خودکشی روی صحنه
سیدرضا اورنگ
خودکشی روی صحنه | سیدرضا اورنگ | بخش سینما سرزمین هنر | مدتها بود که نه مقابل دوربین رفته بود و نه روی صحنه. دلش برای بازیگری پرپر میزد، اما کسی او را به مراد دلش نمیرساند. هر چند سن و سال چندان زیادی نداشت، اما گویا از چشم افتاده بود.
طبیعی است، وقتی آدم از چشم افتاد دیگر به چشم نمیآید. روزگارش به سختی میگذشت، آن قدر سخت که به نفس نفس افتاده بود. از بد حادثه دچار یک نوع بیماری لاعلاج نیز شد، مرضی که از درون، جسم او را میخورد و از بیرون هر چه در جیب بود و هست.
میان زمین و هوا معلق بود، هرگز فکر نمیکرد به چنین ورطهای بیفتد. تنهایی، نداری، بیکاری و از همه بدتر بیماری او را به تنگ آورده بود. بارها فکرهای ناجور به مغزش خطور کرد، اما زود پشیمان شد.
خودکشی با پول سیاه
حلقه بلایا هر لحظه به دور گردنش تنگتر میشد. هر چه داشت و نداشت را خرج بیماری کرد. زندگانیاش بدجوری به دست انداز افتاده بود. عزت نفسی که در وجودش نهادینه شده بود، نمیگذاشت تا دستش را مقابل کس و ناکس دراز کند. این را هم نمیپسندید که برای گرفتن چند پول سیاه پشت در اتاق مسوولی خیمه بزند، این عمل را برای خودش و هنرمندان واقعی عار میدانست.
روزی یکی از رفقای قدیمش برای نقشی کوتاه در یک نمایش از او دعوت کرد. دعوت را با جان و دل پذیرفت، نه برای پول، بلکه برای دوباره روی صحنه رفتن و مقابل تماشاگران ایستادن. بیماری خود را از آنان پنهان کرد، به هر زحمتی بود نمیگذاشت کسی متوجه درد بیدرمانش شود.
چند روزی بدین منوال گذشت. نداری و بیماری باعث شد تا برای اولین بار تصمیم بدی بگیرد. اسلحهای تهیه و پیش از نمایش آن را با اسلحه قلابی صحنه عوض کرد. قصد کرده بود پیش از اینکه بیماری او را از پای بیندازد، خودش را به آرزویش برساند، مرگ روی صحنه
آن شب نقشش را مثل همیشه عالی بازی کرد، اسلحه واقعی را روی شقیقهاش گذاشت تا شلیک کند، اما نتوانست، چون عقیده داشت خودکشی کار ترسویان است، مرد باید بجنگد تا بمیرد. اسلحه را پایین آورد، پیش از آنکه پرده بیفتد، روی زمین افتاد، تماشاچیان ایستادند و برای او دست زدند، اما بازیگر تنها و بیمار دیگر از روی زمین برنخاست!