گنجشک و جبرئیل | یادی از سید حسن حسینی سید الشعرای انقلاب اسلامی
9 فروردین سالروز درگذست سید حسن حسینی
گنجشک و جبرئیل | سید حسن حسینی را بی جهت سید الشعرای انقلاب نمی خوانند… اشعار نغز او در مدح سید الشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و حماسه آفرینی یاران وفادارش از کربلای معلی تا کربلای ایران در ایام جنگ تحمیلی ، آلبوم رنگارنگی از بهترین ابیات عاشورایی است.
او که در سال ۱۳۳۵ در تهران از خانواده ای از سادات طالقان به دنیا آمد، در چنین روزی نهم فروردین ماه سال ۱۳۸۳ در تهران دیده ازجهان فروبست. در طول عمر کوتاهش آثار به یادماندنی از خود به جا گذاشت و در کنار دوست و یار صمیمی اش «قیصر امین پور» دو ستون شعر انقلاب را استوار ساخته بودند.
«گنجشک و جبرئیل» نام کتابی است از مجموعه اشعاری که در وصف سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) و یاران با وفایش سروده است. در این کتاب بیش از ۲۰ شعر که به سبک شعر سپید یا نیمایی سروده شده به چاپ رسیده است. در این روز دو قطعه از این اشعار را به مناسبت سوم و چهارم شعبان سالروز ولادت باسعادت ابا عبدالله(ع) و حضرت عباس(ع) تقدیمتان می کنیم.
سیدحسن حسینی وصیت کرده بود که این کتاب شعر (گنجشک و جبرئیل) را در روز خاکسپاریش همراه او در قبر قراردهند و با آن دفنش کنند.
راز رشید
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
و پیمان برادریات
با جبل نور
چون آیههای جهاد
محکم
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و ساعتی بعد
در باران متواتر پولاد
بریده بریده
افشا شدی
و باد
تو را با مشام خیمهگاه
در میان نهاد
و انتظار در بهت کودکانۀ حرم
طولانی شد
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست
*****
دیباج اصفر*
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
دیباج!
منصور
از جنوب غربی تاریخ
با بولدوزر
به مصاف صدای صاف تو آمد
وقتی جوانان بنیهاشم
از شرق میهنم
در صورهای سپیده
سرخ دمیدند!
منصور
با دستهای منفور
از هزار سوی زمین
یاری میشود
اما درهای آسمان
تنها به روی پیشانی تو باز است
دیباج!
به تماشای صدایت
زنجیریان بصره و بغداد
قامت برافراشتهاند
دیباج!
و طواف گلویت را
از اقصی نقاطِ تازیانه و زنجیر
حلقومهای خسته
قصد زمزمه دارند…
صدایت از میان دیوار
میدرخشد
و پیشانی بلندت
بر فرق منصور
آوار میشود
جوانان بنیهاشم
گرد غربت از حنجره
میتکانند
و در صورهای سپیده سرخ میدمند
درهای آسمان
تنها به روی پیشانی تو باز است
دیباج احمر!
برگرفته از کتاب «گنجشک و جبرئیل»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیباج اصفر: محمدبن ابراهیم بن حسنبن علیبن ابیطالب(علیهمالسلام)، مادرش کنیزی بود به نام عالیه و محمدبن ابراهیم را به خاطر زیبایی و حُسنی که داشت، دیباج اصفر (دیبای زرد) مینامیدند.
محمدبن عبدالله عتکی از محمدبن حسن روایت کرده که گفت: چون فرزندان حسن را به نزد ابوجعفر منصور بردند نگاهش به محمدبن ابراهیم افتاد. بدو گفت: «دیباج اصفر تو هستی؟» گفت: «آری» منصور گفت: «به خدا سوگند به وضعی تو را بکشم که هیچ یک از خاندانت را آن چنان نکشته باشم.» سپس دستور داد جِرزی را شکافتند و محمد را زنده زنده در وسط آن گذاشت. سپس آن را مرمّت کردند. و نیز از زبیربن بکّار روایت کرده که مردم دسته دسته به تماشای محمدبن ابراهیم میآمدند تا زیبایی او را بنگرند.
(مقاتل الطالبین، ترجمۀ سیدهاشم رسولی، ص۱۹۳)