خانه هایی که موزه نمی شوند

سعید ناظمی

خانه نیما یوشیج (علی اسفندیاری) پدر شعر نو هنوز از بی مهری مسؤولان در رنج است. مثل خانه ایران درودی. مثل خانه دیگر هنرمندان و البته بی اعتنایی مدیران فرهنگی به مفاخر فرهنگی. 

بنا بر سنت ما ایرانیان و با توجه به اصل مرده پرستی این احتمال می رود که مدیران فرهنگی به وصیت هنرمندان در قبال تبدیل خانه شان به موزه فرهنگی اهتمام بیشتری داشته باشند. کاری که در واقع کمتر دیده می شود. چون این کار هزینه بر بوده و نیاز به ساختاری مستقل دارد تا به دور از هر تعصب و گرایش سیاسی، خود را با منویات فرهنگی هنرمند درگذشته هم سو کند و البته در کشوری تا این حد سیاست زده چنین کارکردی از محالات تلقی می شود. خواه وزیرش اصولگرا باشد خواه اصلاح طلب و یا خواه عضوی از جریان سوم.

وقتی این کار را با دیگر هنرمندان سرزمین های کفر و الحاد قیاس می کنیم قلبمان بیشتر به درد می آید.

ازخانه انگلستان تا آمریکا ؛ از شکسپیر تا همینگوی

 

وقتی می خوانیم که به گفته سخنگوی بنیاد همینگوی در ایالات متحده بودجه‌ای معادل ۸۶۰ هزار دلار به منظور تامین هزینه‌های مرمت، بازسازی و تاسیس ساختمانی جدید در کنار خانه قدیمی همینگوی در نظر گرفته شده که این بودجه از سوی هر دو بنیاد(بنیاد همینگوی در ایالات متحده و کوبا) تامین می‌شود.

یا خانه شکسپیر در انگلستان. خانه ای که او در آن به دنیا آمده و دوران کودکی خود را با خانواده در این خانه گذرانده است. اوحتی پنج سال اول ازدواج خود را نیز در این خانه سکونت داشته است. بعد از مرگ او هم بزرگترین دختر او سوزانا این خانه را به ارث برده و این خانه ۲۵۰ سال است و هنوز پذیرای بازدیدکنندگان است.

و البته نمونه های بسیار زیاد دیگری که نشان از قدردانی و قدرشناسی دولتها و ملتها نسبت به مفاخر فرهنگی و هنری خود دارند. در جامعه اخلاق زده و بحران زده فرهنگی ما که تفاوت سره از ناسره چندان فاحش نیست و هر غیرهنرمندی می تواند با استفاده از رانت های موجود و سپری کردن زمانی کوتاه در کار هنری لقب استادی را نیز یدک بکشد ماندگاری هنرمندان به چیزهایی غیر از تجربه و دانش و زمان شاگردی کردن مربوط می شود. چه هنرمندانی که درس ناخوانده آئین مکتب داری را از بر هستند و در عرصه هنر چنان می تازند که جز گوشه نشینی کاری از دست کسانی چون کشاورزها، انتظامی ها،‌تقوایی ها و شجریان ها و … بر نمی آید. این هنرمندان رانتی همان قدر می ارزند که مخاطب با آن ها سلفی بگیرد وگرنه در یادها نخواهند ماند.

سفله پروری درد جامعه ی امروز

سفله پروری خاص جوامع عقب افتاده ای است که فکر می کنند جزء کشورهای پیشرفته اند. بسیاری از کارها با این سفله پروری ها جلو می رود و سامان می گیرد. این زمانی است که ارزش ها در جامعه به شدت سقوط می کند و به جای آن ضد ارزش ها تجلی می یابد. این زمان بسیاری از هنرمندان کنار می روند و بسیاری هنرمندنما ظهور می کنند. آش آن قدر شور می شود که این هنرمندنماها از هنرمندان پیش کسوت عرصه خود به بدی یاد می کنند و البته بیشتر تریبونهای حقیقی و مجازی را هم در اختیار دارند. ناپختگی عرصه و زمان پست مدرن و خامی آن بابت جهش خارق العاده علوم ارتباطات در زمان کم این نابسامانی را شدت بخشیده است.

در این میان حضور مسئولان فرهنگی با کت و شلوار  برای گرفتن عکس های یادگاری در مراسم تدفین هنرمندان واقعی آخرین نقطه اتصال است و هزینه برای خانه هایی که باید موزه شوند کاری فوق العاده عبث و بیهوده به زعم مدیران هنری روزگار سپری شده.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

23 − 16 =