اندرحکایت اهل هوایی ها در عمارت سینماتوگراف | طنزنامه ی جشنواره فیلم فجر-۲

اندرحکایت اهل هوایی ها در عمارت سینماتوگراف| قسمت دوم

محسن فاضلی

روز دویم مهرجان سینمایی است.

بعداز ظهر شال وکلاه می کنیم کما فی السابق .

امروز حالم خوش و شاد وخندانیم، و مثل کاکایی دلمان هوای پرواز دارد.

لابد می پرسید چه خبر است؟!

خبر خوش بعداز چندین ماه کجاوه ی لیلی و اهل هوایی قرارست گوش دشمن کر و زبانش لال، توسط یک ناشر جوان و هنرمند و طراح صحنه تیاتر به زیور طبع آراسته گردد.

رمان “کجاوه ی لیلی” وشهود شاعرانه دلنوشته ها بصورت جداگانه چاپ شود. وبا کاغذ عالی وهرکدام در ۱۰۰۰ هزار نسخه که انشالله به نمایشگاه کتاب برسد .خوب شما هم دعا کنید .

******

به عمارت چهارسوق سینماتوغراف می رسیم ظاهراً ترفند ما اثر نموده وکار خودش را کرده است دوستان “اسفار کاتبان سینمایی از عمارت ” ملت به این عمارت نقل مکان نموده اند ما هم خیرسرمان خوش خوشانمان شد .اما اگر این فیلمسازان وطنی بگذارند.

یک فقره فیلم از اکتوریست های وطنی برداران لومیر نشانمان می دهند با عنوان «شعله ور» از آقا حمید نعمت الله.

حکایت اعتیاد وطلاق وماجرا وقصه هزار ویک شب “شهر “زاد” این واژه خاص عربی است وبه معنای زاده ماه است .”ماه تابان ” اما آن کجا واین کجا؟

 سرمان دوران می گیرد از این دوستان سینما توغراف .

هم مارا به زحمت می اندازند هم خودشان را .

دوساعت صبوری می کنیم .شاید فیلم راه بیفتد .آب از آب تکان نمی خورد و یکان یکانمان ر ا سر کار می گذارند.

سر نخ قصه از دستمان در می رود.

در نهایت و”النهایه ” شیر فهم نشدیم ماجرا از چه قرار است ؟

خواب آلوده وعصبی می زنیم بیرون. یک فقره خبرنگار جوان زیبا چهره جلومان را می گیرد با قلم وکاغذ در دست می گوید از حوزه هنری تشریف آورده و دارد نظرسنجی می کند ، که فیلم را در حوزه به نمایش در بیاورند یا خیر ما را سیم جین نموده و شماره تلفن همراه هم می خواهد بگیرد می گوییم  شرمنده کاکو .بی خیال ما شود .وازد ستش می گریزیم.

خدا عاقبت برداران لومیر وطنی را بخیر کند.

به قول مامان پسرم عاقبت بخیر شوی و یا همان پیر شوی” ما که فعلا قصد پیر شدن ندارم.

********

سانس دوم که شروع می شود به هنگام رفتن چند خانم جوان و پسران خوش منظر با ما مزاح می کنند حاج آقا چه خبر از پذیرایی .و به ریش ما می خندند…

خدا بگم چه کارتان نکند دبیر مهرجان سینمایی…

امروز هم نه آبی نه چای ونه شیرینجات .

به ما گفتی صبوری کن /صبوری که دیدی صبوری چه خاکی برسرم کرد.

*******

فیلم دویم .”بمب “از «پیمان خان معادی» را رؤیت نمودیم درباره موشک باران تهران و اختلافات زن شوهری .

قصه ساده گی وشکّاکیّت. محور قصه نسل دهه ۴۰ است. ویک نوستالژی رابه تصویر می کشد.

همدلی آدمها و اینکه چقدر درطول این سالیان ما از آن صفا وصمیمیت دور شدیم فیلم تا نیمه اول ریتم خوبی دارد لکن نیمه دویم کند پیش می رود .

ما که امروز چیزی کاسب نشدیم با اهالی اسفار کاتبان سینمایی هم فرصت پنبه زنی پیدا نکردیم ازعمارت که بیرون آمدیم دوستان اهل هوایی ها را رؤیت نمودیم داشتند در حجره های لوازم خانگی عمارت می چرخیدند .گویا برای خرید جهیزیه رباب امده بودند رفتیم به طرفشان وحالشان را جویا شدیم محل مان نگذاشتند گلنسا هم گفت رفته بودین سینما توگراف مهرجان بی اذن ما ؟!

سکوت کردیم…

گفتیم ما را شما بلاک نموده بودین بانو گوشی همراه تان هم خاموش بود. خندید وخرامان. خرامان .از ما دور شد .و ما را توی خماری گذاشت .ازدرب عمارت بیرون زدیم رفتیم به سوی خط واحد هواسرد وسوزان بود.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

97 − = 91