایدش ،نوشته هایش ،خنده هایش .باهمه فرق داشت .یک جور دیگری زندگی می کرد وبه زندگی نگاه می کرد.وقتی ازدنیای خوش خودش برایت می گفت ،تصور می کردی که در دنیای دیگری زندگی می کند.اوایل که کتاب می نوشت من نوشته هایش راتایپ می کردم واز لحظه لحظه ی این ساعات لذت می بردم . ای کاش هنوز مانده بود ومی نوشت وادامه داشت آن لحظه ها وآن خنده ها.

برادر ایشان به دلیل تألم خاطر نتوانست خاطره ای ازکودکی وزندگی اوبگوید. گفت: چیزی که فعلا در ذهن من است پیکر نحیف وبی جان او و چشمانی که هزاران هزار صحبتهای ناگفته درونش بود و همچون شبحی ذهن و  روح مارا در برگرفته است ،می باشد.

 

شهرزاد اسدی

کورش اسدی چه در کودکی چه در نوجوانی چه درجوانی چه در مرز میانسالی احدی را آزرده نکرد .کسی رانمی دانم ،کسی رانمی شناسم که از او گزندی دیده باشد.تمام خانواه شیفته ی رفتار ،شیفته ی گفتارش بودند. دوست داشتند حتی لحظاتی درکنار او باشند . دوست داشتنی بود .همه دوستش داشتیم ولی خب کورش کتابهایش راخیلی بیشتر دوست داشت .من ازهمه ی شما تشکر می کنم .خیلی زحمت کشیدید .ممنون .

درادامه مراسم ، شهرزاد اسدی تنها فرزند این نویسنده بخشی از یکی از داستانهای پدرش رابرای حاضرین خواند .
سپس این مراسم با سخنان نویسندگانی چون معصوم بیگی ، چهلتن ،بیگدلی ،فرخ منش ،رضایی ،وفی ،صفدری وسه تن از شاگردان کارگاه داستان نویسی اش ادامه یافت .
پیام چالنگی که به علت کسالت نتوانسته بود در مراسم حضورداشته باشد توسط مجری برنامه خوانده شد .
پیام صوتی احمد آرام نیز در بخشی از برنامه برای حاضرین پخش شد.
فیلم کوتاهی ساخته ی بهنام گودرزی با صدای داستان خوانی کورش اسدی درمیانه ی مراسم به نمایش درآمد .

گودرزی درباره ی فیلمش گفت :
این فیلم نگاه شخصی وبرداشت من به این داستان است به عنوان یک همشهری ،یک شاعر ،…کسی که اینگونه در سوگ اسدی ادای دین کرده است .

آقای معصوم بیگی قبل از خواندن بیانیه ی “کانون نویسندگان ایران ” یادداشت خودش را با مضمون ذیل قرائت کرد .

درزندگی برای یک سری آدمها احترام خاصی قائل بودم آدمهایی که انگار به دنیا آمده اند تاناسازگار باشند .درهیچ غالب وچارچوبی نگنجند.این آدمها سر برخط هیچ کس وهیچ نیرویی نمی گذارند.از کلیشه شدن گریزانند .گردنمی شوند .همیشه تیز وبد زُخم .
ناجورند .بیگانه وغریبند .به هرچیزی رضایت نمی دهند .بلبل نغمه خوان نیستند.کلاغ غارغار کنند .
به دهان شیرین نمی آیند زقومند.
گاه وبسا که بیشتر وقتها از عالم وآدم گریزانند .اهل نمایش وخودنمایی وخودفروشی نیستند من همیشه این کسان رادوست داشته ام .اما همیشه یک دغدغه ی بزرگ داشته ام آیا این آدمها تا آخر همین طور می مانند؟
وگر نه اینکه ریگهای ته جوی هم در آغاز تیز وتند وطاغی اند وبه تدر یج گردومنحنی وساییده می شوندوسرانجام به چشم خوش می آیند همرنگ می شوند بنابراین همیشه در زندگی ترسم ازاین بوده که نکند خوش آغاز بد فرجام باشد.چون همیشه اندیشیده ام که می شود آغاز خوشی داشت .گاه شرایط هم برای آغاز خوش فراهم است ولی زمان راچه می کنید .زمان همان بلایی راسر ما می آورد که سر ریگهای ته جوی .
پایان دشوار است .
خوش عاقبت شدن شاق است. باری در جایی خواندم که کورش اسدی گفته بود من کاری جز نوشتن وخواندن ودرست کردن کار دیگران ندارم .
بعدگفته بود که تمام سعی ام راکرده ام که روی اصولم بایستم واصولم رانفروشم .کورش از آن قبیل کسان بود که از قبل فکر نمی کرد چطور بنویسد که از سد
سدید و سانسور بگذرد یا اگر نگذشت تن به لت وپارشدن نوشته ی خودبدهد.برای او ادبیات معنی ومقصود زندگی بود.پس باخونش می نوشت وحاضر نبود به هیچ شغالی باج بدهدودوازده سال کتابش درسانسور ماند پس روی اصولش ایستاد وتا به آخرهم ایستاد وبعدیک شب رفت .خب فکر نمی کنید خوش عاقبت رفت ؟
هرگز گرد نشد .شیرین نشدبه دهان خوش نیامد وبالاتر از همه زمام اختیار را به دست مرگ نداد…
گزارش نوشتاری این مراسم وسخنان دیگرنویسندگان از جمله امیر حسن چهلتن را در پست بعدی بخوانید .

هنرلند همراه اهل قلم وهنر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

15 − = 10