نقدی کوتاه بر فیلم دانکرک به کارگردانی کریستوفر نولان
نقدی کوتاه بر فیلم دانکرک
منتقد:مرضیه زمانی فروشانی
خلاصه داستان فیلم دانکرک : روایتی از حادثه واقعی جنگ جهانی دوم، زمانی که ارتش بریتانیا و فرانسه در سواحل اروپا (محلی به نام دانکرک) به دست آلمانهای نازی محاصره شده بودند…
نقد فیلم
فیلم دانکرک را باید دوبار دید، یکبار ببینید و فقط لذت ببرید از هنر کارگردانی که چه طور شما را از زمین و دریا و آسمان درگیر حادثهای تاریخی می کند، و برعکس فیلمهای پیشیناش که همگی بنمایهای از خیالپردازی را در خود داشتهاند، جدا از قهرمان پروری یا حضور شخصیت اصلی و محوری، تنها واقعیت تاریخی را برای شما به تصویر می کشد.
واقعیتی که تنها می توانید با آن همراه شوید و غرق شوید و اشک بریزید، چهره جنگ را ببینید و یکبار برای همیشه مفهوم “تَن” را درک کنید، که اگر می گویند در جنگ ۴۰۰.۰۰۰ هزارتَن رفتند و ۳۳۸ هزار تنَ برگشتند، ندانید که باید خدا را شاکر باشید و خوشحال شوید برای زندگان یا غم آن ۶۲ هزار کشته را بخورید. آنهایی که جا ماندند، که خاموش شدند بی آنکه گاهی ردی از آنها باقی مانده باشد.
یاد دیالوگ معروف فیلم آژانس شیشهای ۱۳۷۶ حاتمی کیا بیفتیم که شخصیت حاج کاظم رو به نیروی امنیتی می کند و می گوید:
-تو می دونی گردان بره خط، گروهان برگرده یعنی چی؟!
می دونی دسته بره خط، نفر برگرده یعنی چی؟!
کریستوفر نولان که همه ما او را به عنوان یکی از کارگردانان مقتدر و هوشمند در استفاده از جلوههای ویژه و بازیهای کلامی-مقابله بتمن و جوکر را به یاد بیاورید، و حرکتهای دوربین،فیلم تلقین و روایت داستان به کمک تعلیق دوربین برای القای معنای خواب دیدن و در ضمیر ناخودآگاه دیگری بودن- می شناسیم، این بار تأمل میکند و تا حد امکان از جلوههای ویژه برای کار خود استفاده نمیکند، او واقعیت را با ابزار واقعی به تصویر میکشد، تا جاییکه ممکن است بی پرده روایتگری میکند، ساده و واقعی و ملموس. حتی در گزارشی از روزنامه ایندیپندنت تایید شدهاست که او از هواپیماهای جنگی و کشتیهای استفاده شده در یک جنگ واقعی برای بازآفرینی فیلم کمک گرفتهاست.
همچنین برای صحنههای هوایی خبری از پرده سبز رنگ سینما نیست و بازیگران واقعاً در آسمان و ارتفاع بالا با دوربینهای آی-مکس که روی هواپیماها نصب شدهاست در حال اجرای نمایش هستند.
شخصیتها زیاد حرف نمی زنند و دیالوگی ندارند، مگر الزامی در کار باشد، که این انتخابی به جاست، مگر در بهت و حیرت و انتظار مرگ، جز چند خطی به ضرورت، حرفی میماند برای گفتن؟ آنها در سکوت هستند تا زمانیکه الزامی برای سخن گفتن و تلاشی برای چاره اندیشی مطرح باشد، شخصیتها هیچ نمی گویند، اما آن هنگام که لب به سخن گفتن می گشاند، برای همیشه خودشان را در ذهن شما ثبت می کنند، همچون جورج:
-می دونی کجا داریم می ریم جورج؟
-فرانسه.
-داریم می ریم جنگ.
-من به کارتون میام قربان.
و در ادامه می بینیم که حضور جورج چه طور باعث رشد شخصیتهای دیگر در فیلم می شود و البته به شکل گیری کلی پیرنگ اصلی داستان نیز کمک می کند، پیرنگی که جنگ از نگاه پسران جوان و نوجوانی را به تصویر می کشد، که گویی جنگ را تنها هدفی برای اثبات مردانگی خود و پررنگ شدن خودشان در چشمان دیگران می بینند. فرصتی برای کسی شدن، برای افتخار و کسب احترام.
برای مثال صحنهای دیگر از فیلم را به یاد بیاورید که قطار سربازان نجات یافته را به ایستگاه رساندهاست، و مردم با چای و پتو از آنها پذیرایی می کنند و به آنها خسته نباشید می گویند و یکی از سربازان می گوید:
-تنها کاری که کردیم این بود که زنده موندیم.
-همین کافیه.
آنها زنده ماندن و نجات یافتن را کاری نمی دانند، برای آنها پیروزی یعنی مردن یا کشتن دشمن. و این چهره بیمارِ جنگ است که همچنان ادامه دارد…
و اما، برای عدهای دیگر اثر تازه نولان، کمی خسته کننده و خالی از هیجان بوده است، آنهایی که او را با فیلمهای سه گانه شوالیه تاریکی و تلقین می شناسند، معترض هستند که این اثر سینمایی مستند-تاریخی نولان نتوانستهاست به خوبی عمل کند و انتظار مخاطب را برآورده سازد. اما من نظر عکسی دارم، به نظر من، هدف اصلی نولان در فیلم دانکرک تجسم ملموسی از حادثه سهمگین دانکرک بود و به خوبی توانست با استفاده از هوش کارگردانی خود آن را به ما القاء کند، از طرفی دیگر اگر بعد از دیدن فیلم، حوادث واقعی تاریخی را مروری کنید و بعد با دقت بیشتری به دیالوگها توجه کنید، می بینید که نولان چه طور توانستهاست اکثر گفتهها و شیندههای این حادثه را در دیالوگهایی کوتاه اما تاثیرگذار برای شما روایت کند.