محمدعلی بهمنی : دریا که هست. دریایی باش

محمدعلی بهمنی : دریا که هست. دریایی باش | فرزانه فرخی نژاد | ادبیات | سرزمین هنر 

برای استاد محمدعلی بهمنی که هر بهار، ۲۷ فروردین برای او و به نام او،  به دنیا می آید.

استاد محمدعلی بهمنی را با غزلها و ترانه هایشان می شناسیم. اما غزلها و ترانه هایشان هم از مهربانی ایشان جان گرفته اند و بر دل و جان ما نشسته اند.

وقتی که به هزار دلیل ظالمانه، دنیا دلم را شکسته بود، فقط یک دلیل سراسر مهربانی مرا به زندگی بازگرداند.

(آقای بهمنی) ما، با آن روح مهربان و فروتنن، الفبای ترانه را به من آموخت تا ترانه بگویم. و همیشه سپاسگزار محبتشان  باشم که به من گفتند : دریا که هست. دریایی باش.

من ، آموختم و ترانه گفتم. آموختم و ترانه شدم.

اما زمانه نامهربانی ها و سختی های خودش را دارد و برای من ، محدودیتهای شغلی و موقعیت اجتماعی خانواده هم، به سختی ها دامن می زد..

محمدعلی بهمنی ، شاعر فروتن

بالاخره یکی از همان هزار راه نرفته را یافتم که با اشک و لبخند پیمودمش. ترانه های من، نه حتی با اسم مستعار بلکه به اسم دیگرانی که ترانه می گفتند، تایید و خوانده شد.

خب… نه بیماری پر هزینه ی ام.اس.

با من شوخی داشت و نه….

پیش رفتم. من بزرگترین سپرده ی بلند مدت را از لطف و مهربانی استاد بهمنی داشتم.

ترانه ، نا همواریها را کمرنگ می کرد. هرگز شهادتش را نداشته ام که حقیقت را به استاد بگویم.

که بگویم : آقای بهمنی! اون ترانه ای که توی شورا تایید کردین و فلان خواننده خونده و شما خیلی ازش تعریف می کنید، ترانه ی منه که به اسم..‌‌‌…. ثبت شده.

خجالت می کشیدم و حتی حالا هم… خب..‌‌.واسطه ، بهای بیشتری پرداخت می کرد که نامی از من نباشد.‌…

این کارها در بازار ترانه ی امروز، زیاد است! اصلا …

بگذریم از تلخی ها…

همین قدر بگویم که خیلی ها که الان دیوار حاشایشان بلند است از محمدعلی بهمنی اصول شعر را آموختند ‌بعد جوانه زدند و شاعر شدند.

و خاطرات شیرین. را بگویم  که استاد، برایم تعریف کرده اند:

از تولد محمدعلی بهمنی بگویم که در قطار به دنیا آمده است وقتی مادرشان برای دیدن دایی ایشان به شوش می رفته.

برایم تعریف کرده اند که دایی ایشان کارمند ثبت احوال شوش بوده.

از کودکی محمدعلی بهمنی یاد کنیم که خواندن و نوشتن را پیش از رفتن به مدرسه به همت مادرشان آموخته بودند که زنی با سواد بوده و حتی یک زبان خارجی می دانسته است.

استاد برایم تعریف کرده اند که در تعطیلات تابستان، به خواست مادر و برای اینکه وقتش به بطالت نگذرد،  به چاپخانه ای می رفته که برادر بزرگشان در آنجا کار یاد می گرفته است.

همین دو سه ماه پیش،

استاد برایمان تعریف کردند: در چاپخانه ای که با برادرم به آنجا می رفتم، روزنامه ای چاپ می شد. روزی متوجه شدم حروف یکی از کلمات را اشتباه چیده  اند.

در نتیجه وزن یک مصراع شعر، خراب شده است. وزن شعر را به طور گوشی از شعرهایی که مادرم از شاعران گذشته برایم می خواند، یاد گرفته بودم.

خواستم به یکی از کارگرها بگویم ( غلط چیده اید) اما بلد نبودم از چه فعلی استفاده کنم. گفتم: اینجا غلط کرده اید!!!!!!

کارگر هم عصبانی شد و گوشم را پیچاند. با گریه پیش برادرم رفتم و….و همان موقع فریدون مشیری هم رسید. دلیل گریه ام را که با مهربانی پرسید ،جرات پیدا کردم و دستش را گرفتم و به همان نقطه ای بردم که حروف را غلط چیده بودند و وزن شعر  وقت خواندنش به نظرم، خراب می شد!!

مشیری و بهمنی

مشیری وقتی که دید درست می گویم، متعجب شد که وزن شعر را در آن سن کم بلدم. و من را از چاپخانه به دفتر خودش برو. دفتر روزنامه که خیلی از شاعران و نویسندگان می آمدند و من چه بسیارها آموختم.) .

استاد همیشه خودشان را مدیون فریدون مشیری می دانند که ایشان را با شعر آشنا کرده.

با لبخند ،خاطره ی سرودن اولین شعری را تعریف می کنند که با برگزیدن کلمات خیلی سنگین و فاخر از متن روزنامه، گفته بودند!

طوری که مشیری به سختی باور کرده است که آن شعر را همان کودک سروده!!!

سخن کوتاه کنم که خاطره  های شیرین از استاد بهمنی زیادند. از شما می خواهم برای ایشان که یکشنبه ی گذشته روی قلبشان، عمل باز انجام شده دعا کنید.

و با بیتی از ترانه ی ایشان ، سخن را به پایان می رسانم:

ای که حرف همه عالم شده آوازه ی تو

خودمو دوس دارم اما نه به اندازه ی تو.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 34 = 42