دنیای روشن اما غامض یک هنرمند جوان

محمد آقازاده

«امیرحسین اسدی» را احتمالاً نمی‌شناسید، ولی اگر اهل هنر باشید و به نقاشی علاقمند، نام پدرش «مرتضی اسدی» را بسیار شنیده‌اید. «مرتضی اسدی» را از اوائل دهه شصت می‌شناسم‌. نقاشی عاصی که در تمام آثارش عصیان را می‌توان یافت، اما باید بسیار تیزبین باشد تا در درهم تنیدگی خطوط، سطوح، و حجم‌ها این عصیان را بیابید.
هنر مرتضی اسدی برآنست تا واقعیت را جراحی کند و از طریق فرم ناسازه‌ها را سازه‌مند کند. البته آنچه در مورد او می نویسم از گوشه حافظه دور می‌آید. من و او دوستی ضمنی داشتیم. کاش بتوانم باز آثارش را ببینم و تحولاتی را که ناگزیر در او و لابد در من رخ داده است بفهمم. این فهم درک مرا از زمانه می‌تواند جلو ببرد.
«امیرحسین اسدی» را اکنون نمی‌شناسید ولی روزگاری اگر زمانه فرصت بدهد بسیار از او می‌شنوید. او را از طریق سهیل می‌شناسم، دوست هم‌اند و رابطه‌شان بسیار نزدیک‌تر از رابطه‌یی که من و پدر امیرحسین داشتیم. ما – لااقل من – در دهه شصت آنچنان گرفتار تحقق رویاهایمان و پس زدن کابوس هایمان بودیم که رفاقت ها را برای خودمان تجمل می‌دانستیم.


«امیرحسین» هم مثل پدرش زخمه رنگ و خط با بوم و کاغذ می زند، اما جهانی متفاوت را روایت می‌کند. همان فاصله هستی و معناشناختی که بین من و سهیل وجود دارد. به تازگی خواندن یک فیلمنامه بلند و مجموعه شعر سهیل این تفاوت را برایم آشکارتر کرد. چقدر بین جهان کلمات و تصویر سهیل و امیرحسین خطوط مشترک معنایی و شاید هم فهم‌ناپذیری‌ها وجود دارد.

آثار«امیرحسین»  در مرز شروع نشدگی و لاجرم پایان نیافتگی خلق می‌شوند و فرم نهایی‌شان را می‌یابند. یک تمرین مداوم که در نابسندگی‌اش کاملاً بسنده است، میلی که می‌خواهد در خود بماند و عمیق‌تر و پویاتر شود، اما فوران ناخودآگاه این خواست را به مرز ناممکنی می‌کشاند و خود بخود از ذهن بیرون می‌جهد و در همان لحظه در خود مومیایی می‌شود. یک نوع خلا ناب، یک فضای تهی که در محاصره تمنای جهانی انسانی‌تر قرارگاهی دارد ولی نمی تواند محاصره را بشکند و از خود بیرون بجهد. در هر گوشه از هر اثر او به صورت ناپیدا یک اثر تمام و ناتمام را می‌یابیم که به صورت انضمامی کل را می‌سازند، کلیتی که مثل شبح مدام از فراچنگ نگاه مخاطب می‌گریزد. مخاطب در مواجه با این آثار مدام برخود خم می‌شود، میل به تکمیل‌کنندگی را در خود می یابد ولی نمی تواند به درون اثر رسوخ کند. خواست فاعلیت و انفعال فعال او را در بر می گیرد و آزار می‌دهد. نسل آزار دیده از مخاطب تاوان می‌گیرد.

در یک اثر انسانی شبح شده که در آتش ویرانگر خود را مضحمل می‌کند، ولی در اطراف جمجمه او یک هاله ناتمام است، این هاله هم به نوبه خود در پرنده خیال‌گونه که در دست دارد کامل می‌شود، کبوتری که مثل سیمرغ می ماند بدون آنکه واقعاً سی‌مرغ باشد. خیرگی این دو در هم مثل خیرگی سی مرغ عطار نیشابوری آینه وار خبر از رستگاری نمی‌دهد، بلکه این‌همان میلی است که امکان پرواز ندارد، رنجی که مضمون ندارد، چرا خود تمامیت خود ِ رنج است.
در طراح‌واره‌هایی که از او دیدم و شما هم می‌توانید ببینید خطوط در دام طرح هندسی به دام افتاده‌اند. هندسه جبریت فرم و حد است ولی هنرمند نمی‌خواهد تن به آنها بدهد، کارها از انتزاع هم می‌گریزند، شقی شفافیت در ناممکنی شفافیت، در هم آغوشی اسکیس‌وار که مثل خیال یک ساختمان است تا خود آن. در جهان ناممکن بودن در آغوش کشیدن واقعی، طرح‌ها باید ناتمام بمانند چرا که تمامیتی جز شکلی از در خود فرو رفتگی که یک نوع گسست و از هم پاشیدگی را مجسم می‌کند وجود ندارد، من‌های ذره شده که می خواهند ما شوند ولی نمی‌توانند. این من‌ها درست چون من‌های نام‌اند که مایی نیافته‌اند.

کاری از امیرحسین اسدی
کاری از امیرحسین اسدی


اگر از سهیل اجازه داشتم تا در مورد شعرها و فیلنمامه‌اش بنویسم به شما نشان می‌دادم در پدیدارشناسی نسل او چه دنیای روشن و اما غامضی وجود دارد که تن به بیان نمی‌دهد ولی میل مریی شدن و بیان شدن همه فرم ها و لاجرم محتواها را منفجر می‌کند.

خوشحالم نسل تازه از ما جلوتر است، ایده های خام جوانی ما در آنها سایه و روشن‌های قوی پنچه و بسیار غامض یافته‌اند که روزی جهان را در انفجار ایده‌ها و فرم‌ها روشن و رویایی خواهند کرد، چرا که ابایی ندارند با کابوس‌هایشان بی پرده با زبان هنر مواجهه شوند.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

99 − 94 =