جدایی فریدا از ریورا
فریدا کالو :میگویند من سوررئالیست هستم و رویاهایم را نقاشی میکنم،اما این طور نیست، من فقط واقعیت را به تصویر کشیدهام.
جدایی فریدا از ریورا|سرزمین هنر|علیرضا سمیع آذر|هنرهای تجسمی
فریدا کالو نقاش پرآوازه مکزیک یک سلفپرترهساز سریالی بود. بهترین سوژه او همیشه خودش بود. او حدیث احوالاتش در یک زندگی دراماتیک را در ۵۵ تابلوی خودنگاره به تصویر کشید. مشهورترین آنها «خودنگاره با گردنبند خار و مرغ مگسخوار» است که مطرحترین اثر وی و یکی از شاخصترین آثار هنر فمینیستی بهشمار میرود.
این اثر ۶۱در۴۷ سانتیمتری، یکسال پس از جدایی او از دیهگو ریورا نقاش برجسته انقلابی مکزیک خلق شد تا روایت روزگار تنهایی و رنج وی باشد. با وجود زبان بصری پیچیده اثر، درک احوالات نامساعد و درگیری عاطفی هنرمند با مصائب گذشته در چهرهای فرو رفته در خویش، کاملاً مشهود است.
فریدا کالو در زندگی پرتلاطم خود با حوادثی تلخ روبرو شد. در ۶سالگی به خاطر بیماری فلج اطفال پایش آسیب دید. ۱۸ساله بود که در تصادف هولناک گاری با اتوبوسی که سوار آن بود، جراحتی شدید برداشت. شکستگی پا و ستون فقرات باعث میله گذاشتن و گچ گرفتن بدنش، بستری طولانی و دردی ماندگار شد.
این شرایط ویرانگر او را به سوی نقاشی سوق داد، بدان امید که راهی برای التیام دردهایش باشد. والدینش سهپایه خاصی تهیه و آئینهای بالای تخت اش قرار دادند تا بتواند در بستر نقاشی کند.
او با بدن گچ گرفته و رنجور به آفرینش هنری ادامه داد تا به زبانی بدیع برای بیان احساساتش دست یابد. بدینسان از مصیبت و ضعف خود فضیلتی ساخت تا با رنجهای جسمی و ناراحتی روانیاش کنار آمده و پنجرهای بهسوی آینده بگشاید.
در ۲۲سالگی در پی رابطهای پرشور با دیهگو ریورا ازدواج کرد، اما ۱۰ سال بعد رابطه آشفته و آکنده از حسادت، خشم و خیانت آنها به طلاق منتهی شد. در این مدت او بارها باردار شد، اما هر بار به خاطر ناتوانیهای جسمی به توصیه پزشکان مجبور به سقط جنین شد و آرزوی مادر بودن را از کف داد.
در ورای این آثار، فریدا کالو یک آیکون هنر فمینیستی شد؛ شخصیتی اگزوتیک و سنتشکن، مصمم به طرد نرمها و الگوها در ارائه تصویر زن به مثابه شیء لذت مردانه.
نقاشی هم راهی برای آشکار کردن آسیبهای جسمی و روحیاش بود و هم تجلی عشقی وافر به میراث ملی و ریشههای هویتیاش. او با لباسهای سنتی و آرایش غیرمتعارف به همذاتپنداری با کهنالگوهای آزتک و نیاکان مکزیکیاش میپرداخت. ابروهای بههم پیوسته و سبیل کمرنگ در این سلفپرتره، مبین بیاعتنایی او به آراستن چهرهاش بهگونهای مجذوب کننده برای مردان است. این جلوه، نمایانگر الگوهای بومی مکزیکی در سیمای زن است که در دیگر سلفپرترههای او نیز دیده میشود.
این تلاشها عزتی ستودنی پیرامون شخصیت وی ساخت تا همچون یک اسطوره، حتی فراتر از همسر و استادش دیهگو ریورا، جاودان شود.
فریدا در این خودنگاره با نگاهی پرسشگر خیره شده، اما در واقع به مخاطب نگاه نمیکند، بلکه در افکار خویش فرو رفته. حیوانات و برگهای استوایی در پسزمینه او برمبنای نمادشناسی مکزیکی و اساطیر آزتک، کلید درک افکار وی هستند. قبل از آنها گردنبندی از خار خودنمایی میکند که تیغهایش گردن او را مجروح ساخته.
این شیء دردناک اشارهای نمادین به تاج خار عیسی مسیح در هنگام مصلوب شدن دارد و بنابراین هنرمند، در جامه سفید، رنج و صبوریاش به سیاق مسیح را ستوده و خود را در قامت یک شهید ارائه میکند. مرغ مگسخوار کوچکی به گردنبند آویخته شده؛ پرندهای ظریف به رنگ جواهر که بالهایش سریع پرمیکشند و به مسافتهای دور پرواز میکند. این مرغ اغلب نماد آزادی است، ولی در اساطیر آزتک استعاره ای است از تناسخ؛ روح جنگجویان کشته شده در قالب مرغ مگسخوار بازمیگردد. لذا مرغ مرده به قلب پژمرده هنرمند و حیات جدید او درپی ازدواجی ناکام کنایه دارد.
پشت شانه راست فریدا میمونی با خارها بازی میکند و تبعاً بر درد او میافزاید. بر شانه چپ گربهای سیاه به مرغ چشم دوخته و آماده جهش برای شکار آن است.
در فقدان بچه، خانه فریدا و دیهگو مملو از حیوانات خانگی بود. میمون هدیه دیهگو به فریدا پس از سقط جنین بود و حالا یادآور خود او در بیاعتنایی به درد. بالای سر فریدا دو سنجاقک در پرواز و دو پروانه روی گیسوان بافته نشستهاند.
در فرهنگ عامیانه مکزیک، گربه سیاه نشانه شومی و میمون تجلی شرارت است؛ پروانه و سنجاقک نماد رستاخیز و محافظانی در برابر درد.
پرتره و حیوانات کاملاً رئالیستی بازنمایی شدهاند، اما فضای کلی تصویر سوررئالیستی است با حیوانات و گیاهانی که در ترکیبی متقارن پیرامون سیمای خاموش فریدا حضور غیرطبیعی دارند.او پیوسته در خاطره و خیال سیر میکرد، اما خود را سوررئالیست نمیپنداشت.
فریدا کالو :میگویند من سوررئالیست هستم و رویاهایم را نقاشی میکنم،اما این طور نیست، من فقط واقعیت را به تصویر کشیدهام.