ما همسایه دیوار به دیوار آیت الله طالقانی بودیم

گفتگو با بانوی پیشکسوت تئاتر استان کرمان طاهره فرخی قسمت آخر

در دو قسمت گذشته گفتگوی اختصاصی ما با خانم طاهره فرخی را ملاحظه کردید و با سه فراز از زندگی این بانوی هنرمند آشنا شدید اینک بخش پایانی این گفتگو را تقدیمتان می کنیم.

آقای آیت الله طالقانی اولین بار که وارد بافت شدند در خانه حاج امیدوار پدر عطااله امیدوار که از نزدیکان ما بود مسکن گزیدند و بعد همسایه دیوار به دیوار ما شدند که این افتخار وجودی ،روح و زندگی من است که همسایه ایشان بودم و هر روز ایشان را زیارت می کردم و هر روز پندی تازه ،
این مایه افتخار من است.
همسایه ی ما ، دیوار به دیوار آقای آیت الله طالقانی بود هر روز من ایشان را زیارت می کردم و هر روز پندی جدید و چقدر متین حتی نسبت به حجاب من نظر نداد که چرا بی روسری هستی یا چرا به این شکل مدرسه می روی اما وقتی می رسید می گفت: درس امروزت این است و امروز باید اینجوری رفتار بکنی .
در مدرسه چه کار می کنید یادت باشد تو باید آینده ای برای دانش آموزان بسازی که محتاج دیگران نباشند .
آیت الله طالقانی پندهای متفاوت به من می داد هر دفعه که از مدرسه می آمدم یا بیرون می شدم از خانه رو در روی هم قرار می گرفتیم چون جرأت اینکه به منزل ایشان بروم را نداشتم و از ترس اینکه باز هم دستگیر شوم پنهانی با ایشان در ارتباط بودم و پندهای ایشان آویزه ی گوش من است مخصوصا” در تدریس .
یک روز آیت الله طالقانی به من گفتند: دزدی آن نیست که از دیوار کسی بالا بروی اگر امروز پنج دقیقه دیر بروی سرکلاس از چهل نفر دزدی کرده ای؛ یادت باشد تو معلم هستی؛ و این آویزه گوش من است که معلم بودم و به معلم بودنم افتخار می کنم چون معلمی را دوست داشتم .بعد از پیروزی انقلاب و در شهریور سال ۶۲ یکی از تلخترین فرازهای زندگی من رقم خورد و سختی های زیادی کشیدم…
خیلی حرفها را نمی شود زد …
خیلی چیزها را نمی شود گفت …

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید


اوّلین دهه فجر به تایید فرماندار ، و رئیس آموزش پرورش و سایر عوامل، برای تایید تئاترهای شهر انتخاب شدم که باز با برخوردهایی از بعضی افراد روبرو شدم و این برخوردها در من تأثیری نداشت و چیزی در من جابه جا نشد و در پیشرفت کارم تأثیری نداشت کارم را به نحو احسنت البته با مشکلات زیاد انجام دادم ؛ ولی خیلی خوشحالم که توانستم به تئاتر شهرم خدمت کنم چون هدف من خدمت به تئاتر شهرم بود نه جواب دادن به توهینهای افراد .از سال ۱۳۸۰ کم کم وضع بهتر شد و دوباره به در خواست مسئولان روی صحنه رفتم و تئاترهایی بازی کردم البته کم و به چشم نمی آمد .
درسال ۸۶ که فکر می کنم جناب خاتمی قرار بود رئیس جمهور بشوند مورد تهاجم قرار گرفتم و باز دست از همه چیز کشیدم و فقط به شغل معلمی و سرودهای انقلابی پرداختم .
در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی وضع تغییر کرد و به ارشاد برگشتم و با عوض شدن رئیس ارشاد هر زمان من هم تغییراتی داشتم بعضی ها مخالف بودند و بعضی ها موافق . بعضی ها ایراد می گرفتند حتی فرهنگ فولکلور را لغو کردند و اجازه ی ادامه به من ندادند .
اما باز شرایط بهتر شد و این بهتر شدنها پشتوانه ای شد برای تئاتر تا زمانیکه ریاست ارشاد به خانم «پروانه دهقانی فرد» که هنوز هم ایشان عهده دار هستند ،ایشان چون خودش بازیگر تئاتر بود با هوش سرشاری که داشت توانست تئاتر را تغییر دهد و تازه کند.موسیقی را زنده کند و نوایی بیاید و آوازی بیاید و خواندنی بیاید . شب شعر را زنده کرد به نام حافظ .

ایشان خیلی زحمت کشید و کارهای ایشان درخشان است و درخشانتر خواهد شد اگرباز سد راهی پیدا نشود .اکنون اداره ی ارشاد بافت در سطح بالایی قرار گرفته است که مدیون استادان فن و پیشکسوتان و همکاری مسئولین دلسوز با ارشاد می باشد .
آخرین تئاتر طنزی که بازی کردم در بزرگداشت پنجاه سالگی شهرم بود که با استاد خودم صمداله افراسیابی ( متولد ۱۳۱۵ ) روی صحنه رفتم که مورد لطف مسئولان و تشویق مردم قرار گرفتم و تایید کارگردانهای تحصیل کرده ی وقت امروز .
این بود شمه ای از زندگی من .ان شاا…مورد عنایت شما و مخاطبان قرار بگیرد .

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

68 + = 73