بهرام بیضائی: اتفاق خودش نمی افتد!
بهرام بیضایی با تبدیل یک سفر دانشگاهی به هجرتی ناگهانی از ایران، جامعه هنری کشور را در بهت فرو برد. خلأ نبودن او در تئاتر و سینمای معاصر ایران شاید هیچگاه پر نشود اما او با یاد وطن در ایران_آرمانی خود هنوز برای تئاتر و سینمای کشورش دل می سوزاند و کار می کند. مصاحبه ای که خواهید خواند حاصل گفتگوی فرهاد مهندس پور – از شاگردان قدیمی استاد بیضائی -در سالنامه شرق است که در نوروز ۱۳۹۶ در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
فرهاد مهندسپور: برای کسانی که پیگیر کارها و نگرشهای بهرام بیضایی هستند، این گفتوگو میتوانست پربارتر از این باشد. شاید برای اینکه این گفتوگو درهنگامی درست و سنجیده به انجام نرسیده است یا پرسشها درست و سنجیده نبودهاند. به هر روی اگر بخواهم برهانی بر کوتاهی پاسخها بیاورم، به رأی من، بیشتر از اینروست که گفتوگو رودررو نبوده و زنده روی نداده است. با این همه غنیمت است. با گرمترین درودها و بهترین آرزوها برای بهرام بیضایی و همه هنرمندان و تولیدگران هنر و اندیشه.
فرهاد مهندسپور: برای شما که دلبسته و بالندۀ ایران و زبان فارسی هستید، پیوندهای اجتماعی در جغرافیای جدید برای شما چگونه بوده است؟ زبان و شعر نمایشی که میسرایید چگونه جایش را مییابد؟
بهرام بیضایی: همانجور که در ایران، و نه مشکلتر. ایرانیانِ اینجا مردم دیگرى نیستند و به اندازه ساکنان ایران، فرهنگ و سرزمینشان را دوست دارند. و من تصادفاً در جاى درستى افتادم؛ در فضاى دانشگاهى و ایرانشناسى. نه آرزو و نه هرگز خیال بیرون از ایران زیستن، داشتم. زندگى مرا با خود برد تا نشانم بدهد که ناچار نیستم همه عُمرم را چون محکوم مادرزاد سر کُنم!
مهندسپور: برای ما که میدانیم شما در تهران، کتابخانۀ بزرگ و غنی خود راداشتهاید، جالب است بدانیم چه کتابهایی را با خودتان بردهاید و دسترسی شما به کتابهایی که میخواهید، اکنون چگونه است؟
بیضایى: راستش کتابخانهام دنبالِ من آمد! ضمناً دسترسى به کتاب در اینجا آبِ خوردن است!
مهندسپور: تجربۀ اجرا برای تماشاگران بیرون از ایران، برای نمونه اجرایی که از«طربنامه» و «ارداویرافنامه» داشتهاید، چگونه بوده و در شرایط اجتماعی و اجرائی آنجا، به رای شما، چه ویژگیهایی وجود داشته یا نداشته که برای شما اهمیت داشتهاند؟
بیضایى: ایرانیانِ جایى که من هستم مِهر و پذیرش و گنجایش فرهنگى ایراندوستانِ ایران را دارند ولى تنشسازى و مانعافکنىِ ایرانستیزانِ ایران را ندارند!
مهندسپور: در کار با بازیگران با چه کمبودها یا تواناییهایی رودررو شدهاید؟
بیضایى: فقط تفاوت شرایط. بازیگران اینجا حرفهای و حقوقبگیر هیچ مرکز تئاترى نیستند. علاقهمندانِ این کارند. هفتهاى پنج روز کار میکنند و آن هم سخت و در رشتههاى دیگر، و تنها دو روز آخر هفته را فرصت تمرین دارند که در واقع وقت استراحت و سرگرمى هفتگیشان است. پس مثلا تمرین «طربنامه» عملا بوده چهار بار، دو روزِ بُریده بُریده در هر ماه که میشود ماهى هشت جلسه و جمعا شصت و چهار روز طى هشت ماه. بریدگیها دشمنِ بالندگىِ پیگیر است و فقط شورِ خودآزمایى بازیگران و پیوند دوباره با فرهنگ مادرى و لطف به من بود که نمایش را سامان داد.
مهندسپور: زندگی در جایی دیگر، هوایی دیگر، آیا توانسته تأثیرهای ذهنی، یا تصورات و تصویرهایی تازه از زندگی و زیست بشری برای شما به همراه داشته باشد؟ چیزی که در داستانی برای فیلم یا نمایش بخواهید نشانش بدهید، یا احساسی از زندگی؟
بیضایى: اول اینکه میشده این نمایشها به آزمایش و اجرا درآیند و جهان اصلا به هم نریزد. دوم تلخى و تأسف اینکه چرا نباید در ایران این نمایشها دیده میشدند که زادگاه این نمایشهاست؟ و چه بسیار اندیشههاست که در نمایش ایران جاننیافته مُرده است! من این متنها را نومیدانه دور ریخته بودم که سختگیران وطن، تاب آن ندارند. این متنها که سالها چون اوراق باطلهاى در اسبابکشیها برگهایى از آنها گم میشد، اینجا و با گردآمدن این همه استعداد و اشتیاق پراکنده از نو زنده شدند و من ناباورانه شاهد جانگرفتن دوباره و سرزندگى آنها بودم. گرچه جواب این آزمونهاى صحنه خیلىخیلى دیر به من میرسید، ولى میتوانست در شرایط دیگر بکلّى ناشناس و نادیده نابود شده باشد.
مهندسپور: در آنجا احساس امنیت یا تنهایی یا دلتنگی، یا هر حس دیگری که بیشتر با شماست، چیست؟
بیضایى: احساس میکنم که در ایرانم – ایران آرمانىام؛ سرزمینى به بزرگى آرزوهایى که برایش در اتاق کار کوچکى در ایران داشتم و از آن پُرم!
مهندسپور: اگر دوست دارید از برنامۀ روزانهتان بگویید، و از کارهای آینده.
بیضایى: صبح بیدار مىشوم به امید کارهاى آینده؛ بر کاغذ، بر صحنه، بر نوار، و به امید گُریز از کابوسهایى که پىام مىآیند، کابوسهایى که آرزو دارم دیر یا زود به تصویر درآورم و از هر حقیقتى واقعىترند!
مهندسپور: هر از چند گاهی به یاد کتابخانه و دفتر کارتان در تهران میافتید؟
بیضایى: هر روز و هر ساعت.
مهندسپور: نسخۀ چاپنشدۀ مجلس «ارداویرافنامه» را کم کسانی خواندهاند، آیا برای چاپ آن کاری انجام شده است؟
بیضایى: نه تنها «گزارش ارداویراف» که «جانا و بلا دور» و «طربنامه» هم قرار است چاپ و منتشر بشود، و همچنین ضبط تصویرى اجراى آنها هم دربیاید – و نیز ضبط تصویرى اجراى دو نفره «آرش» و اجراى یک نفره «شب هزار و یکم» [داستان یکُم] – و نیز متن داستانهاى دوزخى که برگهاى ناخوانده «گزارش ارداویراف» است و هنوز اجرا نشده. این روزها به خودم فرصتى دادهام به این کارها برسم!
مهندسپور: پژوهش یا ایدههای نوشتاری در آنجا برای شما با چه سختی یا گشایشهایی روبهروست؟
بیضایى: سختى کار نوشتن این است که نمىتوانم جلوى آن را بگیرم. امّا سختىِ کار پژوهش این است که بیشتر عُمر صرف کشفِ نادرستىهاى برخى پژوهشهاى ایرانى و فرنگى نامدار پیشین مىشود که نمىدانى از غفلت است یا عمدى و از سر تعصّب. راستى که هر فاجعهاى از دانشِ ناقص است!
مهندسپور: احساسی که نسبت به گذران زمان در این دوره دارید با همین احساس در تهران چه همانندی یا ناهمانندی برای شما داشته است؟
بیضایى: احساس گذر تُندِ زمان همواره با من است، هر جا که باشم!
مهندسپور: میدانید که بسیاری از جوانان و دانشجویان و کسانی از چند نسل ایرانی، پیگیر پیشنهادهای شما و کارهایتان هستند، پس از نیم سده کوشش فرهنگی و هنری، و این همه تجربه و فراز و نشیب در تولید اندیشه و تأمل و احساس در فیلم و تئاتر و نمایشنامه، چه دوست دارید به آنها بگویید؟
بیضایى: نه پندگوى خوبى هستم و نه شما پند بشنوید. به جاى هر پندى دستکم آرزو دارم سینما و نمایش و خبررسانىها پاک شوند هرچند اگر بُرد در غیر آن باشد.
مهندسپور: در پایان اگر دوست دارید برای ما بگویید، بهرام بیضایی چگونه بهرام بیضایی شد؟
بیضایى: اتفاق خودش نمىافتد!
مهندسپور: و اگر حرفی باقی مانده که مایلید در پایان بزنید…
بهرام بیضایی : به خیلىها سپاسگزارى بدهکارم. هرکس در این مدت از راه دور لطفى به من داشته. سپاسگزارم از تکتک اهل نمایش و صحنه، از دانشگاهیان و ناشران و اهل قلم، از سینماگران، منتقدان و سینما دوستان، و سازمانهاى فرهنگى و سینمایى و نمایشى که با یادآورىام مرا شرمنده خود کردهاند؛ و آنان که در برابر بدگویانِ خردستیزم خاموش نماندند؛ و باید ببخشند که وقت کم مىآورم اگر گاهى پاسخِ لطف خود را به موقع از من نمىگیرند. نوروز همه شاد و به امید بهارى دیگر.