نگاهی به جمعه کشی اسماعیل خلج با یاد ترانه جمعه ی فرهاد
محمد آقازاده
غروب روز چهارشنبه تالار سنگلج بودم. برای دیدن نمایش جمعه کشی اسماعیل خلج، که سال ۵۲ هم به صحنه رفت. آن سالها تازه به خط پایان نوجوانی رسیده بودم، دیدن نمایشهای خوب را دوست داشتم، نه پول خرید بلیطاش را داشتم و نه وقت دیدناش را. این نمایش آن روزها از ما میگفت، از ما بچهفقیرها، از ما بچههای اعماق، اما ما توان دیدناش را نداشتیم، خبرش را میشنیدیم، ولی حسرت دیدناش را داشتیم.
دیشب از طرف گیاهچی دعوت داشتم نمایش را ببینم ولی حوصلهی جا کن شدن از خانه را نداشتم، مدتهاست خود را در کوچهی بنبست، به دامافتاده میبینم، نه حوصلهی غذا خوردن دارم و نه دل پیادهروی، به سالن سنگلج میرسم، اسماعیل خلج، نام آشنای تاتر، مثل همیشه لطف میکند و مثل همیشه یک مشت پسته به دستم میریزد، دانه دانه پستهها را میخورم. بالای صحنه اجراست.
نمایش جمعه کشی مرا یاد ترانهی جمعهی فرهاد میاندازد، مردان کار و تلاش همه دلتنگ از دستمزدهای کم و عصیانزده علیه بختشان، ولی روز جمعه کلافه و بیحوصله وراجی میکنند، حرفهایی که هزار بار تکرار کردهاند، باز تکرار میکنند، نامرییها میخواهند دیده شوند، لااقل یک گوش برای شنیدن و یک چشم برای دیدن، هر کدام آنقدر مشغول بدبختیهای خودند که فرصت دل دادن به حرف دیگری نیست.
بالای صحنه رفتم و عکس یادگاری گرفتم، دلم میخواست بلند بشوم و خطاب به جمعیت خیالی فریاد بزنم، من هم گلایه دارم، کسی باید به حرفها و گلایههایم گوش کند. بر این جنون غلبه کردم. هنرمند، بیانِ بیانناپذیر است، نمایش هنوز از ما میگوید، روز یکشنبه نمایش کارش را با تماشاگران واقعی شروع میکند. من آنجا خواهم بود، از اول تا آخر اجرا، وسط نمایش بیرون نمیزنم. میمانم در آئینهی نمایش میبینم همه درد داریم، همه زخم خوردیم … ته نمایش آدمها در تکبودهگیشان هم را دوست دارند و دست آخر از نمایش بیرون میزنند، بهدنبال رویاهایشان. هر جا جز آنجا که هستند. شاید شما را آنجا ببینم. دارم ترانهی جمعهی فرهاد را گوش میکنم.
توی قاب خیس این پنجرهها عکسی از جمعهی غمگین میبینم،
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین میبینم
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
نفسم در نمیاد،
جمعهها سر نمیاد
کاش میبستم چشامو،
این ازم برنمیاد
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه
آدم از دست خودش خسته میشه …
جمعه کشی اسماعیل خلج | روایت اجرا از محمد آقازاده | تهران | مهر ۱۳۹۸ | تالارسنگلج