ترانه عید با صدای فرهاد | اریک امانوئل اشمیت و صائب تبریزی
گاهی ما و زمان،
با هم شوخی کنیم !
دوازده شب پایان اسفند باشد ،
هشت صبح ،
آغاز سال !
بگذار این چند ساعت را
زیاد بیاوریم !
دلمان خوش باشد
به تجربه ی بی زمانی !
امسال هم هر طور بود گذشت . گاهی فکر می کنم چگونه است که اواخر سال اینقدر احساس خستگی می کنی و همین که سال تحویل می شود ، شاداب و پر نشاط می شوی . شاید راز طبیعت همچنان در ما جاری است !
شعر
در بخش شعر ، سه غزل از صائب تبریزی انتخاب کردم . غزل های زیبایی است . شما را دعوت می کنم که آن ها را بخوانید .
۱
خبرنگار در بدو ورود با شلیک گلوله مورد استقبال واقع می شود. درخانه نویسنده متوجه می شود که تیراندازخود او بوده است، ولی ” ابل زنورکو” به او اطمینان می دهد که او هرگز درخانه اش به میهمان شلیک نمی کند اما اریک لارسن متوجه می شود که با آدمی غیر عادی مواجه است
بحث اصلی خبرنگار با نویسنده در باره آخرین کتاب او به نام “عشق ناگفته” است. کتابی که برای بیان نظرات نویسنده در باره عشق، نامه نگاری های عاشقانه نویسنده و زنی به نام “اوالارمور” را وسیله قرار می دهد .
تم نمایشنامه کشف راز دلباختگی است که از دو دیدگاه مردانه بررسی می شود. خبرنگار به دنبال کشف حقیقت است در حالیکه نویسنده از آن گریزان است چون اعتقاد دارد که انسان ها تاب کشف راز حقیقت را ندارند. کشمکش اصلی داستان بر محور این موضوع جریان دارد.
موسیقی
حالا که به مهمانی بهار می رویم ، حالا که باغچه ها در این آخرین روزهای اسفند رنگی تازه می گیرند ، به یاد ان شعر زیبای شفیعی کدکنی می افتیم
کوچ بنفشههای مهاجر ،
زیباست .
وقتی بنفشهها را از سایههای سرد ،
در اطلس شمیم بهاران ،
با خاک و ریشه ،
– میهن سیارشان –
در جعبههای کوچک چوبی
در گوشه خیابان میآورند ،
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد …
ای کاش آدمی وطنش را ،
– مثل بنفشهها –
در جعبههای خاک
یک روز میتوانست
همراه خویش ببرد هر کجا که خواست ،
در روشنای باران
در آفتاب پاک …
استنلی جوزف فورمن متولد ١٠ جولای ١٩۴۵ از فتوژورنالیست های معروف آمریکایی و برنده دو دوره جایزه پولیتزر است. فورمن طی سالهای دهه ۶٠ عکاسی را در موسسه فرانکلین بنجامین بوستون فراگرفت، پس از فارغ التحصیلی به عنوان فیلمبردار رقابت های سیاسی کار می کرد اما با پیوستن به روزنامه “بوستون هیرالد” ابتدا به عنوان تکنسین عکس و سپس عکاس روزنامه، مسیر حرفه ای او به صورت جدی تغییر پیدا کرد. ر ۲۲ ژوئن ۱۹۷۵ میلادی فورمن به عنوان عکاس روزنامه “بوستن هیرالد” با اطلاع از حادثه آتش سوزی که در خیابان ملبورو در بوستن آمریکا رخ داده بود به محل حادثه می رود تا از آن عکس بگیرد. او از دو دختر بچه ای که از داخل خانه به بیرون پریده بودند عکس گرفت. یکی از این دختران بر اثر سقوط و برخورد با زمین فوت کرد اما خواهر وی با کمک تیم آتش نشانی و با خوش شانسی از مرگ نجات پیدا کرد.
استانلی موفق شد به دلیل گرفتن این عکس اولین جایزه پولیتزر که معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکا است و هر ساله (از سال ۱۹۱۷) با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامهنگاران (و نیز به نویسندگان و شاعران و موسیقیدانان) داده میشود را دریافت کند.
این عکس باعث شد که در شهر بوستن و دیگر شهرهای آمریکا زمینه برای اعمال قوانین مربوط به حوادث آتش سوزی و شروط سلامت مهیا شود.
ومین جایزه پولیتزر که در ١٩٧۶ به فورمن اعطا شد به خاطر عکسی بود که در آن یک نوجوان سفید، در حال حمله با یک میله پرچم آمریکا به وکیل سیاه پوست فعال حقوق مدنی تد لندزمارک دیده می شود.
این عکس در ۵ آوریل سال ۱۹۷۶ در جریان لغو تبعیض نژادی برای سوار شدن سیاه پوستان در اتوبوس سفیدپوستان به دستور دادگاه، گرفته شده است. این عکس را روز بعد روزنامه هرالد بر روی صفحه خود کار کرد و استانلی فورمن به خاطر آن موفق به کسب جایزه سال ۱۹۷۷ جایزه پولیتزر نیز شد.
نوشته های کوتاه
بعضی دوستان از من ایراد می گیرند که چرا ترکیب کوته نوشت را به کار می بری . من هم البته چندان این ترکیب را دوست ندارم ، اما نمی دانم برای مجموعه ی نوشته های کوتاه اعم از داستانک ، طرح ، شعر کوتاه ، حکایت و … از چه اصطلاحی استفاده کنم ؟ به هر حال در این بخش این بار سه داستانک تقدیم می کنم .
۱
ماموریت
انگشتان چروکیده ی فالگیر پیر روی عکس زن جوان لغزید.
مرد: این زنمه … فردا واسه فال اومد از همین سم بریز تو قهوه اش.
مرد دو جرعه از قهوه ی پیش رویش نوشید و نقش زمین شد.
پیرزن نگاهی دیگر به عکس انداخت تا چهره ی آن ناشناس دست و دل باز را که حالا وارث ثروت انبوه شوهرش شده بود … از یاد نبرد.
۲
گمشده
تو این شهر هم، همه ی درها، به هم شبیه هستند ، شکل درهای بقیه ی شهرها … می دونی چرا؟ هر کدوم که باز می شه ، تو پشت اون در نیستی!
۳
اندوه درخت
پسرک به پای درخت کهنسال رسید . درختی پر از شاخه های شکسته … درخت کهنسال از او پرسید دنبال چه هستی ؟
پسرک گفت من تمام آرزوهای جهان را یک جا در دل نهان دارم .
درخت گفت من همیشه از این بلندی که هستم ، پشت آن تپه را می بینم که اگر از آن بگذری دروازه ای است برای رسیدن به تمام آرزوها …
دیگر هفتاد ساله بود . پای درخت نشست. می نالید. از قلب پر از آرزویش و آروزهای دست نیافته اش . درخت پرسید پس این همه سال را چه می کردی ؟ پیرمرد گفت زندگی می کردم
درخت گفت حتی برای یک آرزویت حاضر نشدی قدمی به سمت آن تپه برداری ؟ من از این بلندی که هستم می بینم …
پیرمرد آهی کشید نگاهی به درخت انداخت و پرسید چرا این همه شاخه ی شکسته داری ؟
درخت گفت :هربار راه تپه را نشان می دهم و قدمی پیش نمی گذارند یک شاخه ی من می شکند .
سینما
فیلم انیمیشن کوتاهی که بیشتر هم یک ویدئو گرافیک می تواند باشد تقدیمتان می کنم به نام زندگی بر روی زمین در شصت ثانیه ! امیدوارم برای شما هم جالب باشد . حداقل متوجه دوران کوتاه حیات انسان خواهیم شد .