آدمها به تدریج گاو می شوند…

اکران عمومی فیلم فروشنده به پایان رسید هرچند برخی از سینماها در سانسهای اختصاصی هنوز به اکران محدود آن ادامه می دهند. نقدی که می خوانید به همین مناسبت منتشر شده است با این امید که این فیلم بتواند جایگاه مناسبی در اسکار امسال کسب کند.

امشب هم سینما بودم
و این بار “فروشنده” . . .

مقدمه:
آخرین ساخته اصغر فرهادی
نماینده ایران در اسکار ۲۰۱۶
با بازی شهاب حسینی – ترانه علیدوستی و . . .
سایر عوامل فیلم . . .
این اطلاعات همه جا هست، همتون هم میدونید.
من منتقد نیستم، اصول نقد نمیدانم. فیلم میبینم و دیده ها و حس و برداشتم رو مینویسم.
الان هم با ذهنی آشفته و انبوهی از خاطرات و شنیده های زندگیم نشستم و دارم “فروشنده” رو تو ذهنم مرور میکنم.
فرهادی تیزهوش و زیرکه، کار بلده و به ابزار سینما وارده، پس در حد من نیست که تکنیک و اصول فیلم سازیشو به نقد بکشم.
فقط میخوام دیده ها و حسم رو با هم درمیون بذاریم.

پس ، به نام خدا
. . . فروشنده . . .
فیلم با ویرانی ساختار و بنیان یه خونه شروع میشه، خونه امن رعنا و عماد. خونه اونا (مثل خونه همه همسایه هاشون) داره از هم میپاشه، نه بخاطر رفتار خودشون، بلکه بخاطر رفتار غیر اصولی و غلط دیگران، دیگرانی که در همسایگی اون ها و در همین شهر ساکنند.
عباد معلمه، خوشفکر و دلسوز، با روابط اجتماعی خوب. ولی ذاتا معلمه و میخواد همه چیز رو اصلاح کنه، البته با روش خودش. موبایل شاگردش رو وارسی میکنه، اونو تحت فشار میذاره و ازش میخواد تا پدرش رو به مدرسه بیاره، تا ببینه توی گوشی پسرش چه عکسایی هست.
قهرمان های داستان ما در کنار زندگی مشترکشون بازیگران تئاتر هستند. تئاتر “مرگ فروشنده”. نقش اون ها چیزی غیر از شخصیت حقیقیشونه. عماد در نقش فروشنده ای بی اخلاق و رعنا در نقش پیر زنی دل مرده.
عماد و رعنا بجایی نقل مکان میکنند که به اون تعلق ندارن. خانه ای زنی تن فروش و بدنام. رعنا در منزلش مورد حمله و تجاوز قرار میگیره و این آغاز فروپاشی اخلاقی روابط اون هاست. آقای معلم تمام وقتش رو برای کشف خاطی و انتقام از اون میذاره، و رعنا روز بروز دلمرده تر و منزوی تر میشه.
بیننده اما در این بین با زوج قصه فیلم و دردهای اون ها همراه شده و کینه متجاوز رو به دل میگره. ولی وقتی اون رو پیدا میکنیم ما هم مثل عماد در برخورد با اون وامونده میشیم. و عماد همچنان معلم است. معلمی که اینبار میخواد همسر پیرمرد متجاوز رو احضار کنه تا بفهمه همسرش چجور آدمیه.
از این جا هرچه فیلم بیشتر پیش میره، بیننده بیشتر سردرگم میشه و لحظه به لحظه بین انتخاب هاش و خشم و بخشش سردرگم میمونه. فاصله بین رعنا و عماد بیشر میشه و با آینده ای مبهم و زندگی مشترکی نا معلوم به صحنه نمایش بر میگردند. برمیگردند تا همچنان نقش بازی کنند. و زیر دست صحنه گردان این نمایش پیر میشوند.
و این پایان کار فروشنده است. “مرگ فروشنده”

در فیلم بارها و بارها خودم رو مرور کردم:
خطا هام، خشم هام، بخشش هام، ترس از رسوایی هام، امید به بخشیده شدن هام و نقش بازی کردن هام.
همه ما بارها قربانی خطای دیگران بودیم، بارها خشمگین شدیم، بارها خطا کردیم، بارها در کنجی محبوس شدیم تا به خطاهامون فکر کنیم، بارها روی صندلی نشستیم تا دیگران به امورمون رسیدگی کنند؛ و بارها ترسیدیم. ترس از قربانی شدن، ترس از مجازات شدن، ترس از رسوا شدن، ترس از ترد شدن، ترس از سنگدل شدن.
و فرهادی در این بین برنده است. کارگردانی کاربلد که بخوبی همه زوایای وجودی ما رو به چالش میکشه و بهمون یادآوری میکنه که . . .
(این یاد آوری هم مثل سایر آثارش بسته به تک تک بیننده ها متفاوت است)

در تمام مدت پس از دیدن فیلم، و در زمان نوشتن این متن مدام یکی از دیالوگ های اون توی ذهنم مرور میشد:
دانش آموز: آقا، آدما چجوری گاو میشن؟
معلم: آدما به تدریج گاو میشن.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 31 = 37