مهمان نوروزی هنرلند گفتگو با الهامه کاغذچی قسمت اول

خانم الهامه کاغذچی را در ابتدا با عنوان نویسنده می‌شناختم. اما در دیداری که با ایشان داشتم ، متوجه شدم که خانم الهامه کاغذچی نقاش هم هستند. درخواست مصاحبه را با همان رفتار خودمانی و گرمی که از ایشان سراغ دارم پذیرفتند. ایشان خود را اینگونه معرفی کرده اند:

هنرلند خانم الهامه کاغذچی ؛ از فعالیت های ادبی و آثارتان برایمان بگوئید.

راستش را بخواهید شروعش را یادم نیست. من به تمام قصه ها و گفت و شنودها و خواب های عجیب و غریب، فعالیت ادبی می گویم. به چیزهایی که می بینیم و گوشه ی ذهنمان ثبت می شود و روزی می شود دستمایه ی داستان ، فیلمنامه و هر چیز دیگر. جهان من همیشه پر از کشف و شهود است . عاشق کشف تازه ها هستم. از طعم و مزه های جدید بگیر تا رنگ ها ، سرزمین ها، مردمان و آداب و رسوم  و واژه ها، حتا اگر مفهومش را درک نکنم. همه ی اینها برای من پر از ادبیاتی است که روزی به کار خواهد آمد. اولین داستانهایم بر می گردد به زمانی که هنوز سواد خواندن و نوشتن نداشتم. خط خطی کاغذها و اجبار مادر به ترجمه ی خطوط کج و ماوجی که فقط خودم می دانستم چه داستانی دارند.

بعدها زیاد نوشتم. خیلی زیاد. دفترهای زیادی پر شدند، کاغذهای زیادی سیاه شدند. همه چیز را می نوشتم. یک نوع جنون که هنوز هم کماکان با من مانده است . اگر چیزی برای ثبت نوشته هایم دم دست نباشد، بلند بلند با خودم حرف می زنم . اما راستش را بخواهید به عنوان نویسنده ، پر کار نیستم. نوشته هایم بیشتر مال خودم است و نهایتا ساشا.

دو مجموعه داستان دارم که اولی از نشر چشمه بنام “چهارشنبه دیوانه” و دومی  ” خاطرات زنی که نصفه مرد” از نشر آموت که توقیف شد و ناشر بنا به دلایلی ترجیح داد پیگیری اش نکند. کتاب سومم بنام ” نوزده” مجموعه ی نقد رمان و گفت گو با مترجمین نوزده رمان پرفروش خارجی بود.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

هنرلند رمانی در دست نوشتن دارید که گویا زمان زیادی وقت صرف نوشتن آن کردید. در مورد این رمان برایمان صحبت کنید.

بله البته . در مورد رمان باید بگویم تجربه ی جدید و غریبی است . برای کسی مثل من که آدم صریح و کلی گویی است ، شرح جزییات چندان ساده نیست. گمان نمی کردم هیچ وقت دست به نوشتن رمان بزنم. اما خوب پیش آمد! از یک خواب شروع شد و این بر می گردد به صحبتهایم در شروع این گفتگو. خوابی که بهانه شروع رمان شد بر می گردد به حدود بیست سال پیش . زنی آشفته که بخاطر بی احتیاطی اش، بچه ای مرده است و حالا زن با دوچرخه از عشیره فرار می کند. خوابی عجیب و پر از کشش و راز و رمز. بعدها در یکی از سفرهایم به رسم عجیبی به نام “عروس آب” برخوردم که بن مایه اصلی رمان شد. تا امروز پنج سال است که نوشتننش را شروع کرده ام و به گمانم هنوز یک سالی وقت بخواهد. حدود سه سالش به سفر و تحقیق و جمع آوری آداب و رسوم و روایت های سینه به سینه گذشت و البته نوشتن. این که گفتم نویسنده پرکاری نیستم به اینجا بر می گردد. نمی توانم درک کنم چطور می شود مثلا سالی یک رمان منتشر کرد! آیا با این شیوه ی پرکاری!!! می شود نویسنده خاص نویس بود و در تاریخ ادبیات ماندگار شد؟

هنرلند بانو الهامه کاغذچی ، در نوشته هایتان همواره از ساشا نام میبرید. کماکان ساشا را میشناسم. ممکن است کمی از او برای خوانندگان ما بگوئید.

ساشا نه سال است که سایه به سایه با من زندگی می کند. هشت سال است که صدها نامه برایش نوشته ام و برای هیچ کدام پاسخی دریافت نکرده ام . ساشا یادگار غربت است. زمانی که از سرزمین مادری دور بودم.  نیمه ی مجنون وجود من است . موجودی که دائم در جنگ و گریز با دنیای اطراف ، ناشناخته ها و ندانم کاری ها و اندوه است . ساشا را این روزها خیلی ها می شناسند. بسیاری از نامه هایی که به ساشا نوشته شد در فضای مجازی و فیس بوک با نام ،” نامه هایی به ساشا” مخاطبان زیادی پیدا کرد و بازخوردها غیر قابل پیش بینی بود. ساشا کماکان با من و در من زندگی می کند و جزء لاینفک وجودم است.

ادامه دارد…

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 10 = 11