مویه هایی برای کرمانشاه | به قلم هنرمند گرافیست فرزاد ادیبی
مویه هایی برای کرمانشاه ، دلنوشته ای است از استاد فرزاد ادیبی که خود زخم خورده ای از دیار کرمانشاه است. هنرمندی که با قلمش، هم در عرصه شعر و هم در هنر گرافیک حرفهای فراوانی برای گفتن دارد.
مویه هایی برای کرمانشاه
فرزاد ادیبی
هی رو، روله گیان
روله گیانکم…
تو زنگ می زنی اما حال خوشی ندارم که جواب بدهم
ببخش.
این ناله ی زنی که در گوشم و تا عمق جانم پیچیده و چنگ میزند به قلبم و روحم را می خراشد و اشکی که نمی گذارد صفحه را ببینم تا بنویسم و دردی که می پیچد از جان زمین تا روح مردمم و من و ما ؟…
ما هیچ. ما نگاه، هم حتی نه.
ما هیچ، ما اشک… ما هیچ، ما دریغ…
چه می توان کرد؟ چه می توان گفت؟!
جان رفته ی کودک را چه کسی به کودک و کودک را به مادرش باز می تواند گرداند؟
از زمانی که خبر را شنیدم ، می دانستم این زمین آبستن حادثه می بلعد. بسیار بلعیده و حرص بلعیدن دارد بسیارتر. دست به قلم می برم برای کشیدن طرحی. شاید برای ادای دین و شاید به احترام رفتگان و شاید برای تسکین دل خودم دست به قلم می برم و اتود می کنم برای چشم های گریان. شانه های لرزان، برای دست های پینه بسته ای که آهن و آجر و خاک را چنگ می زنند و پس می زنند تا عزیز به خاک و خون غلتیده شان را باز یابند.
امروز کارهای زیادی باید انجام می دادم. همه را کنار می گذارم و می دانم قولی که داده ام میشکند، قولی برای تحویل جلد کتابی. بگذار بشکند مثل سقفی که بر سر آن کودک شکست و دل مادرش نیز…
هی رو، روله گیان
روله گیانکم…
آن ها مشغول مُردَنشان بودند و من مشغول طراحی پُستری برای آنها… همیشه مردّدم که چنین وقتی کارکردن خوبست یا کار نکردن؟
همیشه در چنین اتفاقاتی تردید دارم که کار من چه دردی از آن ها را دوا می کند؟ شاید درد خودم را تسکین می دهم! شاید با کارم بغضم را فرومی نشانم یا شهوت حضور هنرمندانه را؟!
نمی دانم…
در این کشاکش ذهنی ام که تو زنگ می زنی و از من می خواهی برای روزنامه ی «جامعه فردا» دلنوشته ای بنویسم و من که می دانم کلاس دارم و می دانم چند کار دیگر را که قول داده ام باید انجام دهم، می گویم: می نویسم. اما چه چیزی می توان برای رنج های مردمی نوشت که روحشان زخمیست؟