انگیزه بخشی در شعر حافظ
هنرلند| بلال ریگی | با این ریشه یعنی شعر حافظ بیگانه نباشیم
زبان پارسی با پیشینه ی چند هزار سال خود در درازنای تاریکِ تاریخ و دیرِ دیروک، فراز و فرودهایی داشته است و با آنکه درگیر تاخت و تاز بیگانگان بوده، به هر روی پرورده های دل سوخته و شیفته ای به ادب دلارای و فسونکار پارسی بخشیده است و آنچه در این اَوَردگاه بر جای مانده است، پیروزی، پویندگی، توانمندی و مانایی است.بی هیچ گمان، خوشمان نخواهد آمد، اگر کسی از روی نادانی و یا دشمنی «وابسته»مان شناساند. کیستی، چیستی، خوی و خیم و منش ما ارزشی دوست داشتنی است و نشانگر آن است که ریشه ی ما به جایی پیوسته و بسته است و همان «جا» کیستی ما را پی می ریزد و به ما ارزندگی می بخشد.با این همه، نمی بایدمان فراموش کرد، زمانه ی ما روزگار توفان ها خوانده شده است و اگر نیک و به ژرفی بنگریم، فرارَوَندهای نیرومند و پیدا و پنهانی از خاور گرفته تا باختر از فراشان های ساستاریک (=طرح¬های سیاسی) گرفته تا گرایشهای فلسفی و فرزانِشی سر بر آورده اند که گاهی یک انجمن، یک دودمان، یک فرهنگ و یک تاریخ را در هم می پیچند و با خود می برند. خیزابه های توفانی و سهمگینی می خیزند و می وزند که اگر «کوه» نباشیم، نمی توانیم ماند و اگر «کاه» باشیم، از آینده مان ناآگاه خواهیم شد.ریشه های ما هر چه ژرف تر، کهن تر، نیرومندتر و آسیب ناپذیرتر باشد، دیرپایی و استواری مان بیش خواهد بود، کسانی چون حافظ، مولوی، سعدی، فردوسی، خیام، پور سینا، رازی، بیرونی و… معنای راستین ریشه های فرهنگی استوار و مایه دار و ستودنی مایَند.بر گزاف نیست اگر گفته آید، تناورترین درخت کهن سال باغ اندیشه ها و دانش های مردمی در سرزمین ما، در کوهپایه های فرهنگ بومی ما از دامن ایران روییده و سر برآورده اند. ما اکنون در سایه سار آن آرمیده ایم و از بر و میوه های آن که بسی شیرین است، بهره می گیریم.چرا از خودِ درخت و ریشه هایش ناآگاه باشیم و از یادش بریم؟! با این ریشه و شاخه و بر، بیگانه نباشیم.
شاهکار ادبی حافظسروده های فسونکار حافظ، چکیده نیم سده اندیشه و هنر اوست، در دورانی که پیشامدها، ناگواری ها و آشفتگی ها از هر سوی باریدن گرفته بودند. دیوان چامه های حافظ، آنگاه و در آنجا آفریده شد، که از شهرهای بزرگ کشور به دنبال تاخت و تازهای تاتار، نیمه گورستان هایی بیش نمانده بود.
به هر روی، سروده های او بازنمود هنرمندانه ی فرود و فرازهای زندگیِ درونی و بیرونیِ سراینده و بازتاب آشفتگی ها و آرامش یابی های گاه به گاهِ درون و بیرون و بازتاب شیرینی و تلخیِ انگبین و شرنگ زندگی است.
نمی شاید و نمی باید از نگاه دور داشت که چامه های حافظ اوج فرهختگیِ غزل سرایی در گستره ی ادب پارسی است و تاریخ چنده سده ای را در پشت سر خود دارد. حافظ در چامه های خود از دل انگیزترین گفتمان ها و بهترین شیوه ها و ژرف ترین پرسمان ها و اندیشه هایی که در فرهنگ و ادب پارسی بوده است با چیره دستی و استادی بی مانندی بهره برده است.
اگر حافظ در دیوان خود ژرف گو و در جای جایی دشوارپرداز است، اگر زیست بوم خودکامه، گذشته از خواهندگی های بازنمود ژرف بینانه، بینش مندانه و خداشناسانه، شیوه ی نمادگرایانه را بر وی پذیرانده و برنهاده است، این همه، حافظ را از راستی جویی و راستی گویی بازنداشته و از شیوایی و رسایی چامه های او نکاسته اند و بی هیچ گمان، وی در شاهکار ادبی خود با سرافرازی، سراینده ی عشق و زیبایی، بازنمودکننده ی نیکی و پاکی، ستایشگر یک رنگی و مهرورزی و آموزگار بردباری و سازگاری بر جای مانده است.
نمونه هایی از شعر حافظ و گزارش آن
حافظ در زمانی میزیست که خونریزانِ تاتار و خونآشام سر برآورده بودند. حافظ در برابر پرخاشگریها و درشتخوییهای پراکندهی زمان خود بسیار اندوهگین بود و آنان را مینکوهید. بهویژه دستههای خونآشامی را که روان و دوان در بالاپوش و پرچم کیشِ نابخردانهی خویش، دَدمنشانه خون مردمِ بیگناه را میریختند و بسی بیپرده و بیپروا به بزهکاریهای دردناک و جانگداز میپرداختند. از این روی می سُراید:
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای؟
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است!
با این ساختار سیاسی و اجتماعی بود، که حافظ رند در پی آن بود تا امید و انگیزه را تن ریخت کند و از سرشکستگی و سستی بازدارد.
اکنون به نمونه هایی از شعر خواجه شیراز در این باره اشاره می کنم.
کِشتیشکستگانیم. ای بادِ شُرطه برخیز!
باشد که باز بینم دیدارِ آشنا را
شماری سادهانگارانه به این بیت مینگرند. در نگاه اینان “حافظ بادِ دمسازی را فرا میخواند که بیاید و وزیدن بگیرد تا حافظِ توفانزدهی کشتیشکسته را به دیدار یار برساند”.
ژرفای این چامه گزارشی ژرف درمیخواهد. حافظ بر آن است بگوید: در بدترین شکستها هم فرصتهایی میتوان به دست آورد. او میگوید: هنگام ناامیدی باید به خود امید داد، باید در پی مجالِ دیگری بود. هتا پس از سختترین شکستها هماره برای آغازی دوباره، مجالی دوباره هست.
دیدار یار را باز دیدن، از نخست آغازیدن است. اینکه شکستها برای نابودی نیست. برای نیرومند شدن و اندیشهگری است. این از انگیزشیترین گزارههای چامهی حافظ است. او به یکایک ما میآموزد: نگران شکستهای خود در زندگی نباشید! از نو بیاغازید و نترسید.
از نو آغاز کردن، فرصت و مجالی است تازه برای رسیدن به خواسته و هدف. برخاستنِ بادِ شرطه و رسیدن به دیدار یارِ آشنا، نشانهای است از یاران و همراهانی که دوستمان دارند، همواره به ما انگیزه میدهند، دلگرممان میکنند و به شورمان میآورند تا دریافت خوشایندی داشته باشیم از اینکه خودمان هستیم.
ساروان! رخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو
شاهراهیست که منزلگهِ دلدار من است…
در نگاهِ نخست، آنسان که پیداست، حافظ با آسیمهسری و بیتابی به کاروان همپا و همراهِ خود میگوید: مرا مَبَر به جایی که آنجا شاهراهیست رو به سویِ بارگاهِ نگارِ دلستانِ دلرُبا !
ولی تارهایِ پنهانِ بافههای چامهی حافظ، جهانی از معنا را در ژرفْساخت خود دارند. حافظ با اینکه به خوبی میداند، گذشته بازدارندهای است بسیار بزرگ که برسرِ راهِ آیندهیمان است. با دریافتِ ژرف خود میگوید: گذشتهات همیشه گذشتهات است. هتا اگر تو فراموشش کنی، او تو را فراموش نمیکند و در راه رفتن به سوی آینده، به شاهراهی برخواهی خورد، که راه و نشانی رو به سوی گذشته دارد.
ولی حافظ رِندی ست که هرگز گردن نمینهد! او چون رودی است که هرگز وارونه و بیراه جاری نمیشود. او میکوشد مانندِ رود زندگی کند و ساروان را دور میدارد از اینکه به شاهراه گذشته گام نهد. او چنین میآموزد: گذشتهات را فراموش کن و بر آیندهات هوش بگمار.
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار
تو همچو بادِ بهاری گرهگشا میباش
غنچه درهمپیچیده است و باد بهار آنها را از هم میگشاید یا به دیگر سخن، شکفتنِ گلِ ناشکفته با بوی بهار است. خواستِ حافظ نیز چنین است و میخواهد گوشزدمان کند تا از داستان غنچه و باد بهاری پند گیریم و به کار بندیم، زیرا کار جهان نیز چنین است و میباید دشواریها را پذیرفت تا گرهها گشوده شود. کسی که سختیها را نچشید، آسانی نیز نخواهد دید.
دایم گلِ این بستان، شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی
همواره نمیباید سرودههای حافظ را از نگاهِ صوفیگری دید، چه بسا او صوفیان را به ریشخند میگیرد و راه و روشِ آنها را نادرست و از رویِ خودنمایی و ریا میداند و سرانجام و فرجامشان را آتش!
«ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد»!
حافظ در بیتی که نخست یاد شد، به یک نکتهی بنیادینِ اجتماعی و هازِمانیک میپردازد، اندرز (=توصیه) اوست که سایهافکنِ سرِ بیسایگان باشیم. او نیک میداند باید با مستمندان و کسانی که از ستمِ روزگار خوار گشتهاند، مهربانی کرد.
او شادابی گُلِ بُستان را همیشگی و جاودانه نمیداند، از این روی آموزهی اوست «مهربانی کن تا مهربانی ببینی.» چه اینکه «مهربانی، مهربانی آرَد.» هموست که جایی دیگر فرمانِ نشاندنِ درختِ دوستی را فریاد برمیآوَرَد:
«درختِ دوستی بنشان؛ که گنج بیشمار آرد.»