خروجی جلسه مجمع هنری اموات (شاخه سینما)،کل سینمای ایران به مردم واگذار شود!

براي نجات سينماي ايران، بايد تمام مراكز دولتی و غیر دولتی سینما تعطیل شده و كل سينماي ايران به مردم، دوستداران و سينماگران واقعي تحويل داده شود.

خروجی جلسه مجمع هنری اموات (شاخه سینما)،کل سینمای ایران به مردم واگذار شود!

همان‌طور که می‌دانید یا نمی‌دانید، شب‌های جمعه دو گروه آزاد هستند، یکی اهالی روزنامه، دیگری اهل قبور.
معمولا آزاد شده‌ها در شب جمعه به کارهای واجب و عقب افتاده پرداخته و به خود و خانواده می‌رسند.
خوشبختانه یا بدبختانه، حقیر هنوز به جمع اهل قبور نپیوسته، ولی جزو دارودسته‌ روزنامه‌چی‌ها هستم.
صبح پنجشنبه که هنوز نمی دانم چرا به شب جمعه معروف شده است، چشمانم را باز کردم تا ببینم در این چند ساعت که از قید و بند کارهای یومیه روزنامه آزاد هستم، باید به چه کارهایی بپردازم و کدام را در اولویت قرار دهم.
هنوز اولین جرعه چای را سرنکشیده بودم که دستی مچ دستم را گرفت. با اینکه ضعیفه بود، اما زورش به مراتب از من بیشتر بود!
با ترس و لرز نگاهی به صاحب دست انداختم. دیدم مرحومه معروفه است.
فکر کردم هنوز خواب هستم.
مرحومه مغفوره گفت:خواب نیستی.
گفتم: شما همیشه در عالم رویا من را مفتخر می‌کردید!
گفت: مثل اینکه از مرحله پرت هستی!
گفتم: چطور؟
گفت: مگر نمی‌دانی شب جمعه است؟
دو ریالی‌ام افتاد. گفتم: می‌دانم. برای همین می‌خواهم به کارهای شخصی‌ام رسیدگی کنم.
گفت: ما هم می‌خواهیم از آزادی یک شبه خود استفاده بهینه کنیم.
گفتم: استفاده کنید، بگذارید من هم استفاده کنم.
گفت: این شب جمعه را می خواهیم دور هم باشیم!
گفتم: من هنوز قبض خود را از حضرت اجل دریافت نکرده‌ام!
گفت: این دفعه را مهمان ما هستی، چون مجمع بزرگی برگزار می‌شود.
گفتم: پس شب جمعه من چه می‌شود؟
گفت: آن دنیا با هم حساب می‌کنیم.
گفتم: همه می‌دانند که من از مجمع و سمینار و امثال آن متنفرم.
بدون اینکه موافقت مرا کسب کند، دستم را گرفت، از جا کند و با خود برد.
در یک «آن»، به جایی رسیدیم که نه ابتدایش معلوم بود و نه انتهایش. مقابل مکانی توقف کردیم. روی سردر آن نوشته بود: «مجمع هنری اموات» (شاخه سینما).
با تعجب نگاهی به اطراف انداختم، از ماشین‌های گرانقیمت چند ده یا صد میلیونی خبری نبود.
رو به مرحومه مستوره کرده و پرسیدم: مطمئنی مجمع همین جاست؟

گفت: بله.
پرسیدم: پس چرا هیچ ماشین سنگین قیمتی اینجا پارک نشده؟
با جذبه‌ای خاص جواب داد: اینجا از این خبرها نیست.
با هم وارد آنجا شدیم. گوش تا گوش جماعت سینمایی، از مسؤول و بازیگر و کارگردان گرفته تا تدارکاتی ساده سینما کنار هم بی‌ریا نشسته بودند.

نه کسی برای کسی قیافه می‌گرفت، نه چپ چپ به هم نگاه می‌کردند و نه شمشیر به کمرشان بسته بود، همه یک لاپیراهن، مرد و زن کنار هم نشسته بودند. چهره همه متبسم بود.
همه آنجا جمع بودند، از شب‌نشینان در جهنم گرفته تا پرواز کنندگان در شب. کسی آنجا رییس نبود، اما یکی از ستارگان معروف و از کار محروم در آن دنیا (دنیایی که ما در آن هستیم)، به احترام موی سفیدش جلسه را اداره می‌کرد.
وی رو به من کرد و گفت: ما در اینجا شدیدا نگران سینمای ایران هستیم،به خصوص از زمانی که رییس جدید سینمایی زمام امور را در دست گرفته، هر لحظه خبرها را پیگیری می‌کنیم.

هرچه صبر کردیم تا درگیری‌های بیهوده که به ضرر سینماست پایان یابد، نیافت.
الان هم که با آمدن رییس جدید و انتصابات عجیب و غریب اش همه چیز بهم ریخته و عنقریب است،سنگ روی سنگ بند نشود!
برای همین این جلسه عظیم و سرنوشت‌ساز را تشکیل داده، درباره این موضوع صحبت کردیم و به نتیجه نهایی رسیدیم.از تو می‌خواهیم تا نتیجه این جلسه را به آن دنیایی‌ها برسانی.
نمی‌دانم از روی ترس بود یا وظیفه که گفتم: به روی چشم.
گفت: همه ما با اتفاق آرا، به این نتیجه رسیده‌ایم که برای نجات سینمای ایران، باید تمام مراکز دولتی و غیر دولتی سینما تعطیل شده و کل سینمای ایران به مردم، دوستداران و سینماگران واقعی تحویل داده شود.
این تنها گزینه برای نجات سینمای ایران است و ما بر آن اصرار داریم. اگر آنها طور دیگری فکر کنند، ما هم طور دیگری عمل خواهیم کرد!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

98 − 89 =