داستان هفتگی-“سیاهچاله های سفید” نوشته هاله مسگری-قسمت دوم

قسمت دوم داستان ” سیاهچاله های سفید” ، رتبه دوم رقابت کشوری ” رویای کهکشانی من” به قلم خانم هاله مسگری:

…محمّد پشت میز منتظرش نشده بود و لقمه گرفته بود. اما می خواست بداند چرا چیزی از خواب های تکراری اش نگفته. بی تفاوت شانه ای بالا انداخت و لباس های اتو شده اش را پوشید و از خانه بیرون رفت.جلوی دانشگاه کمی مکث کرد.هجده ساله بود.برای ثبت نام رفته بود.گنگ و بی مفهوم به مسئول ثبت نام زل زده بود.

مرد پرسید :«پسرم چه رشته ای پذیرفته شدی؟»تا نوک زبانش آمد که بگوید “فیزیک” اما اخم هایش را در هم کشید، مدارکش را از روی میز چنگ زد و با قدم هایی استوار به سمت در راه افتاد.باید از همین جا شروع شده باشد.فیزیک و بعدش موسسه نجوم و بعد هم ….مهم نبود که بعدش چه می شد.مهم این بود که دیگر نقطه ی آغازی نباشد.

درست همان موقع محمّد در دنیایی دیگر با ذوقی بی پایان به اطرافش می نگریست و منتظر بود تا مسئول ثبت نام مدارکش را چک کند و تاییدیه را به او بدهد.حس خوبی نداشت.شاید باید بیشتر باز میگشت. کلاسش تمام شده بود.نگاه های شگفت زده ی دانش آموزانش خوش حالش می کرد. سوال های گاه و بیگاهشان راجع به ماهیت سیاه چاله ها وقتی که داشت از منحنی بودن فضا- زمان۵ حرف میزد او را کلافه که نکرده بود هیچ،غرق لذت هم کرده بود.می دانست حسابی گیج شده اند.خودش و رویا هم روزی روی این صندلی ها نشسته بودند روزی نگاهشان تا این حد شگفت زده بود.حال رویا کجا و زیر کدام سقف نفس می کشید؟ نمی دانست.

دلش برای آن دوچشم قهوه ای تنگ شده بود… مرد بیل را پر از خاک کرده بود و میخواست خالی اش کند که حس کرد دیگر نفس نمی کشد چرا می خواستند مادرش را زیر خروارها خاک دفن کنند؟ او که نفس می کشید…پدر چیزی نمی گفت گریه نمی کرد.نگاهش غم هم نداشت.دلش میخواست برود بیل را از آن مرد چاق و مو جوگندمی بگیرد تا دیگر مادرش را دفن نکند.میخواست سرش را روی پای مادرش بگذارد.و او با صدای لطیفش زمزمه کند :«محمّدم …»سال ها بعد رویا زمزمه کرده بود “محمّدم…”و او یاد مادر افتاده بود و صورت سفیدش…وقتی که روز به روز بدنش نحیف تر از قبل روی آن تخت لعنتی جان میداد.همسر پدرش توی اتاق مجاور با تلفن حرف میزد.محمّد می خواست هرچه تنفر دارد را توی صورت پدرش تف کند.پانزده ساله بود.پدرش نشسته روی مبل به خواب رفته بود چاقو را در دست فشرد و به روی شاهرگ پدرش کشید محمّدِ قاتل به محمدی دیگر که سیاه پوش گوشه ی خانه کز کرده بود و به صدای مشاجره ی آن دو گوش میداد پوزخند زد.

– بچه ی من که نیست.نمیتونم تحملش کنم.

گوش هایش را گرفته بود تا صدایی نشنود و ماه از پشت پنجره ی اتاقش سرک می کشید. رکاب می زد .آهسته و ترسان… پدر کنارش قدم بر میداشت و انگشتان سفید وکشیده ی مادر گوشه ی فرمان دوچرخه ی قرمز و طوسی اش را گرفته بود.پدر کنارگوشش زمزمه کرد:«نترس پسرِبابا.من نگهت داشتم.حالاتندتر رکاب بزن.مامانتم اینجاس.اگر خواستی بیفتی ما می گیریمت.مگه نمیخوای دوچرخه سواری یاد بگیری؟»سرش را تکان داد،آهسته زیر لب گفت:«میخوام» رکاب هایش را تندتر کرد.داشت می خندید.می توانست دوچرخه سواری کند. محمّدِ شش سالگی هایش را همان طور بدون تغییر رها کرد. کلید را که در قفل چرخاند و در را باز کرد، خانه تاریک بود.رویا رفته بود…بدون اینکه حتی خواب شب گذشته اش را برای او تعریف کند.کنار تخته ایستاده بود و رو به تک تک دانش آموزان راجع به سیاه چاله ها صحبت می کرد.رویا جلویش ایستاده بود و چشمان قهوه ای اش را به چشمان مشکی او دوخته بود و تقریبا فریاد زده بود:«انقد خودتو توی نجوم غرق کردی که حالم داره از هرچی ستاره و کهکشانه به هم میخوره!»

دستش بالا آمده بود و سیلی ای به صورت مهتابی رویا زده بود و رویا بدون حرفی راهی اتاق مشترکشان شده بود و بی صدا اشک ریخته بود.از بازنده بودن متنفر بود.از سیاه چاله ها متنفر بود. از امکان سفر به گذشته و دنیاهای موازیِ احتمالی.از کجا شروع شده بود نمی دانست.چند تا دنیا ساخته بود نمی دانست…محمّد پانزده ساله چاقو به دست جلویش قهقهه میزد.محمّدها جلویش ایستاده بودند و هرکدام فریاد میزدند.رویا آن گوشه اشک میریخت.محمّدها جلو می آمدند.خشمگین، ناراحت، خنثی…الان در کدام دنیا بود نمی دانست… بین یک عالمه محمّد گیر افتاده بود.آن قدر نزدیک شدند تا غرق شد.هر چه کرد نتوانست دنیای اولیه اش را پیدا کند…گم شده بود.درست مابین محمّدهای دنیاهای موازی اش… .

شاید این محتوا را نیز دوست داشته باشید

هاله مسگری

پی نوشت ها:

۱)سحابی خرچنگ: به ابر عظیمی از غبار،گاز و پالسما درفضاهای میان ستاره ای سحابی گفته می شود.سحابی خرچنگ از منفجر شدن یک ابرنواَختر در کهکشان ما در سال۱۵۵۴به وجود آمده است.این سحابی در صورت فلکی گاو است.

۲)گود داپلر: بیش از ۳/۵ میلیارد سال پیش،سطح ماه به شدت توسط شهاب سنگ ها بمباران شد و گودال های زیای به نام دهانه در سطح آن به وجود آمدند.این گودال ها توسط دانشمندی به نام داپلر شناسایی شدند.

۳)سیاه چاله های ستاره ای: سیاه چاله ناحیه ای از فضا-زمان است که هیچ چیز حتی نور نمی تواند از میدان جاذبه ی آن بگریزد.نظریه ی نسبیت عام آلبرت انیشتین وجود سیاه چاله ها را به این صورت پیش بینی می کند که یک جرم به اندازه ی کافی فشرده می تواند سبب تغییر شکل و خمیدگی فضا-زمان و تشکیل سیاه چاله شود.

۴)ماه تریتون سیاره ی نپتون: تریتون بزرگ ترین ماه سیاره ی نپتون و تنها ماه اصلی یک سیاره، در منظومه ی شمسی است که خالف جهت حرکت سیاره اش می گردد.تریتون یک مدار گرد دارد و هر۶روز یک بار دور نپتون سفر می کند.

۵)منحنی بودن فضا-زمان: انیشتین بیان کرد که ناحیه ی فضا-زمان مسطح نیست بلکه سیری منحنی وار دارد.به این معنی که شخص در حرکت در فضا-زمان و در نقاط مختلف،تجربیاتی متفاوت خواهد داشت.در نتیجه زمان در کنار اجسام حجیم مانند زمین به دلیل منحنی شدن فضا- زمان آهسته تر در گذر است. او این پدیده را “کشامدگی زمان “نامید.در دهه ۱۳۹۵با ارسال ساعت اتمی به مدار این نگره به اثبات رسید.در بازگشت به زمین مشخص شد که این ساعت بسیار آهسته تر از ساعت اتمی که روی زمین قرار داشت کار کرده بود.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 + 4 =