جوکر | تحلیلی فلسفی بر کاراکتر محوری فیلم تاد فیلیپس
.خلاصه فیلم
جوکر داستان تبدیل یک انسان سرخورده و مطرود اجتماعی به یک شخصیت دهشتناک روانی است. داستان تاثیر پلیدی و پلشتی بر تک تک افراد جامعه، چنانکه دیگر مرز میان خوبی و بدی مشخص نیست.
عوامل فیلم جوکر
کارگردان : Todd Phillips
نویسندگان : Todd Phillips, Scott Silver
بازیگران : Joaquin Phoenix, Robert De Niro, Zazie Beetz, Frances Conroy, Brett Cullen, Glenn Fleshler
نقد فیلم
شاید بتوان مهمترین دغدغهی فیلم جوکر را این مسئله دانست که مرز میان خوبی و بدی، درستی و غلطی،تراژدی و کمدی چیست؟!همانطور که آرتور فلک (با بازی واکین فینکس) در زمان مصاحبه با موری فرانکلین (با بازی رابرات دنیرو)، مردم را به سخره میگیرد و با یک جملهی کنایهآمیز، خود را به عنوان یک کمدین خندهدار در مقابل موری فرانکلینِ معروف میگذارد. او خود را درست و موری را غلط قلمداد میکند.
اما درواقع او تمام ساختارهای مرزبندیکننده را مورد هجوم قرار میدهد و حجم وسیعی از انسانها را بد میداند و میخواهد همهی آدمهای بد را بکشد. تو گویی آرتور در لباس جوکر همچون سقراط سخن میگوید. به این جملهی آرتور در مصابحه دقت کنید : “کمدی یک مسئلهی سوبجکتیو است موری”.
آرتور فلک (جوکر)(واکین فینکس) این تئوری که کمدی یا خندهدار بودن یا اساسا هر پدیدهی دیگری، یک مسئلهی سوبجکتیو است را به طور کامل در سه سکانس از سکانسهای فیلم، به خوبی به نمایش گذاشته است، درحالیکه شاید این اتفاقات با عقل عرفی انسانها جور درنیاید؛
قتل مادر
اولین سکانس، در زمان قتل پنی فلک (مادر جوکر) به دست خودش رقم میخورد، در جاییکه مفاهیمی مثل مهر مادری، احساسات پدر و فرزندی و دوران خوش کودکی برای آرتور با به دست آوردن پروندهی روانی مادرش، به کلی بهم میریزد و او خطاب به مادرش میگوید : “من فکر میکردم زندگی یک تراژدیه ولی حالا میفهمم که یه کمدیه”.
با اینکه در این جمله یک مفهوم ملطق دیگر نهفته است، از این جهت که بالاخره زندگی، تراژدی نیست و کمدی است اما مفهوم جمله و مقایسهی تراژدی و کمدی از این جهت، دقیقا به معنای از بین رفتن مرزبندیهای معنایی است.
آرتور میداند که تراژدی، سرنوشت محتوم آدمی در این جهان است که هیچ چیز نمیتواند آن را تغییر دهد اما کمدی، بهم ریختن این ساختار برای بهتر شدن و قابل تحملتر شدن جهان است و آرتور تصمیم میگیرد حالا که مادرش نیز به این قاعده اعتقاد داشته و رسم تراژیک مادر فرزندی را رعایت نکرده، او نیز دست به کار شود و مادرش را بکشد و از نظر او دقیقا همین موضوع یک کمدی است که او را به خنده میاندازد. این سکانس به هیچ عنوان با عقل مرسوم انسانها سازگار نیست.
قتل دوست و همکار قدیمی
دومین سکانس زمانی است که رندال (همان فردی که به او اسلحه داده بود) و گری (کوتوله) برای دیدار آرتور به خانهاش میایند و این ملاقات دقیقا در زمانی اتفاق میافتد که آرتور درحال تماشای یک برنامهی طنز است تا از حرکات افراد در آن برنامه تقلید کند.
در چنین فضایی، آرتور که دوست دارد تمام انسانهای بد را بکشد، رندال را به فجیعترین شکل میکشد و این درحالی است که هنوز پلیس نیز به جنایات او پی نبرده و شاید اولین فکری که به ذهن هرکس میرسد این باشد که گری (کوتوله) را بکشد اما در کمال تعجب میبینیم که آرتور به گری میگوید که خیالش راحت باشد و میتواند برود.
گری با همان جثهی کوچک با ترس شدید از روبروی آرتور میگذرد و به سمت درب خروجی میرود اما به علت قد کوتاهش نمیتواند در را باز کند و دقیقا در زمانیکه بیننده کاملا در شوک یک صحنهی خشن و قتلی فجیع است، وادار به خندیدن به این موقعیت میشود همچنین در همین هنگام صدای خندیدن مردم در برنامهی تلوزیونی نیز شدت میگیرد.
تو گویی آرتور این دنیای تراژیک را به یک کمدی تبدیل کرده است همانطور که در مصاحبه میگوید : “زندگیِ من چیزی بیش از یک کمدی نیست” و دقیقا در زمانی که دهشتناکترین اتفاق رخ داده است، باید خندید. این سکانس نیز به هیچ عنوان با عقل مرسوم انسانها سازگار نیست.
جنایت با لب خندان
اما سکانس سوم و شاید عجیبترین سکانس این فیلم زمانی است که آرتور دستگیر شده است و در ماشین پلیس به بیرون نگاه میکند که چگونه مردم با تاثیر از او مشغول قتل و جنایت و اغتشاش و آتش و دود و … هستند اما همهی آنها خندان هستند. چهرهای خندان چوب دستی را برمیدارد و شیشهی ماشینی را میشکند. دلقکهای خندان همه جا را آتش زدند و در حال دزدی هستند.
دیگری یک پدر و مادر را روبروی دیدگان فرزندش میکشد درحالیکه به پهنای صورت میخندد. همهی این اتفاقات بیش از آنکه کمیک باشد، تراژیک است اما به ظاهر، همه در حال خندیدن هستند. این سکانس نیز به هیچ عنوان با عقل مرسوم انسانها سازگار نیست.
معلوم نیست که این وضعیت چیست؟! کمدی است یا تراژدی یا تحت هر مرزبندی دیگر بلکه دقیقا همان مسئلهی سوبجکتیویتی است. اینکه چه کسی نگاه میکند، نظرگاه شما کجاست؟ اگر استندآپ کمدین هستید، آرتور فلک (جوکر) هستید یا موری فرانکلین (رابرات دنیرو)؟! کدامیک قرار است داستان جهان را تعریف کنند؟ داستان جهان از منظر جوکر (Joker) یا داستان جهان از منظر سلطان کمدی (King of Comedy)؟!
به واقع Todd Phillips در مقام نویسنده و کارگردانِ این فیلم، اثری عمیق از خود به جای گذاشته است. این مسئله زمانی مشخصتر میشود که رگههای این نگاهِ سوبجکتیو آرتور به عنوان جوکر (Joker) در انتهای فیلم را در سکانسهای اولیهی فیلم، از آرتور به عنوان دلقک (Clown) نیز مشاهده میکنیم.
هنگامیکه آرتور در مقابل روانشناس نشسته و اولین دیالوگ خود را اینگونه آغاز میکند که : “فقط من اینطوری حس میکنم یا اون بیرون داره تبدیل به یه دیوونه خونه میشه؟” و روانشناس وضعیت بد اجتماعی را تایید میکند، از او میخواهد که دفترچهای که خاطراتش را مینویسد به او بدهد.
روانشناس یا مددکار او (بخوانید کارگردان) بلافاصله یک جملهی شگفتانگیز از آرتور در دفترچهی خاطرات روزانهاش که جوکهایش را در آن مینویسد، تحت این عنوان میخواند که : “فقط امیدوارم که مرگم بیشتر از زندگیم با عقل جور دربیاد”. پلان خندهی تمسخرآمیز آرتور در واکنش به مددکار در این سکانس، گواه این حرف است. او حتی با مرگ هم شوخی میکند.
مرگ، زندگی، عقل
اما جملهی “فقط امیدوارم که مرگم بیشتر از زندگیم با عقل جور دربیاد”. باز هم در نگاه اول این جمله شاید یک نشانه مطلق از یک معنای عقلانی داشته باشد که بالاخره مرگ انسان، عقلانیتر از زندگیاش باشد ولی در درون این جمله یک تناقض عمیق وجود دارد که آن را تنها در بستر کلمات نگه میدارد. و آن را از مرز عقلانی و غیرعقلانی بودن، به کل خارج میکند.
عقلانیت تنها در حوزهی زندگی و زندگانی است که معنا پیدا میکند. چگونه میشود که مرگ و نیستی با عقل جور در بیاید؟! اصلا جور درآمدن یا در نیامدنِ مرگ با عقل، چه فایدهای به حال کسی دارد که میمیرد؟! این نگاه سوبجکتیو آرتور به کمدی است که تنها خودِ او را میخنداند و برای دیگران کاملا گزنده است.
دفتر جوک او در مقابل نظرگاهِ مددکارش، تنها یک مدرک برای آن است که مددکار او بفهمد که تمام حرفهایش، به کل بیفایده است و فقط از جانب آرتور به سخره گرفته شده است. وگرنه چه کسی اهمیت میدهد وقتی همه چیز به پایان رسیده و مرگ آمده است، این مرگش عقلانیتر از زندگیاش باشد یا نباشد؟!
اما آنچیزی که این مفاهیم فلسفی که بر مبنای فلسفهی اگزیتانس است را برای بیننده پررنگ کرده است، نه تنها یک متن درست و منسجم در شخصیت آرتور بلکه کارگردانی این اثر است. به جرات میتوان گفت که تمام خندههای واکین فینکس، با جزئیات دقیق و نتیجهی فضای آن سکانس است. لبخند تمسخرآمیز او به مددکارش و موری فرانکلین دیگر از روی رفتار عصبی نیست بلکه در پسِ یک تفکر و معنا میآید که آرتو عمیقا آنرا باور دارد و با آنکه سالم به نظر نمیرسد اما هیچگاه مصمم بودنش را از دست نمیدهد.
معنای زندگی برای جوکر
برای آرتور، معنای زندگی، اهمیت ویژهای دارد. او تن به هرگونه زندگیای نمیدهد. او عاشق زندگی است و زمانیکه زندگی خود را در معرض تباهی میبیند، شاید به درستی ترجیح میدهد که قرص بخورد و در حالت طبیعی نباشد. حتی همین عشق به زندگیست که تصیمات مهم او را در کشتن افراد بد، رقم میزند. و حتی در ادعایی بزرگتر، شاید همین نگاه و علاقهی او به زندگی است که سبب میشود او در مقابل مشکلات تراژیک دنیای فانی، بخندد.
اما آنچیزی که فلسفهی زندگی آرتور را برای بیننده جذابتر میکند، تفاوت بی حد و حصر نگاه او در مقابل نگاه دیگرانی است که گویی هیچ چیز از اصالت دنیای درونی یک انسان نمیدانند.
توماس وین او را یک فقیر میداند که علیه ثروتمندان قیام کرده و جالبتر اینکه مردم نیز با همین مبنا، دست به اعتراض میزنند. درصورتیکه درست است که آرتور فقیر است اما این فقر نیست که عامل این عصیانگری است بلکه صرفا تراوشات درونی او در باب آن چیزی است که دوست دارد و از قضا یکی از آنها این است که این وسعت درونی، بتواند وجوه تاثیرگذاری در انسانهای دیگر نیز داشته باشد.
حتی وقتی موری از او میپرسد که “تو اینکارو کردی که یک جنبش به وجود بیاری؟!” او در پاسخ میگوید: “من اونا رو کشتم چون آدمهای بدی بودن” و این دقیقا تفاوت او با همهی آنهایی است که پیرامون او وجود دارند. اما جالب است که با آنکه این نگاهها کاملا متفاوت است، اما نقاط همپوشانی خاص دارد که در پیِ آن، جامعه به دور آرتور حلقه میزند.