ما می رویم ، مجله می ماند با نام بنیانگذارنش

ما می رویم ، مجله می ماند با نام بنیانگذارنش | محمد آقازاده | ادبیات | سرزمین هنر

عباس یاری عزیز

غروب روز دوشنبه ناپرهیزی کردم و در عصر وحشت و کرونا به مجله فیلم آمدم، می دانم سرت خیلی شلوغ بود، اما بسیار حرف زدم، از زمین و زمان شکایت و گلایه کردم، لجاجت می کردم و رهایت نمی کردم و نمی رفتم.

نمی خواستم فضا را سوزناک کنم، همیشه اول می رفتم دفتر مسعود مهرابی و بعد به سراغ تو می آمدم، آنجا بر اساس قرار نانوشته ببشتر در مورد مسایل سیاسی حرف می زدیم و بیشتر می خواست تحلیل مرا از حوادث بشنود.

می پرسید و گاهی چند کلمه یی می گفت، گاهی از برادرش یاد می کرد، بعد به سراغ تو می آمدم با چاشنی خنده و مهربانی، سراغ گلمکانی هم می رفتم، بی حوصلگی اش را  زود می فهمیدم و خداحافظی می کردم.

امروز اما نمی خواستم مجله را ترک کنم، می خواستم بفهمم چرا نتوانستم حسی که در مورد مهرابی دارم قلمی کنم، یک خلا در ذهنم بود، یک عدم شناخت، اما هرچقدر طول دادم تا معما را حل کنم، حل نشد و نومید بازگشتم و کلی کارهایت را عقب انداختم، گفتم این حق من است بعد از چهل سال رفاقت مجله ها یی را که دادی در خانه خواندم، بسیاری از مسعود نوشته بودند.

مجله و یک ناگهان

 

تصویر ذهنی مرا دست نخورد باقی می گذاشتند، همان که می دانستم در آنها یافتم، ناگهان نگاهم به شناسنامه یکی از شماره ها افتاد، دیدم نوشته صاحب امتیاز و مدیر مسئول پویا مهرابی، با خود گفتم مگر این حرفه میراثی است که به پسر برسد، همان اتفاقی که بعد از رفتن علی معلم در دنیای تصویر افتاد

با بی رغبتی ورق زدم پویا یادداشتی در مورد پدر نوشته است، پاراگراف پارگراف جلو رفتم، چه تصویر پردازی شگفتی، قهرمان ماجرا نوه مسعود بود و گفت و گو ناپیدا در خواب، چه نثر زیبا و غم انگیزی، مرثیه پسر در سوک پدر، از کجا سهراب در ذهن من پیدا شد که پسر بدست پدرش کشته شد، اما این بار پسر تمامیت پدر و نیمه گمشده پدر را در من زنده کرد.

آنچه در چشم او می دیدم مهربانی نسبت به مجله اش و دوستان اش، من در نگاه مهربانی اش نسبت به خودم می دیدم ولی متوجه اش نمی شدم، در تمام دیدارها می گفت مراقب خودت باش بخاطر دو پسرت،

اما  این سفارش در من تاثیر نمی گذاشت، پویا آنرا برای من روشن کرد، نوه یی که چهره پدر بزرگ را می کشید و من نمی دانستم مسعود پدر بزرگ است و می خواست بعنوان پدر مراقب خودم باشم، حالا در مورد او می توانم بنوبسم، یکی از نوه هایش مجله بود و نه فرزندش.

نمی خواست باور کند که عصر مجله کاغذی دارد تمام می شود، وقتی رفت که امروز این نوه اش را بدست پسرش و برادرهایش عباس یاری و هوشنگ گلمکانی و دیگر همکارانش داده و این نوه هیچ وقت چه کاغذی و چه دیجیتالی پیر نمی شود و همیشه نقش شادی و مهر بر سینما می زند،

پسر اگر همان باشد که در نوشته یافتم با نیمه پنهان پدرس مجله را به نوه اش می دهد و ما می رویم، مجله می ماند با نام بنیانگذارنش

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

4 + 2 =