در سودای کیمیا

در سودای کیمیا!

      علیرضا دباغ

ایجاد ارتباط با مخاطبان دغدغه همیشگی یک ارتباط گر است.هیچ چیز برای ارتباط گران شیرین تراز داشتن ارتباط مستمر وتنگاتنگ با مخاطب برای انتقال مطلوب پیام نیست.این ارتباط گاهی با سودای هنر همراه است وگاه باسودای شهرت ، گاهی هم با سودای ثروت وگاه با  هر سودای دیگر .تفاوت نمی کند اگر حاصل انتقال پیام با شهرت وثروت نیز قرین شود چه بهتر واگرهم نشد اصل برقراری ارتباط به حدکافی می تواند جذاب باشد.

سریالهای بزرگی همچون«فراراززندان» یا «۲۴» یا«گمشدگان» با هر سودائی که ساخته شده باشند در جذب مخاطب موفق بوده اند.همین که به زبانهای مختلف ترجمه ودربسیاری از کشورهای جهان در شبکه های عمومی ،خصوصی یا اختصاصی با استقبال مخاطب مواجه شده اند کافی است تا بدانیم یک کار خوب ارزش سرمایه ذاری کلان را دارد و مخاطب خود را حتی خارج ازمرزهای جغرافیائیش نیز پیدا می کند.

در دورانی  که سریالهای طولانی وچندفصلی عرصه تلویزیون رااشغال کرده است سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز سریالی ۱۱۰ قسمتی را طراحی کرده است که از آبان ماه ۱۳۹۴ روی آنتن شبکه دو سیما رفته است.این اقدام برای جذب مخاطبانی که به راحتی سریالهای طولانی قسمت شبکه های ماهواره ای را دریافت می کنند کار ارزنده وقابل تقدیری است که لازم است به عنوان یک راهبرد در دستور کار رسانه ملی قرار گیرد.

نقدوبررسی این سریال که  امشب پخش یک پنجم آن به پایان می رسد میتواند تصمیم گیرندگان اصلی اجرای این راهبرد را در ادامه این روند یاری ومدد خواهد کرد.

«کیمیا»نام سریالی است که فصلهائی از تاریخ ایران را ازاواخر دهه ۵۰ تا همین سالها دربستر ماجراهای دختری به همین نام مرور می کند.«کیمیا»دختر یک افسر وظیفه شناس است که خانواده ای مذهبی دارد و در کوران انقلاب اسلامی قصد جدائی از نظامی گری را دارد.درست معلوم نیست او از کدام دسته نظامی است.درجه دار ژاندارمری یا ارتش یا کلانتری؟ هرچه هست اونمی خواهد رو در رو با مردم قرارگیرد و به همین دلیل با فشارهائی که از ناحیه همسر مذهبیش براو وارد می شود استعفای خود را تقدیم مقامات کرده است .

۶۳۵۴۷۳۴۸۰۰۷۸۹۷۶۰۷۵

راوی داستان که همان قهرمان سریال یعنی کیمیاست ، زندگی خانواده خود را از سال ۱۳۵۷ در خرمشهر بازگو می کند.سالی که ایران آبستن وقایع بزرگی است که به پیروزی انقلاب اسلامی می انجامد. شروع داستان از خوزستان و کمی قبل از فاجعه آتش سوزی سینما رکس آبادان است.یعنی حوالی ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ .نویسنده وکارگردان تلاش می کنند با اشاره به مهمترین وقایع این سالها حس نوستالژی بینندگانی که بیش از چهار دهه از عمرشان راسپری کرده است برانگیزانند و  این رویدادها را نیز به جوانان  معرفی کنند.گام مهمی که قابل تقدیراست اما متاسفانه این توالی زمانی فقط در سطح ولایه باقی می ماند به نوعی که فقط  اسمی از سینما رکس و ۱۷ شهریور برده می شود وهیچ جزئیاتی از آن ارائه نمی شود. این سطحی نگری دربازسازی صحنه های جمعه خونین میدان ژاله به وضوح خودنمائی می کند . آن تظاهرات عظیم و حماسه افرینی شهدای ۱۷ شهریور در حد یک تعقیب و گریز در کوچه پسکوچه ها و تحرک جمع کوچکی از سیاهی لشکر اندک سریال تقلیل می یابد.

در چنین سریالهائی ورود وخروج شخصیتها می توانند چند قسمت از داستان بلند سریال را پر کنند ،به همین جهت است که دراین سریال نیز شخصیتهای فرعی زیادی وارد داستان می شوند اما متاسفانه ضعف فیلمنامه باعث می شود این شخصیتها به درستی پرورانده نشوند شخصیتی مانند مشفق (شوهر اول زن دائی فعلی کیمیا) ویا بیژن پسرعمه کیمیا که یک زندانی سیاسی چپ گراست که به اعدام محکوم شده است و اززندان می گریزد.اوج  این سرگردانی در شخصیت فرعی شهرام شکل می گیرد که بناست به عنوان یک ساواکی جنایتکار معرفی شود اما ضعف شخصیت پردازی در سریال نه تنها او را منفور جلوه نمی دهد بلکه حرکات اورا با گذشته دردناک وتبعیض آمیز خانوادگیش حس رقت انگیزی ایجاد می کند.شهرام در دیالوگها شخصی خونخوار وشکنجه گر معرفی می شود اما در عمل او را شخصی عاطفی می یابیم که حتی حاضر نیست مبارزی را که قصد ترورش راداشته بکشد بلکه اورا کتک می زند اسلحه اش را برمیدارد  و اورا درخیابان رها می کند ومی رود.او  به فرخ  پارسا (پدر کیمیا) برای خروج از نظامی گری کمک می کند و خواهر زاده اورا که اتفاقا برادرزاده خودش نیز هست از زندان فراری می دهد، اما درعوض یک خواسته ساده از فرخ دارد وآن هم انتقال کیفی پرازشمش طلا ازتهران به خرمشهر است.کیفی که  هرچیزی درآن باشد،علی القاعده به عنوان امانت به دست فرخ سپرده می شود و او به عنوان یک فرد مورد اعتماد ،قرار است درعوض فراری دادن بیژن از زندان آن را به دست فردی در خرمشهر برساند.

شهرام یک ساواکی منفور است اما فرخ مردی شرافتمند و نماز خوان است. او می توانست این معامله را نپذیرد، اما اگر پذیرفت شرط اخلاق حکم به امانتداری وی می دهد، امانتی که فرخ در آن خیانت می کند. ضعف فیلمنامه فرخ را در تصمیم گیریهایش آدمی ضعیف نشان می دهد .همه نقشه هایی که می کشد نقش برآب است؛ هم در نقشه مقابله با فرمانده خاطی پاسگاهشان در قسمتهای ابتدائی ،و هم در نقشه معامله با شهرام ساواکی، وهم در نقشه های بعدی فراری دادن ساواکی های دیگر با لنج .درهمه اینها فرخ کاملا اشتباه عمل می کند او حتی نمی تواند بین حضور واجبش درتهران برای رهائی همسرش از زندان و ماجرای کیف یک ساواکی انتخاب صحیح را انجام دهد. او انسان متزلزلی است که  اگر بازی خوب حسن پور شیرازی را از او بگیرید هیچ نقطه مثبتی در این شخصیت دیده نمی شود. البته  شاید کارگردان همین را می خواهد ،در این صورت جای این پرسش مطرح است که چرا پدر یک خانواده به عنوان نمادی از بلاهت فرض شده است؟

عشق محجوب دختر وپسر همسایه (کیمیا و پیمان) ورقیب عشقی پیمان (یعنی آرش مشفق) به عنوان چاشنی عاطفی ماجرا نیز بسیار کلیشه ای است. آرش شخصیتی که سالها در خارج از کشور بوده ونه علاقه ای به مادرش دارد، و نه شوقی به ماندن درایران، چرا وچگونه دل به مهر کیمیا می بندد وبه خواستگاریش می رود؟ آنها هیچ نقطه اشتراکی ندارند آیا صرف حسادت آرش نسبت به پیمان او را به این خواستگاری مضحک ترغیب کرده است؟

اینها و نظایر آن پرسشهائی است که باید دید در قسمتهای بعدی سریال ،می توان پاسخی برای آنها یافت یاخیر؟به هرحال هنوز قسمتهای زیادی از این سریال باقی مانده است وفرصت برای قضاوت و نقد نهائی باقی است.

نکته مهم دیگر امکانات زیادی است که دراختیار گروه سازنده قرار گرفته است . معلوم است سازمان صداوسیما در اوج تنگناهای مالی چندسال گذشته، سرمایه گذاری مناسبی برای ساخت این سریال کرده است که حضور بازیگران گرانقیمتی مانند رضا کیانیان یا نیکی کریمی در نقشهای فرعی کار نشاندهنده دست باز کارگردان برای انتخاب بهترینهای این رشته بوده است. امید که ورود شخصیتهای جدید با بازی بازیگران نامدارش جان تازه ای به داستان بی رمق سریال دهد.شاید آنگاه بتوان دانست« کیمیا » چه سودائی در سردارد؟

 

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

32 − = 23