مرگ هم، نوعی «بودن» است | به یاد محمدحسین نورشاهی

ابوالقاسم حسینجانی

مرگ هم،نوعی «بودن» ست | ابوالقاسم حسینجانی | سرزمین هنر | رادیو | یادداشتی در پاسداشت زنده یاد «محمد حسین نورشاهی» عزیز که در زندگی خویش، «نقش آفرین»بود،نه «بازیگر نقش»

به نام خدای زمین و زمان

یک روز،از این میانه، پر خواهم زد
از سایه ی آفتاب، سر خواهم زد

تا «خانه ی دوست» ،
– بی گمان –
خواهم رفت ؛
در «راه» …
به «مرگ» نیز ،
سر خواهم زد !

۱- زندگی،حاصل ضرب حرکت هاست؛ به طوری که،در یک « راه طی شده»،اگر «مسافت»را،بر«زمان»تقسیم کنیم از چیزی به نام «سرعت حرکات» می توانیم سر درآورد؛ که یعنی:«زمین» و «زمان» را، در فرصت زندگانی مان -با یک دگر- نسبتی ست از جنس«سرعت».

پس هرجا که سرعت و حرکتی نیست،انگار که زمین و زمان را -نیز- با هم ، نسبتی نیست.
در چنین حال و هوایی،
«جغرافیای زمین»،سر در خرابه های خود می گذارد؛و «تاریخ زمان» ، راه خویش، پیش می گیرد و،در می گذرد!

اما در این میان، « انسان » – تنها انسان فرزانه ی آگاه و خردمند خدایی بااختیار – است که با برخورداری و بهره گیری از «جرأت» و «جسارت» برآمده از اندیشه و اراده و استعدادهای ناپیداکرانه ی خود، قادر است جای-گاه «انسانی/الاهی» اش را، به تعریف و توضیح و تفسیر بنشیند؛ و ابعاد فراگیر جغرافیای تاریخی حیات را -در ضرباهنگ زمین و زمان- بر پرده ی پنهان آمال و، پهنه ی پیدای اعمال آدمی،به تجسم و تبلور بنشاند..

۲- زمان،نردبان زندگی ست؛

و همان گونه که می شود از آن بالا رفت،از آن به قهقرا -هم- می شود رسید.
انسان های عمیق و خلاق و نقش آفرین و پویا،همانانی اند که «یقه ی زندگی» را می گیرند؛اما آن هایی که قشری-زیست و انفعالی و بازیگر و «نقش-بازنده» اند، این «زندگی»ست که یقه ی آنان را می گیرد.

عمر آدمی،از جنس زمان ست؛که یعنی هم می توان بر آن «فرا»رفت،و هم می توان از آن «فرود»آمد…و نقطه-معیار«مرگ»،
گویاترین گرانیگاهی ست،که در آن می توان از عهده ی تعریف و تبیین این «مسأله» برآمد!

۳-«هستن» و «رفتن» – «مرگ» و «زندگی» – دوگانه نیست؛ یگانه یی ست همچون دایره،که هستن «مرکز»، و رفتن «شعاع» آن ست:
دایره یی به مرکز«بودن،و شعاع «شدن»!
که هستن و رفتن نیکوکسی چون «نورشاهی»، عینیت روشنی از این مثال معنایی ست.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

«بودن»،بودن ست.«بودن»،همیشه «بودن» بوده است.بودن،همیشه بودنی ست.بودن،نمی شود که از نبودن پدید آمده باشد. «مرگ»هم بودن ست؛نوع دگری از «بودن».مرگ،پدیده و مخلوق دیگرگونه یی ست پدیدار و پدیدارنده…قرآن را بنگرید،که از مرگ هم به مثابه خلقت و آفریدن و آفرینش یاد می کند،و از آفریدگاری می گوید که « مرگ را آفریده است » :

الذی خلق الموت و الحیات
همان خدایی که «مرگ» را ، و «زندگی» را … «خلق» کرد ! – سوره ی ۶۷ ، آیه ی ۲ –

محمدحسین نورشاهی گوینده ی برنامه های سحر ماه مبارک رمضان
محمدحسین نورشاهی گوینده ی برنامه های سحر ماه مبارک رمضان

 

و اما محمدحسین نورشاهی …..

۴-زیباترین و برترین خاصیت«بودن نورشاهی»، خویشتن پذیری فطری او بود؛که هرکه اورا دیده و -گاهی- با او بوده،گمان نمی کنم این نظر را تایید نکند:

او «نقش»را بازی نمی کرد،می آفرید…او «اجراگر»و«مجری»نبود،«جرات تازگی» در جریان زندگی بود…او شغل نداشت، شوق داشت…

و چه سال های پرشماری از ماه های مبارک رمضان،در «رادیو-ایران»،که من و او – در شاکله ی نویسنده و گوینده – هر دوتن، روانه بودیم در یک روان و جان و زبان ؛
و گاه،چه «شب های احیاگری و قدرشناسی»را،که پا به پای راهیان ایمان و، همنوای فرشتگان و فریستگان «شب های بیداری»می رساندیم و،پیوند می زدیم به سلامی فراگیر تا طلوع انفجار و،مطلع الفجر سپیده ساران سحر !…

۵- وسرانجام،چه خوش است که فلسفه ی فرا-گیرانه و فرا-نگرانه ی مرگ را -گاهی در حیطه ی آرامش و اندیشه و آگاهی حیات- ازنو بنگریم و،به نگرشی«فرا-نو»فرا برسیم :
گاهی باید «تمام قد» کنارکشید و،هیچ نکرد؛تا که آن « مرگ بی ملاحظه» درآید و،ازعهده ی کارخویش،برآید…و این «زندگی ملاحظه کار»را،از دست این-همه عجالتا های «سر-در-گمانه» رهایی بخشد!
آخ،اگر بدانید من این «بعد» مرگ را،چه اندازه دوست می دارم؛و روی قطعیت و قاطعیت و ««بی-رو-در-بایستی-گری»آن، چه قدر حساب می کنم: مرگ،ترازنامه ی زندگی ست.مرگ،مردمی ترین مرامنامه ی زندگی ست.هیچ کس نیست،که بتواند نمیرد!مرگ،عادلانه ترین «معادله ی هستی» ست.هیچ کس نیست،که بتواند پارامتری از این معادله ی«هستی شمول» نبوده باشد…گاهی«مرگ»،آخرین راه حل،در ویرایش «زندگی»ست!

یک«عمر»،
روانه ی تو بودم،ای مرگ !
انگشت نشانه ی تو بودم،ای مرگ!

تا از سر «تکرار زمین»، برخیزم –
دنبال بهانه ی تو بودم،
ای مرگ !

تهران ۲۱ آبان ۱۳۹۹ – ابوالقاسم حسینجانی

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

72 + = 80