رمان و تفاوتهای خودشیفتگی و فروتنی | دن کیشوت واری یا راسکالنیکف گونگی

محمد آقازاده

رمان و تفاوتهای خودشیفتگی و فروتنی | ما خود شیفتگان ،ماخود برتر بینان ،ما نفی کنندگان همه کس و همه چیز مدام به جنگ تباهی ها می رویم ،با جان زخمی عقب می نشینیم و باز دن کیشوت وار به آسیاب بادی ها حمله می بریم؟ و حتی پیروزی های خیالی مان خود شکست است، ما حماسه آفرینان ، ما نخبگان ، ما حق به جانب ها بدون آنکه تاریخ را بشناسیم وارد آن می شویم و گمنام و بی تاثیر از آن خارج می شویم.

ما  مثل راسکالنیکف ها ، ما مثل براداران کارامازوف ها ، ما مثل پرنس میشکین ها ، ما ستروکین ها دچار توهم خاص بوده گی در برابر عام بوده گی اکثریت جامعه هستیم  و مثل آنها بجای سعادت جامعه آنرا پر آشوب و تحقیر می کنیم . جون فضیلت خودشناسی و خود انتقادی را از یاد بردیم و نمی دانیم بدون  نقد مداوم خود   نقد دیگران به جایی نمی رسد

قهرمانان جهان رمانهای داستایفسکی  از میان توده های سردرگم بیرون می جهند و در خیال می پندارند انسانهایی با ماموریت خاص اند که حتی حق جنایت دارند ، آنها با زبان روشن می کویند :شما ما طرد شدگان  که از شما برتریم  نامریی می کنید و پس ما برای انتقام  به گونه خود را مرئی می کنیم که با رذالت و جنایت برنامه ریزی شده تحقیر تان کنیم و با پلشتی ابتذال و گندیدگی زندگی روزمره تان را عیان و به رسوایی بکشیم ، هر چند خود نابود شویم ، آنها در فرحام به رستگاری منفی می رسند و منفعل ، شکست خورده یا به سمت مرگ می دوند و با جهانی که علیه آن شوریده اند به آشتی منفعلانه می رسند.

آنها از همان لحظه که از انسان زیرزمینی بودن سر باز می زنند دچار از جاکن شده گی می شوند و در بی جایی سکنا می گزینند و ثقل وجودشان را از دست می دهند،آنها در عمل و گفتار به توجیه شر می پردازند.با جنایت تمهید شده خود را در مسیر طوفان سهمگین مکافات  می اندازند تا با فرسوده کردن زندگی از خود انتقام بگیرند.

“راسکلینکف” شخصیت اصلی “جنایت و مکافات”  داستایوفسکی گرفتار بی جایی ، فقر و ستیز درونی مالیخولیای است ،  ولی او از زندگی طلب دارد . گفت وگوهای درونی اش از نبوغی خبر می دهد که عاطل می ماند ، از خود می پرسد چرا با این نبوغ چون ناپلئون اسطوره نیست ، با کشتن پیر زن ربا خوار و‌خواهرش می کوشد لااقل به خود ثابت کتد برای خودش کسی است ، ولی این جنایت او را منزوی تر می کند.

جنایت و مکافات
جنایت و مکافات
از طریق جنایت خود را از وضعیت مألوف اش جا کن می کند  . رمان نشان می دهد جامعه یی که در سلسله مراتب و شکاف هایش اکثریت جامعه را نمی بیند ، آنها را تبدیل به آدمهای زیر زمینی می کند و در نهایت توسط همین نامریی ها فرد به مخاطره می افتد.

تا به بی جایی خود وقوف نیاییم، تا نسبت به درک تاریخ بی اعتنا باشیم، هر کنشمندی فردی و حتی جمعی به حایی نمی رسد، نه تنها از بندمان نمی رهاند، نه تنها روشنایی بر ظلمتی نمی تاباند، بلکه شب را شب تر می کند.

تمام تاریخ در تک تک ما متبلور است و دیدن تاریکی درون وعده رهایی را ممکن می کند. رمان های داستایوسکی با قدرت کژراهه ها را نشان می دهد و شناخت بیمار درمان را ممکن می کند، پرسش ها در آثار او به پاسخ نمی رسند چون درست طرح نمی شود.

خواندن آثار او خواندن کشف خود سرپوشیده مانده خود ماست تا با ضعف هایمان و نه توهم هایمان جهان را تغییر دهیم و از یاد نبریم در پشت خود شیفتگی و خود برتر بینی دیو ضعف نفس و یک خودناباوری مزمن نهفته که با شدت عمل می کوشد خود را پنهان کند. ما باید فروتن باشیم تا امکان گفت و گو ممکن شود و فروتن لاجرم جانی قویی ، پذیرا و گشوده دارد.
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 15 = 24