نمایشگاه کتاب از نگاه اهل قلم – مرتضی عبدی (داستان نویس)

شما را با قلم مرتضی عبدی به سی امین نمایشگاه کتاب تهران می بریم:

ایستگاه بعد : نمایشگاه کتاب

نام نمایشگاه کتاب مدت هاست چون گلی به زلف اردیبهشت های تهران گره خورده است . گلی که همیشه یکسان نبوده و گاه پژمرده به نظر رسیده و گاه تازه و زیبا و چشم نواز . برای خیلی از مردم تهران و شهرستان ها رنگ و بوی نمایشگاه کتاب تهران همیشه یادآور بوی کتاب های تازه و پیاده روی های بسیار و خستگی های لذت بخشی ست که معمولا یادآور خاطرات خوب کتابی است .

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

امسال سی امین دوره ی نمایشگاه کتاب تهران در شهر آفتاب در حالی برگزار می شود که مثل سال گذشته نقل قول ها درباره ی خوب یا بد بودن مکان برگزاری نمایشگاه و معایب و نواقصش همچنان نقل زبان کسانی ست که پایشان به شهر آفتاب باز شده است . اولین روزهای برگزاری خیلی معمولی طی می شد که شانزدهم اردیبهشت باران ناگهانی بساط خیلی از ناشران خصوصا ناشران خارجی را بر هم زد . چادرنشینانی که با معضل آب جمع شده کف غرفه هایشان درگیر بودند و داشتند پیش خودشان چرتکه می انداختند ببیند ضرر وارده به کتاب هایشان چقدر است . به مدد فضای مجازی خیلی زود عکس ها دست به دست چرخید و باز به این فکر افتادیم آیا واقعا شهر آفتاب جای مناسبی برای نمایشگاه کتاب است ؟

برای منی که نمایشگاه عباس آباد و مصلی را دیده ام و بعد از پیاده روی های شش هفت ساعته روی چمن های کنار نمایشگاه پاهایم را دراز کرده ام و با ذوق کتاب های خریده ام را لمس کرده ام و لذت برده ام شهر آفتاب شهر غریبه ای به نظر می رسد و هنوز آن قدر خوب نمی شناسمش که بگویم در کدام گوشه اش خاطره دارم یا از کدام طرف بروم به سالن ناشران عمومی نزدیک ترم .

حس می کنم نمایشگاه از عباس آباد با من سوار قطاری شده و یک آن گفته اند ایستگاه بعد مصلی و چند سال با هم پیاده شده ایم و عادت کرده ایم هر سال توی ایستگاه مصلی پیاده بشویم و حالا که عادت کرده ایم به ایستگاه مصلی ناگهان نمایشگاه کتاب توی ایستگاه دیگری پیاده می شود وقتی می گویند : ایستگاه بعد شهر آفتاب .

مردم هنوز هم با همه ی مشکلات به نمایشگاه کتاب می آیند . سالن ناشران عمومی مثل قبل نه، اما باز هم شلوغ است  و بعضی غرفه ها معمولا همیشه شلوغ اند و اصلا خلوت نمی شوند . باور کنیم نمایشگاه کتاب تهران هنوز هم یکی از اتفاقات بزرگ فرهنگی ایران است که اگر کمی چشم بچرخانی از همه طیف آدم در آن می بینی و این یک جا جمع شدن آدم ها در کنار کتاب، همیشه حس خوبی به من می داده و اگر می خواهید مثل من بیش تر شگفت زده بشوید، به سمت سالن ناشران کودک و نوجوان بروید و ببینید چقدر زیبایی و نشاط و بازی و موسیقی و کتاب در هم تنیده و بچه ها چه احساس خوبی دارند و چه قدر ذوق می کنند .

وقت برگشتن از نمایشگاه شهر آفتاب هنوز حس مصلی و عباس آباد را تجربه نکرده ام . آن حس خستگی و لذت توام را از دو سال پیش نچشیده ام . شاید باید اجازه داد کم کم نمایشگاه شهر آفتاب برای ما خاطره بسازد یا شاید هم یک روز اردیبهشتی، وقتی خوب توی قطار را نگاه کنم نمایشگاه کتاب را در قطار ببینم . خیلی آرام بیاید جلو لبخند بزند و وقتی کسی در قطار می گوید ایستگاه بعد باغ کتاب، از قطار پیاده بشود و من هم دنبالش بروم . با همه ی این حرف ها خوب می دانم نمایشگاه هر جا از قطار پیاده بشود دنبالش خواهم رفت . این از آن دوست هایی ست که حتی اگر به آدم سختی بدهد، باز هم دوستش خواهد داشت و بد نیست اگر بگویم وقتی دارم این متن را می نویسم برای سومین بار است که از نمایشگاه کتاب می آیم .

مرتضی عبدی؛ داستان نویس

ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. مانا می گوید

    در مورد کتاب آخر ایشون مطلبی نوشتم که دوست دارم خودشون بخونن، آیا میشه به آدرس ایمیلشون دسترسی پیدا کرد یا خیر؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

97 − 89 =