استفانو بننی و آثارش|مارگاریتا و سراب زندگی شیرین در جامعه سرمایه داری

غزل قربانپور

استفانو بننی (Stefano Benni) داستان‌نویس، شاعر و روزنامه‌نگار ایتالیایی، ۱۲ اوت ۱۹۴۷ در شهر بولونیا به دنیا آمد.

بننی کارش را با روزنامه‌نگاری آغاز کرد و اولین نوشته‌های خود را در روزنامه‌ی ایل مانیفستو و مجله‌ی پانوراما انتشار داد که این همکاری‌ها همچنان نیز ادامه دارد.آثار او به بیش از سی زبان دنیا ترجمه شده و چیزی حدود دو نیم میلیون نسخه از کتاب‌هایش در ایتالیا به فروش رفته است. این نویسنده‌ی ایتالیایی در کنار فعالیت‌های ادبی خود، سابقه‌ی نویسندگی، کارگردانی و بازیگری در تلویزیون، تئاتر و سینما را نیز دارد.

آثار استفانو بننی در ایران

از استفانو بننی چندین اثر در ایران به ترجمه و چاپ رسیده است که از جمله آن­ها می­ توان  «کافه‌ی زیر دریا» (مجموعه داستان)، «مارگریتا دلچه ویتا» (رمان)، «دزد و داستان‌های دیگر» (مجموعه داستان)، «پینوکیا» و «نمایش‌نامه‌های دیگر» (نمایشنامه)، «دیگر تنها نیستی» (مجموعه داستان)، را نام برد.

«مارگریتا دولچه ویتا»

«مارگریتا دولچه ویتا» نام کتابی از این نویسنده است که روایتگر زندگی دختر نوجوانی است که نماد اغلب دختران نوجوان با تمام حسن­ها و کاستی­هاست. این داستان بیشتر طنزگونه و از زبان مارگریتا بیان می ­شود.استفانو بننی در این رمان می­ کوشد جامعه کاپیتالیسم و آسیبهای آن را مورد نقد قرار دهد.

در آغاز داستان می­ خوانیم «مارگریتا» و خانواده ­اش خارج از شهر زندگی می ­کنند و این خود بیانگر آن است که این خانواده هنوز وارد چشم و هم چشمی های معمول در جامعه  سرمایه­ داری نشده است. «مارگریتا» خودش و خانواده­اش را تمام و کمال پذیرفته است اگرچه گهگاه عیوبشان را با زبان طنز به خواننده نشان می­ دهد ولی همواره به آنان افتخار می ­کند. او اضافه وزن و نارسایی قلبی دارد و زیبا و آلامد نیست اما بسیار باهوش و با فراست است.

کتاب مارگریتا دولچه ویتا اثر استفانو بننی
کتاب مارگریتا دولچه ویتا اثر استفانو بننی

دیدگاه «مارگریتا» به زندگی همان دیدگاه ایده آل و صحیحی است که باید باشد. درک درست جهان آفرینش و عشق ورزیدن به آن با وجود تمام تفاوت­ها. مارگریتا حتی از نامتعارف بودن حیوان خانگی عجیبش هم لذت می ­برد و در راستای شادی او نیز می­ کوشد؛ اما ماجرا به همین صورت نمی­ماند. آرامش روحی و روانی خانواده دولچه ویتا با ورود همسایه جدید و سبک زندگی آنها دست­خوش دگرگونی می ­شود.

صحنه ای که لحظه ورود خانواده جدید را توصیف می­ کند کاملا نشان می­ دهد که اتفاقات خوبی در راه نیست, همانطور که شاید تمام انقلاب­ها, علی رغم کوششهای فراوان و اهداف بشردوستانه ختم به خیر نشوند.

” در همان لحظه دیدیم یک سایه غول پیکر از جلوی پنجره افتاد زمین و بعد صدای مهیبی بلند شد.دویدیم بیرون و … ای وای!”

استفانو بنّی با این تجسم از مدرنیته, شاید جامعه فاشیست را زیر سوال می ­برد.  وی انسان را نابودگر کره زمین و آنچه مادر طبیعت نام دارد, معرفی ­می ­کند.

” ویلای همسایه­ هامون دیگه کامل شده بود. به انبار دلار “اسکوروچ” می ­ماند, یه مکعب غول پیکر سیاه.”

و این مکعب غول پیکر سیاه درست در وسط چمنزاری بکر بنا شده است و روی دیوارهای آن با نصب آگهی­های فراوان هرگونه حق زندگی طبیعی را ممنوع اعلام می ­کند.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

“دل بنه ها”, این همسایگان جدید، این نمادهای شتاب زده تکنولوژی و مد با یاد آوری کاستی های مادی خانواده دولچه ­ویتا از آنان سلب آسایش می­ کنند.ارزش­های معنوی این خانواده را عقب افتادگی تلقی کرده و هرگونه آسایش را تنها از جنبه مادی آن نگاه می­ کنند.

دست به نصیحت های ظاهرسازانه می ­زنند , نصیحتهایی که در ابتدا دلسوزانه بیان می­ شوند, ولی کم کم به صورت تحقیر­آمیز و خانمان برانداز در می­آیند.

برای رونق بخشی به بازارهای خود دست به تبلیغات, ایجاد نیاز و در نهایت استثمار همسایگانشان می ­زنند. و این همان نقدی است به نظام سرمایه­داری و کشورهای سرمایه­ دار جهان وارد است.

اعتراض مارگریتا

مارگریتا قهرمان داستان و دلسوز حقیقی جامعه است که دست به اعتراض می­ زند ولی راه به جایی نمی ­برد. زرق و برق خیره کننده دنیای مدرن چنان خانواده ­اش را از خود بی خود کرده است که هر دلسوزی ­ای بیهوده به نظر می­ رسد.

پایان داستان این “زندگی شیرین”تلخ است, اما راوی می ­کوشد فضای آن را زبان طنز تلطیف کند.

استفانو بننی در پایان داستان صراحتاً از خواننده می ­خواهد دم را مغتنم شمارد و برای زندگی کردن حتی ثانیه­ ای را از دست ندهد.

زیرا که طبیعت سریعاً به دست بشر در حال نابودی است. اگرچه دین راه رهایی انسانهاست ولی آن را هم سودجویان به یغما برده­ اند.” درست مثل بادبانهای یک کشتی غرق شده.”

 اون موهاش رو از روی صورتش کنار زد و در حالی که تصویر منو نشون می­­ داد , می­ خندید.

خیلی خوشگل بود.

با اشاره ازم خداحافظی کرد.

آب دوباره تیره شد و جنگل, بیابون برهوت بود.

من فهمیدم دیگه هیچوقت دوباره نمی ­بینمش.”

کتاب “مارگریتا دولچه ویتا” نوشته استفانو بننی در سال ۱۳۸۸ به دست خانم “حانیه اینانلو” ترجمه شد و در انتشارات کتاب خورشید به چاپ رسید.

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 6 = 3