روزها را می شمارم سالها

روزها را می شمارم سالها | محمد زندکریمخانی | سردبیر | سرزمین هنر 

سالهای احتضار

روزها را می شمارم سالها

سالها چشم انتظارم سالها

 

سالهای زندگی پنجاه شد

زنده ای بی اختیارم سالها

 

جمعه جمعه، بارها میثاقها

نقض پیمان گشته کارم سالها

 

بر دعای عهدهایم دل مبند

وعده ای بی اعتبارم سالها

 

گفته بودی بیشتر یادت کنم

گفته بودم کار دارم سالها

 

از یمین گویی، یمانی نیستم

گُمرهم، اهل یسارم سالها

 

نرگس چشمت هزاران حرف داشت

غافل از چشمان یارم سالها

 

ای مسیحا، قول احیاء داشتی

زین سبب در احتضارم سالها

 

می شمارم لحظه های هجر را

ساعتی شماطه دارم سالها

 

دل به جان آمد، من از من بیخبر

با خودم ناسازگارم سالها

 

اشتیاق آمدن داری و من

ای عجب درگیر و دارم سالها

 

شعر از « می » محمد زندکریمخانی

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 1 = 4