خداوندا،نعمت آلزایمر را از من دریغ مدار!

امروزه که مشکلات به نهایت رسیده و گرفتاری ها و بدبختی ها بیشمار،آیا آلزایمر یا نسیان نمی تواند،درمانی برای این دردها باشد؟!

خداوندا،نعمت آلزایمر را از من دریغ مدار!|سیدرضا اورنگ|سرزمین هنر|ادبیات

همه مردم دنیا،از مرد گرفته تا زن،حتی کودکان،آلزایمر،نسیان یا فراموشی را از بلایا و عوارضی می دانند که بسیار سخت و دردآور است.کاملا هم درست است و در این موضوع شکی نیست.

وقتی انسانی قدرت حافظه و خاطره خویش را از دست داده و شیرینی و تلخی های  زندگی را به یاد نیاورده و بدتر از همه خودش را نیز نمی تواند بشناسد،درد بزرگی است که جز مرگ داروی دیگری نداشته و ندارد.

با این همه،آیا به واقع آلزایمر و فراموشی همیشه بد است؟ اگر جواب تان مثبت است،آیا تاکنون برای فرار از کسی یا چیزی خود را به فراموشی نزده اید و واضحات را انکار نکرده اید؟

امروزه که مشکلات به نهایت رسیده و گرفتاری ها و بدبختی ها بیشمار،آیا آلزایمر یا نسیان نمی تواند،درمانی برای این دردها باشد؟!

این نظر من است که در نهادم نهادینه و به یک باور تبدیل شده که آلزایمر،می تواند آب سردی باشد روی آتش داغ و مرهمی باشد بر زخم های کهنه و تازه.

خداوند در نهاد من صبری نهاده بود عجیب که ایوب نبی نیز به آن گاهی غبطه می خورد،صبری که برعکس صبر ایوب،ثمره شیرینی نداشت و هرچه بیشتر صبر می کردم،بیشتر مصیبت دیده و روحم آزرده تر می شد.

صبر، نعمت باشکوه و بی نظیری است،به شرط آنکه ختم به خیر شده و شجره اش به بار نشیند،اما وقتی ختم به شر می شود،اصلا باشکوه به نظر نمی آید.

سال هاست دست به قلم هستم و حافظه قوی از فاکتورهای مهم نوشتن است.خداوند به من این حافظه را عطا کرد تا هرچه می بینم یا می شنوم را در ضمیر خاطر ضبط کنم و در جای خود از گنجینه محفوظات بهره وافی و کافی ببرم که برده ام.

شکیبایی، حافظه نسبتا قوی ،قدرت و لذت نوشتن و چند جلد کتاب ادبی و هنری تنها دارایی من محسوب می شوند که شاید تا چندی دیگر هیچ کدام از آنها را نداشته باشم.

امروز تاب من بی تاب ، شکیبایی ام به ناشکیبایی تبدیل و طاقتم طاق شده.دیگر کاسه صبرم لبریز و پیمانه طاقتم سرریز شده است.

صبوری که همیشه به من آرامش می داد تا سختی ها و نارفیقی ها را تاب بیاورم،تبدیل به دردی بی درمان شده که هیچ طبیب و دارویی نمی تواند شافی آن باشد.در یک کلام:خسته ام!

وقتی برخی از مسوولان بی مسوول با ندانم کاری یا دانسته کاری می کنند که مردم به مضیقه بیفتند و در منجلاب مشکلات دست و پا بزنند و مدام این مصیبت تکرار می شود،چرا باید آن را به یاد آورم و درد بکشم؟

هنگامی که پیر و جوان و کودک سر در زباله دان ها کرده اند تا از کثافت و دورریز مردم غنی و شکم سیر ارتزاق کنند،درد می کشم، چگونه می توانم این درد را مدام در روح و دلم تکرار کنم؟

روزی نیست که نارفیقان خنجر به دست در پی آن نباشند که آن را تا دسته بر پشتم فرو کنند،چرا باید این کابوس دوباره جانم را بخراشد؟

وقتی ادیبان و هنرمندان توسط بی ادبان و بی هنران مسند نشین،از حق مسلم خود که همان قوت لایموت و احترام است محروم می شوند،چرا باید این مصیبت بزرگ را در حافظه ام حفظ کنم؟!

کارنابلدانی هستند که ماهانه ده ها میلیون تومان حقوق می گیرند بی آنکه تاثیری بر فرهنگ و ادب این سرزمین داشته باشند،اما عالمانی که زندگی و جان شان را در راه حفظ و اشاعه فرهنگ گذاشته اند، از حداقل حقوق بازنشستگی نیز محروم شده اند.

مسوولیت عرصه ادب،سینما و هنر به کسانی سپرده شده که نه تنها سواد و توانایی این کار را دارند،بلکه عناد و حسادتی در وجودشان موج می زند که جز تخریب و ویرانی چیزی در پی نداشته و ندارد.آیا باید این غم بزرگ هر لحظه به یاد آورم؟!

امروز بعضی از بی ادبان و بی هنران در پوست ادیب و هنرمند، میلیاردها میلیارد درآمد دارند که آن را در کار ساختمان سازی و خرید و فروش ارز و طلا سرمایه گذاری کرده و باعث فشار مضاعفی بر مردم شده و می شوند،اما اکثر ادیبان و هنرمندان واقعی،آهی در بساط ندارند که با ناله سودا کنند.روزی هزار بار شرمنده اهل و عیال خویش شده و از این درد بزرگ مرده و می میرند،اما اغلب مسوولان فقط دوست دارند با بی هنران عکس بگیرند و در خدمت آنان باشند.چرا باید هر روز این درد را تحمل کنم؟

همیشه و در همه حال مردم را با جان و دل درک کرده ام،اما هیچ کسی مرا برای لحظه ای درک نکرد.دیگر طاقت این درک یک طرفه را ندارم.

خداوندا به حق این ایام عزیز و عزیزانی که با لب تشنه و تن خسته شهید شده یا به اسارت رفتند یا تمام مشکلات را از پیش پای مردم بردار یا نعمت آلزایمر را به من عطا کن تا دیگر چیزی را به یاد نیاورم که تاب من بیتاب و قرارم به بی قراری رسیده!

 

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 48 = 52