روز پراضطراب ناصرخان | خاطره ای از تنها حضور ناصرملک مطیعی در رادیو پس از انقلاب

نادر برهانی مرند

سالهای طلایی رادیو بود. سال هشتادو هفت به گمانم. هنوز رادیو آبروی همه مان بود. سالهایی نه چندان دور که در استودیوهای نمور رادیو عاشقانه کار می کردیم و ایمان داشتیم که داریم برگهای زرین تاریخ را ورق می زنیم. رادیو گفتگو تازه به میدان آمده بود به قصد در انداختن طرحی نو در آیین و آداب گفتگوی رادیویی و شکستن ساختار های کهنه ی آن. والبته میدان دادن به افراد واندیشه هایی که به قبل تر تابو بودند و از خط قرمزهای پر رنگ رایج صدا وسیما. من مدیریت میز فرهنگ و هنر را داشتم و چندین برنامه را هم خودم سردبیری می کردم از جمله برنامه ای با عنوان گفتگوی هنر که مشخصاً به گفتگو با اهالی فرهنگ و هنر اختصاص داشت.

گفتگو با ناصر ملک مطیعی

در این برنامه یا موضوعات ومضامین خاص و تازه بودند یا افراد گفتگو شونده. گفتگوهای مربوط به تاتر و ادبیات را اغلب خودم انجام می دادم اما گفتگوهای سینمایی وموسیقی و هنرهای تجسمی را سپرده بودم به دوست شفیق و دانشمندم دکتر مهرداد حجتی که وقوف و اشراف بیشتری به این حوزه ها داشت. حالا که یادم می افتد می بینم چه کارهای جذابی وسترگی انجام می دادیم در این رادیو. باری سربند همین نو آوری ها وبدعت ها روزی با مهرداد تصمیم گرفتیم برویم سراغ ناصر ملک مطیعی! حقیقتش اصلاً هم گمان نمی کردیم بشود. اما با آقای مهندس محمدیان مدیر وقت رادیو گفتگو که در میان گذاشتم دیدیم می شود!!!

ضبط چراغ خاموش

قرار شد بی سروصدا وچراغ خاموش برنامه را ضبط کنیم و در یک زمان خوب و مناسب بی هیچ تبلیغی بفرستیم روی آنتن! مقدمات فراهم شد و ناصرخان ملک مطیعی نازنین پذیرفتند که برای اولین بار _در بعد از انقلاب_ تشریف بیاورند به سازمان صداوسیما ومشخصا ساختمان شهدا ورادیو گفتگو . تصمیم گرفتم مهرداد شخصا برود سراغ استاد . خوب یادم مانده آن روز را. حال غریبی داشتم. قرار بود من میزبان بزرگ مردی باشم که خاطره ی نوجوانی و جوانی ام پر بود از تصاویر فیلمها و بازیهای بیاد ماندنی قهرمانهایی چون او. مردی که بس که برای رفاقت ومعرفت ومردانگی مرده بود شده بود اسطوره. خدا خدا می کردم که مشکلی پیش نیاید. دل شوره عجیبی داشتم. بعدها خودشان گفتند که بیشتر از ما خودشان دلشوره داشته اند.

ناصرخان ملک مطیعی می گفت مخصوصاً وقتی دم در وروردی سازمان با همکاران حراست مواجه شده بوده خیلی ترسیده، اما وقتی همکاران حراست از سر مهر عاشقانه در آغوشش کشیده اند ترسش ریخته است. بالاخره لحظه ی دیدار رسیدو ناصر خان گل قدم به سازمان گذاشتند وتشریف آوردند ساختمان شهدای رادیو.

استقبال رادیوییها از ناصرخان ملک مطیعی

قایم مقام وقت رادیو جناب حمید خزایی به استقبالشان آمدند و خوش آمد گفتند. کم کم ازدحام جمعیت کار مارا سخت تر کرد. همه ی همکاران بزرگ وکوچک احترام می کردند مرد نازنین سینما را. من کم کم نگرانی و اضطراب را در چهره ی پیرمرد می دیدم…ترسم این بود که خسته بشود و نتوانیم گفتگو را انجام دهیم. با عذر خواهی از همکاران و البته کمی غیظ ناصرخان را به استودیو هدایت کرده و با پذیرایی کوچکی گفتگو را آغاز کردیم. فضای صمیمی استودیو و البته اشتیاق ونگاه سرشار از مهر جمعیت پشت شیشه ی اتاق فرمان باعث شد پیرمرد اضطرابش فروکش کند و راحت قصه ساز کند.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

قصه ای بغض آلود از سی و اندی سال غصه و سکوت و حرمان!!

آن روز چهار ساعت گفتگو کردیم با مردی که سند زنده ی سینمایی که فارسی نام گرفته بود وچه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم بخش مهمی از تاریخ سینمای ماست. او می گفت و می گفت ومی گفت!

کاملاً پیدا بود بغض چندین و چند ساله ست که سر برداشته ست!

او می گفت وتو می شنیدی و کلافه از خودت مدام این سوال را می کردی چرا؟ چرا؟ چرا؟! واقعا چرا!!!!

سرنوشت تنها گفتگوی رادیو با ناصرخان ملک مطیعی بعد از انقلاب

قرار شد این گفتگوی جذاب در طی چهار برنامه ی یک ساعته در کنداکتور پخش قرار بگیرد.اما افسوس وصد افسوس!! هفته ی بعد درست دوساعت مانده به موعد پخش خبر دار شد م که برنامه پخش نخواهد شد.چرا؟ ظاهرا خبر به گوش نماینده یا نمایندگان محترم مجلسی رسیده بود که از نظر مبارکشان پخش صدای ناصرخان ملک مطیعی می توانست ارزشهای فرهنگی جامعه را مخدوش کند….

اتفاقی که همین پارسال هم برای دو گفتگوی تلویزیونی ناصرخان تکرار شد. امروز که خبر ناگوار را شنیدم بی اختیار گفتم راحت شد..روحش شاد.نمی دانم الان نوارهای kl آن گفتگو که هیچ گاه پخش نشد کجا و نزد چه کسی ست؟ اصلاً هست؟ ای کاش بشود امروز فردا پخششان کرد. روزها یی که پیرمرد خسته ما دستش از هرگونه تعدی به ارزشی کوتاه است!!

امروز ناصر خان پیش مهربانترین مهربانان رفته و یقین دارم پشت سرش راهم نگاه نخواهد کرد که احیاناً تصویر و صدایش آرامش یا احیاناً خواب کسی را آشفته کند.
پی نوشت: خوشبختانه آن روز مهرداد حجتی همه ی آن چهار ساعت گفتگو را فیلم برداری کرد، یقین دارم او تصاویر را هنوز دارد. ای کاش کاری کند که همه این گفتگو را ببینند! من جای مهرداد باشم این تصاویر ناصرخان ملک مطیعی را به موزه سینما می سپارم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

14 + = 17