درخت ارغوان در انتظار «سایه»

امیدواریم فرزندان زنده یاد امیرهوشنگ ابتهاج ، مسوولان امر ، شهرداری تهران و میراث فرهنگی، تمام تلاش خود را به کار بگیرند تا هم به وصیت «سایه» عمل شود و هم دوستداران بر سر مزارش فاتحه خوانی و شعرخوانی کنند.

درخت ارغوان در انتظار «سایه»|سیدرضا اورنگ|سرزمین هنر|ادبیات

سال ۱۳۵۸ بود،دوستی قدیمی، جوانی تقریبا هم سن و سال خودم را که نامش کاوه ابتهاج بود به من معرفی کرد.گفت فرزند «سایه» همان شاعر معروف است.در لحظه اول آشنایی ما را به خانه اش دعوت کرد.

به عشق دیدار احتمالی با پدر شاعرش،برای اولین بار و بدون تامل دعوت او را پذیرفته و سه نفری عازم خانه شان در خیابان کوشک شدیم.

در خانه گشوده شد و وارد حیاطی خیال انگیز شدیم.فرم خانه و آجرهای قرمز رنگ آن چشم ام را گرفت،اما نگاهم به دنبال «سایه» بود.خوشبختانه گوشه حیاط نزدیک عمارت اصلی نشسته بود.سلامی دادم و جواب سلامی گرفتم و کلی ذوق مرگ شدم.اصلا از پسرش نپرسید چرا پای این غریبه ها را به خانه امن من باز کرده ای؟

ساعتی در اتاق دوست جدیدمان کاوه ابتهاج نشستیم و بعد عزم خروج کردیم،خدا خدا می کردم «سایه» همچنان در حیاط خانه مستدام باشد تا در حد یک خداحافظی ساده دوباره با او همکلام شوم،اما نبود و نشد.

تا لحظه خروج از در خانه به پشت سر نگاه می کردم «سایه» دوباره هویدا شود تا لااقل دستی برایش تکان دهم و دستی برایم تکان دهد،اما شیشه آرزویم را سنگ حسرت شکست.

در دل گفتم حالا که با پسر «سایه» دوست شده ام از این فرصت ها زیاد برایم پیش آمده و خواهد آمد،شاید بتوانم در محضرش زانوی تلمذ بر زمین زده تا بتوانم کلمات پریشان و پراکنده ای که در محوطه خیالم پرسه می زدند با کمک استاد منظم کرده و به شعر تبدیل کنم.

از بخت بد و برخلاف پیش بینی ام اتفاق عجیبی رخ داد،پس از بیرون آمدن از خانه و جدایی، دیگر نه کاوه ابتهاج را دیدم و نه امیرهوشنگ ابتهاج از نزدیک به چشمم آمد.

چهل و سه سال از آن اتفاق و دیدار می گذرد.اکنون سایه «سایه» از سر دنیا و ما کم شده و نمی دانم کاوه کجاست و چه می کند.

آن زمان که خانه زنده یاد امیرهوشنگ ابتهاج رفتم،درخت ارغوان به چشمم نیامد،شاید ذوق دیدار استاد چشمم را محدود به یک زاویه کرده بود یا آن زمان به رشدی نرسیده بود که به چشم بیاید.

اکنون آن درخت ارغوان مانند «سایه»، سایه گستر آن خانه است و عطرافشانی می کند. جایی است که شاعر بلندآوازه ایران دوست دارد زیر پای آن به آرامش برسد . درخت نیز آرزو دارد همچنان سایه اش بر سر «سایه» باشد و روی مزارش گل افشانی کند.

دوست شاعری می گفت شب آخری که استاد در ایران اقامت داشت و قرار بود صبح روز بعد به آلمان پرواز کند به دیدارش رفتم. «سایه» بی قراری کرده و با اشک از دوستان خویش یاد می کرد و می گفت این رفتن دیگر بازگشتی ندارد.پیش بینی شاعر به حقیقت پیوست و در غربت و دور از ایران عزیزاش که دوست تر از جان می داشت اش، جان به جان آفرین سپرد و به یار و معشوق همیشگی و دوستان ادیب و هنرمندش پیوست.

با کمک خانواده و مسوولان ذی ربط،هماهنگی های لازم انجام شده و به زودی پیکر شاعر ایران زمین به وطن بازخواهد گشت تا در آغوش آن به آرامش ابدی برسد.

خبر آمده است مسوولان شهرستان رشت که زادگاه «سایه» است با خانواده اش هماهنگ کرده اند تا در آنجا به خاک سپرده شود،اما بهتر آن است که ببینند خواسته استاد چیست.

«سایه» خودش وصیت و توصیه کرده که بعد از رهایی پرنده روح اش از قفس تن،پیکرش را زیر همان درخت ارغوانی که سایه گستر و عطرافشان خانه اش بود به خاک بسپارند.این آخرین خواسته استاد است.

امیدواریم فرزندان زنده یاد امیرهوشنگ ابتهاج و مسوولان با تشریک مساعی به این نتیجه برسند که به وصیت استاد عمل کنند تا آخرین خواسته اش انجام شده و روحش به آرامش برسد.

با دفن پیکر استاد زیر پای درخت ارغوان، این خانه که به ثبت ملی نیز رسیده با کمک مسوولان می تواند به موزه تبدیل شود تا هم مزارش زائر داشته باشد و هم موزه اش بازدید کننده.

امیدواریم فرزندان زنده یاد امیرهوشنگ ابتهاج ، مسوولان امر ، شهرداری تهران و میراث فرهنگی، تمام تلاش خود را به کار بگیرند تا هم به وصیت «سایه» عمل شود و هم دوستداران بر سر مزارش فاتحه خوانی و شعرخوانی کنند.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

86 + = 90