ادبیات عشق است یا تفکر؟ یا هر دو؟

ادبیات عشق است یا تفکر؟یا هر دو؟

چه بخوانیم ؟چگونه بخوانیم و برای چه بخوانیم؟

رمان عامه پسند بخوانیم؟ و یا رمان جدی و روشنفکری و نخبه گرا یا هر چه که اسمش هست؟

واقعا کدامیک از اینها به ما لذت خواندن می دهد؟و یا باعث میشود حظ روحی از خواندن یک کتاب ببریم؟

کدام یک وقتی کتابی را بعد از خواندن صفحه ی آخر بستیم، وادار به تفکرمان می کند و یا اینکه باعث میشود حس خوب بگیریم؟

آخر آخرش، هدفمان از خواندن چیست؟لذت است یا کشف لایه های پنهانی مفهومات پیچیده ای که نویسنده سعی کرده با فرم و تکنیک قایمش کند؟

جناج بندی در ادبیات یعنی چه و آیا زیانبار است یا نه؟در جایی خواندم که ادبیات ما جهانی نشده چون جناح بندی دارد،چون چند دستگی بین نویسندگانش هست و همین چند دستگیها و نظر پراکنیها در مورد مقوله های داستانی،باعث میشود که مخاطب عقب بزند و مخاطبی که به ادبیات خود افتخار نکند و اطمینان نداشته باشد،مطمئنا مبلغ خوبی برای ادبیات کشورش نخواهد بود.

ادبیات ما کسانی مثل ساعدی ،هدایت،دولت آبادی و… را دارد که در زمان خود اگر جهانی می شدند،بیشتر دیده میشدند و شاید چند پله از نویسندگان هم طراز خودشان بالاتر بودند.

به نظر من فرق دو مقوله ی ادبیات عامه پسند و نخبه گرا در استفاده از ابزار ادبیات است.اگر بخواهیم از نقطه نظر مفهوم گرایی به قضیه نگاه کنیم،کاملا مشهود است که یکی عاشقانه می نویسد و سعی می کند زیر لایه ی ظریف عشق حرفهای تازه بزند و آن یکی ترجیح میدهد همان حرفها را عمیقتر در قالب ساختار و فرم تکنیک بگوید و به داستان چند پیچ بدهد که گاهی این پیچها آنقدر تندند که کنترل فرمان از دست مخاطب خارج میشود و خواننده مجبور است بزند روی ترمز.

برای جامعه امروز ما که دختر پسرهای کم سن و سال مدام دنبال مدهای آنچنانیند و به تقلید از سریالهای رایج سعی می کنند مثلا متفاوت باشند و هر چیزی توی کتابخانه ی اتاقشان پیدا میشود جز کتاب!همین خواندن چند رمان عاشقانه ی صرف،جای شکر دارد.

توی پرانتز بگویم که این مساله به دلیل آن است که فرهنگ سازی ما در رابطه با کتاب و کتابخوانی اساسا مشکل دارد.مهمترین نهادی که می تواند روی این فرهنگ تاثیر عمیق و بسزایی داشته باشد،اموزش و پرورش است که خداراشکر اصلا دغدغه اش نه کتاب است و نه شناساندن شاعران و نویسندگان پرافتخار به دانش آموز! همیشه راه خودش را می رود و مثلا به جای آنکه شاهنامه را به شاگرد بشناساند،کلا شعر رستم و سهراب را از کتابها قلم می گیرد.

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

اما مخاطب امروز در سنین بالاتر ،باهوشتر از این حرفهاست.به لطف تکثیر مطالب گوناگون در فضای مجازی که این روزها با یک مودم و با یک سیم کارت در اختیار همه قرار گرفته،حالا دیگر بورخس و جومپالا لاهیری و گلشیری و خسروی نامهای ناآشنایی نیستند.

بالاخره هر کسی یکی دو مطلب از آنها خوانده و بریده ای از کتابهایشان را در قالب چند خط در اینستاگرام و کانالهای تلگرامی مطالعه کرده است.

مخاطب امروز علاوه بر باهوش بودن سرش شلوغ است و وقت کمی هم دارد.متنهای حوصله سر بر و پر زرق و برق اذیتش می کند.متنهای پیچیده هم ممکن است به این کلافگی روزمره دامن بزند.

برای همین است که کمتر سراغ کتاب میرود و کمتر می خواند و ترجیح میدهد حظ بصری از برنامه ای در تلویزیون ببرد تا کتاب بخواند.

پس ساده نویسی هم می تواند به ترویج کتابخوانی میان مردم کمک کند.اینکه متن آنقدر پیچیده باشد که از هر پنجاه نفر که آن را می خوانند،چهل نفر آن را متوجه نشوند،هنر نیست.اگر من نویسنده برای مخاطب می نویسم و دوست دارم مرا بخوانند،می توانم کمی از این پیچیدگی کم کنم.اگر نه چه بسیارند آنهایی که برای دل خود می نویسند و هیچوقت رنگ مخاطب به خودشان ندیده اند.

مشکل دیگری که مدتیست گریبان ادبیات را گرفته است،این چه کنم چه کنم هاست! هر جا میروی مدام می خوانی و می شنوی که مخاطب کم است،سرانه ی مطالعه در ایران زیر خط فقر است! اما هیچ کس راهکار درست ارائه نمی دهد.خیلیها می گویند چون مخاطب نداریم ننویسیم.چون فلانی عامه پسند می نویسد نخرید و نخوانیدش! چون بهمانی پیچیده می نویسد و فلان حرف را زده،کتابش را نخرید. شبکه های اجتماعی هم الی ماشاالله اند و تا بخواهید همه را به هم وصل می کنند و هرکسی ممکن است تحت تاثیر جو خاصی قرار بگیرد.

خب تا وقتی که ما گرفتار حاشیه ایم و ادبیات را برای خود ادبیات نمی خواهیم،وضعمان همین میشود.بازار کتاب را که برای کتابهای وطنی باید به جریان بیفتد کاملا می سپاریم دست ترجمه و اجازه می دهیم مثل گیاهانی که بی رویه رشد می کنند و اکوسیستم یک منطقه را به هم می ریزند،تعادل بازار کتاب را برهم زنند.تبلیغ برای کتابهایی می کنیم که شاید اگر با قلمی ایرانی نوشته میشد،آنقدر معروف نمیشد اما باز همه مان می دانیم که مرغ همسایه غاز است!از طرفی باید کند و کاو شود که چرا مثلا یک اثر عامه پسند خارجی می تواند انقدر موفق باشد.چه مولفه های بارزی دارد که در یک اثر عامه پسند وطنی نیست؟

قلم خاص است(که این در متون ترجمه کمتر نمود دارد)؟طرز نگارش است؟بینش درست و بی قضاوت نویسنده است؟تحقیق درست است؟ یا کلا ما ادمهایی هستیم که جنس خارجی را به جنس وطنی ترجیح می دهیم.به گفته ی یکی از دوستان نویسنده،همین الان کسانی هستند که در اروپا و آمریکا عامه پسند را در دانشگاهها تدریس می کنند.آنها مثل ما گرفتار بحثهای حاشیه ای نیستند.آنها سالها پیش از این مراحل گذر کرده اند و ما هنوز داریم دور خودمان می چرخیم و نمی دانیم کدام طرفی هستیم.هر روز توی یک جناحیم و نمی دانیم چه بنویسیم!

مادامی که جناح بندی ها را فراموش نکنیم و روی سلیقه ها برچسب بچسبانیم نه مخاطب به ما اعتماد می کند نه خودمان دیگر می توانیم درست بنویسیم. چند وقت پیش در یک کتابفروشی اتفاقی با یک مترجم که مدیر نشر بزرگی هم بود، یک صحبت کوچک داشتم که خب کمی متاسف شدم.نشری که به جوانان مملکتش برای نوشتن اعتماد نکند و همه را با یک چوب براند،شاید هیچوقت نتواند به جلو پیش برود و استعدادهای خوب را کشف کند.شاید در همان گذشته خود بماند و به واسطه ی مولفه های ثابت و بی انعطافی که برای خود تعریف کرده ،مطمئنا در جا خواهد زد.

حالا که بحث به اینجا کشید برای حسن ختام صحبتهایم نکته ای را عرض می کنم و ان این است که ما نویسنده ها برای بهتر شدن باید نواقص کارمان را با چشم باز ببینیم و مطالعه ی زیاد داشته باشیم.در هر زمینه ای.نباید ابا داشته باشیم از اینکه در یک کلاس و یا جلسه ی آموزشی شرکت کنیم و دانسته هایمان را محک بزنیم.نترسیم از اینکه نقد بشویم و یا شیوه های مدرن داستان نویسی بر کار ما تاثیر بگذارد.در یک کلام به روز و پویا باشیم.

با تشکر

مهشاد_لسانی- نویسنده

ممکن است شما دوست داشته باشید
2 نظرات
  1. شیرین می گوید

    خیلی عالی و خاص نوشته بودید خانم لسانی همیشه از نوشته های شما لذت میبرم
    اینکه در مورد حسهای خوب و فکر و درسی که از یک رمان یا داستان می گیریم خیلی جالب و کامل بود همیشه موفق باشید و بدرخشید

    1. لسانی می گوید

      ممنونم عزیزم بهم‌لطف داری

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 3 = 4